167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

کليله و دمنه

  • ... چهارصد رطل ياقوت ، و در پيش پادشاه بيستانند ...
  • ... گفت: مخطي بودم در آنچه خواب بريشان عرضه کردم ، و اگر رحمت ...
  • ... را عزيز دارد و در کارها پيش از تأمل و تدبر خوض نکند و موضع حزم ...
  • ... : تو مصيب نبودي در اختيار تاج. ...
  • چون حيرت ملک در جمال انباغ بديد فرط غيرت او را برانگيخت تا طبق ...
  • و در اين تأخير بر سه منفعت پيروز شوم: اول برکات و مثوبات ابقاي ...
  • ... باحتياط نگاه دارند و در تعظيم و اکرام مبالغت لازم شمرند. ...
  • ... اندکتر ديد گفت: اين در وجه نفقه زمستاني بود، چرا خوردي؟ ...
  • در فصل زمستان که بارانها متواتر شد دانه نم کشيد و بقرار اصل باز ...
  • ... دوازده هزار زن که در خدمت سراي اند بازماند و ازان فايده اي حاصل ...
  • ... بود: پادشاهي که در ذخاير خويش لکشر و رعيت را شرکت دهد و زن که ...
  • ... گيرد ، و آنکه زود در خشم شود و دير برضا گرايد. ...
  • ... دريا کند ؛ و آنکه در معادن مزدور ايستد. ...
  • ... اصغا فرموديم و در مستقبل بي تأمل و مشاورت و تدبر و استخارت ...
  • ... خدمت بجاي آوردند و در معني کشتن آن طايفه از براهمه که خوابها را ...
  • و در بعضي از طباع اين باشد که نزديکان تخت را باکرام و اعزاز و ...
  • ... هرگاه که لئيمي در معرض وجاهت افتساد نکبت کريمي توقع بايد کرد ...
  • و در جمله بر پادشاه تعرف حال خدمتگزاران و شناخت اندازه کفايت هر ...
  • ... جماعتي از صيادان در بياباني از براي دد ، چاهي فروبردند ، ببري و ...
  • ... افتاد. بوزنه او را در راه بديد تبصبصي و تواضعي تمام آورد و گفت: ...
  • در جمله ، چندانکه بشهر رسيد او را طلب کرد چون بدو رسيد زرگر ...
  • ... مردمي چشم دارد و در دفع حوادث بدو استعانتي کند همچنان باشد که ...
  • ... پادشاه زاده اي بر در منطور نبشته بود که «اصل سعادت قضاي آسماني ...
  • ... مجاهدت ، مردم را در معرض دوستکامي و مسرت آرد و بشادکامي و بهجت ...
  • او در اين فکرت روي بشهر آورد. از قضا را امير آن شهر را وفات ...
  • در اين مفاوضت خوضي مي داشتند ، دربان ايشان را گفت: اين کار ...
  • ... شهر بيرون آوردم و در بيشه بگذاشتم. ...
  • ... بمجازاتي نمي رسد ، اما در زير اين درخت گنجي است ، زمين بشکاف و ...
  • ... بستاند ، تا نفاذ حکم در ضمن آن حاصل آيد. ...
  • ... کمال پذيرفته ، در ضمن آن ايراد کرده آمد ، ...
  • پيام مشرق اقبال لاهوري

  • خيز که در کوه و دشت خيمه زد ابر بهار
    مست ترنم هزار، طوطي و دراج و سار، بر طرف جويبار،کشت و گل و لاله زار، چشم تماشا بيار
  • خاک خموش و در خروش، سست ز نهاد و سخت کوش، گاه به بزم ناو نوش، گاه جنازه ئي به دوش
    مير جهان و سفته گوش مي نگريم و مي رويم
  • مه ز سفر پا کشيد، در پس تل آرميد، صبح ز مشرق دميد، جامه ي شب بر دريد، باد بيابان وزيد
    تيز ترک گام زن منزل ما دور نيست
  • ديوان رهي معيري

  • گه شکوه شام هجران پيش طره تو گفتن گه مژده وصل و شادي ، از لعل تو شنيدن
    داني که دولت چه باشد ، روي دلکش تو ديدن در سايه سرو نازت چون سبزه آرميدن
  • گلستان سعدي

  • ... برميايد مفرح ذات. پس در هر نفسي دو نعمت موجودست و بر هر نعمتي ...
  • ... بردارد ايزد تعالي در وي نظر نکند بازش بخواند باز اعراض کند ...
  • ... مصلحت آن ديدم که در نشيمن عزلت نشينم و دامن از صحبت فراهم چينم ...
  • ... که پسنديده آيد در بارگاه شاه جهان پناه، سايه کردگار و پرتو لطف ...
  • امعان نظر در ترتيب کتاب و تهذيب ابواب، ايجاز سخن را مصلحت ديد تا ...
  • ... چندانکه پاسي از شب در گذشت ...
  • ... حقيقت است اما اگر در سلک صحبت آن بدان تربيت يافتي طبيعت ايشان ...
  • ... آيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشينند و ترا اين هر دو نيست ...
  • حکيمي در آن کشتي بود ملک را گفت: اگر فرمان دهي من او را بطريقي ...
  • ... السلام معتکف بودم در جامع دمشق که يکي از ملوک عرب که به بي ...
  • درويشي مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد حجاج يوسف را خبر کردند ...
  • ... داري شايد، که اسبم در اين واقعه بي جو بود و نمد زين بگرو، و ...
  • ... برکت صحبت ايشان در وي اثر کرد و جمعيت خاطرش دست داد، ملک بار ...
  • ... بسابقه معرفتي که در ميان ما بود صورت حالش بگفتم و اهليت و ...
  • ... جسارت بخواستم، در حالت بيرون آمدن گفتم: ...
  • ... نوشيروان عادل را در شکارگاهي صيدي کباب کردند و نمک نبود، غلامي ...
  • ... نمود ملک پرسيدش که در اين حالت چه جاي خنديدن است. گفت: ناز ...
  • ... گريخته بود، کسان در عقبش برفتند و باز آوردند، وزير را با او ...
  • ... خاندانم نخواهم که در قيامت بخون من گرفتار آئي، اجازت فرماي تا ...
  • بنده در اين حالت مرخداوند را خطائي نمي بيند بلکه تقدير خداوند ...
  • ... تا شبي آتش مطبخ در انبار هيزمش افتاد و ساير املاکش بسوخت و از ...
  • ... او. تا ظن صلاحيت در حق او زيادت کنند ...
  • ... اگر بخفتي به که در پوستين خلق افتي ...
  • ... لبنان که مقامات او در ديار عرب مذکور بود و بکرامات مشهور. بجامع ...
  • ... به نميشد. مدتها در آن رنجور بود و همچنان شکر خداي عزوجل ميگفت ...
  • ... اعتقادي که دارد در حق من زيادت کند. آورده اند که داروي قاتل بود ...
  • ... الهي گم شده اي را در مناهي چراغ توفيق فرا راه داشت تا بحلقه اهل ...
  • ... طايفه اي بودند در جهان پراکنده بصورت و بمعني جمع اکنون قومي ...
  • ... نخستين کسي که از در شهر اندر آيد تاج شاهي بر سر وي نهند و تفويض ...
  • ... و مرا راحت خويش در رنج او نبايد ...
  • ... ميتوان ديد مگر در زمستان که محجوب و محبوب ...
  • ... حلاوات تمتع يافتن و در جمال غلام و کنيزک نگريستن. و خردمندان ...
  • ... اين دو طايفه را در جهان دوست ميدارم يکي علما و ديگر زهاد. ...
  • ... اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر يکي بذله و لطيفه اي چنانکه رسم ...
  • ... بر وي گذر کرد و در حالت مستقبح او نظر کرد. جوان سر برآورد و گفت ...
  • ... گفته اند: برادر که در بند خويش است نه برادر و نه خويش است ...
  • ... اصحاب فرستاده اند و در اين مدت کسي التفاتي نکرد تا خدمتي که بر ...
  • در سيرت اردشير بابکان آمده است که حکيم عرب را پرسيد که روزي چه ...
  • در اين تعجب ماندند. حکيمي گفت: خلاف اين عجب بودي. آن يکي بسيار ...
  • ... صوفيان گرد آمده بود در واسط. هر روز مطالبت کردي و سخنهاي با ...
  • ... سعديا سفري ديگرم در پيشست اگر آن کرده شود بقيت عمر خويش بگوشه ...
  • ... او را کس نديدي در گشاده و سفره او را سرگشاده ...
  • در اين صورت که منم با پيل دمان بزنم و با شير ژيان پنجه درافکنم. ...
  • ... اندکي قوت يافت. سر در بيابان نهاد و همي رفت تا تشنه و بي طاقت ...
  • ... کرد و دمي چند آب در سرش آشاميد تا ديو درونش بياراميد و بخفت. ...
  • ... باشد که بعياري در ميان ما تعبيه شده تا بوقت فرصت ياران را خبر ...
  • ... ايستاده همي شنيد و در هيأتش نگه ميکرد. صورت ظاهرش پاکيزه ديد و ...
  • ... چهارصد حکم انداز که در خدمت او بودند جمله خطا کردند مگر کودکي ...
  • ... است که غالب اوقات در سخن نيک و بد اتفاق افتد و ديده دشمنان جز ...
  • سحبان وائل را در فصاحت بي نظير نهاده اند بحکم آنکه سالي بر سر ...
  • ... کس که چون ديگري در سخن باشد همچنان تمام ناگفته سخن آغاز کند ...
  • در عقد بيع سرائي متردد بودم جهودي گفت: من از کدخدايان اين محلتم ...
  • ... بلند خواندن من در رنجند. توبه کردم کزين پس خطبه نگويم مگر ...
  • يکي در مسجد سنجاربه تطوع بانگ نماز گفتي به ادايي که مستمعانرا از ...
  • ... گفتم: دانم که ترا در مودت اين منظور علتي و بناي محبت بر ذلتي ...
  • ... کسي با ماهروئي در خلوت نشسته و درها بسته و رقيبان خفته و نفس ...
  • طوطيي را با زاغي در قفس کردند. طوطي از قبح مشاهده او مجاهده ...
  • ... آفرين کرده و او هم در آن جمله مبالغه کرده بود و بر فوت صحبت ...
  • خرقه پوشي در کاروان حجاز همراه ما بود. يکي از امراي عرب مراو را ...
  • ... مانده بود و تغير در او نيامده. گفتم: مگر آن معلوم ترا دزد نبرد؟ ...
  • ... چه گفتي که مرا در عهد جواني با جواني اتفاق مخالطت بود و صدق ...
  • ... فضل و بلاغت سر در بيابان نهاده است و زمام اختيار از دست داده. ...
  • ... گفت: نظر عزيزان در مصلحت حال من عين صوابست و مسئله بي جواب ...
  • قاضي در اين حالت، که يکي از متعلقان درآمد و گفت: چه نشنيي! خيز و ...
  • ... گيرد. قاضي بتبسم در او نظر کرد و گفت ...
  • ... قدح شکسته و قاضي در خواب مستي بي خبر از ملک هستي. ...