نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
زير آسمان نبود صبح بي شفق
خون
در
پياله است جبين گشاد را
ماري است مار شيد که
در
کيسه خوشترست
در
خانه واگذار نماز دراز را
پيچيده است دست تو دست کليم را
در
حقه کرده لعل تو
در
يتيم را
گر از
در
گشاده دل خلق وا شود
دل بسته از گشادن
در
مي شود مرا
از بس گرفت تنگي دل
در
ميان مرا
در
کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
از بس گرفت تنگي دل
در
ميان مرا
در
کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
در
رهگذار سيل حوادث ز کاهلي
در
سنگ رفته پاي ز خواب گران مرا
در
حفظ آبرو چو گهر لرزشم بجاست
جان تازه داشت
در
همه عمر اين وضو مرا
در
بحر تنگ ظرف جهان، چند چون حباب
در
دل گره کنم نفس آرميده را؟
ياد بهشت، حلقه بيرون
در
بود
در
تنگناي گوشه دل آرميده را
تأثير ناله
در
دل سنگين فزونترست
در
کوه، جلوه هاي دوبالاست ناله را
از خشت خم هزار
در
فيض مي گشود
روزي که بود
در
گرو مي کتاب ما
در
رزمگه برهنه چو شمشير مي رويم
در
دست دشمن است سلاح نبرد ما
در
روزگار ما دل بي درد و داغ نيست
در
سنگ همچو سوخته گيرد شرار ما
آيد اگر چه قطره ما خرد
در
نظر
آن بحر بيکنار بود
در
کنار ما
هر چند همچو آبله
در
ظاهريم خشک
در
پرده دل است گره، نوبهار ما
صائب ز قحط جوهريان
در
بساط خاک
شد آب سبز
در
گهر شاهوار ما
در
راه شر، ز برق نداريم پاي کم
در
راه خير، پاي حنا بسته ايم ما
عمري است حلقه
در
ميخانه ايم ما
در
حلقه تصرف پيمانه ايم ما
در
قلزمي که نيست سر نوح
در
حساب
همچون حباب، کسب هوا مي کنيم ما
در
بيضه حرف طوطي ما نقل بزمهاست
در
مهد، چون مسيح سخن مي کنيم ما
در
چشم اين سياه دلان صبح کاذبيم
در
روشني اگر يد بيضا شويم ما
در
رشته مي کشند گهرهاي آبدار
در
موج خيز حسن تو دام سرابها
بيدار شو که
در
شب يلداي نيستي
در
پرده است چشم ترا طرفه خوابها
در
لقمه موي را نتوان ديد تيره شب
در
فقر، خوشگوار بود ناگوارها
در
آتشم ز ديده شوخ ستاره ها
در
هيچ خرمني نفتد اين شراره ها!
گر صافدلي هست شراب است
در
اينجا
ور سوخته اي هست کباب است
در
اينجا
سوداي من از ساغر سرشار شد افزون
خشک است، اگر ريشه
در
آب است
در
اينجا
از ترک حيا کام گرفتند حريفان
خون
در
دل صائب ز حجاب است
در
اينجا
در
عالم حيراني ما جوش بهارست
در
ظاهر اگر خشک نمايد قفس ما
در
رشته زنار کشد دانه تسبيح
معلوم نشد
در
چه شمارست دل ما
چون ماهي لب بسته سراپاي زبانيم
در
ظاهر اگر نيست زبان
در
دهن ما
در
دايره موي شکافان حقيقت
در
زلف پر آشوب شکست است ظفرها
در
خواب عقل بوديم
در
زير سايه گل
باد بهار عشقت بيدار کرد ما را
در
گل به گلاب صلح کردند
در
عهد رخ تو باغبان ها
کاروان بيخودي را نعل
در
آتش نهد
جلوه جام هلالي
در
فروغ ماهتاب
در
لباس ديده يعقوب، حسن يوسفي است
در
بلورين جام صائب باده چون آفتاب
عشق
در
دلهاي روشن بي قراري مي کند
پرتو خورشيد
در
آيينه دارد اضطراب
در
زمان خط، مدار چشم او بر مردمي است
گردن عامل بود باريک
در
پاي حساب
عاشق حيران همان
در
وصل گرم جستجوست
ماهيان از شوق آب آرند بيرون پر
در
آب
معني نازک نمايد جلوه
در
دلهاي صاف
مي توان ديدن هلال عيد را بهتر
در
آب
کوشش جان برنيايد با گراني هاي جسم
آب
در
آهن گران سيرست، چون آهن
در
آب
در
گشاد عقده گردون به خود چندين مپيچ
کاين سبکسر
در
گره چيزي ندارد چون حباب
غير را
در
خلوت دربسته ما بار نيست
در
ميان جمع تنهاييم ما همچون حباب
ريزش اهل کرم
در
پرده صائب خوشترست
بيشتر فصل بهاران
در
سحاب است آفتاب
معني رنگين به آساني نمي آيد به دست
در
تلاش مطلعي زد غوطه
در
خون آفتاب
آب را مانع ز گرديدن شود
در
ديده ها
داغ روي اوست
در
حيرت فزايي آفتاب
مي کند دلجويي ذرات، از کوچکدلي
در
جهان خاک با سر
در
هوايي آفتاب
شبنم افتاده را
در
ديده خود جا دهد
در
سبکروحي ندارد نارسايي آفتاب
تا نمي
در
جويبار همت سرشار هست
کي کند صائب گدايي از
در
دلها شراب؟
صفحه قبل
1
...
163
164
165
166
167
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن