167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • خواب در بنهاده اي بيداريي
    بسته اي در بي دلي دلداريي
  • جوشش و افزوني زر در زکات
    عصمت از فحشا و منکر در صلات
  • ميوه شيرين نهان در شاخ و برگ
    زندگي جاودان در زير مرگ
  • هر يکي از ديگري استوده تر
    در سخا و در وغا و کر و فر
  • در جهان نبود مددشان از بهار
    جز مگر در جان بهار روي يار
  • از قدح گر در عطش آبي خوريد
    در درون آب حق را ناظريد
  • آنک عاشق نيست او در آب در
    صورت صورت خود بيند اي صاحب بصر
  • چون بکرد آن منع دلشان زان مقال
    در هوس افتاد و در کوي خيال
  • گر ببندي در صطبلي گاو نر
    باز يابي در مقام گاو خر
  • در سبب چون بي مرادت کرد رب
    پس چرا بدظن نگردي در سبب
  • اندر آن قلعه خوش ذات الصور
    پنج در در بحر و پنجي سوي بر
  • در تضرع جوي و در افناي خويش
    کز تفکر جز صور نايد به پيش
  • نک در افتاديم در خندق همه
    کشته و خسته بلا بي ملحمه
  • در تفحص آمدند از اندهان
    صورت کي بود عجب اين در جهان
  • امردي و کوسه اي در انجمن
    آمدند و مجمعي بد در وطن
  • در خموشي هر سه را خطرت يکي
    در سخن هم هر سه را حجت يکي
  • بازي آن تست بر روي بساط
    خويش را در طبع آر و در نشاط
  • حق ندارد خاصگان را در کمون
    از مي احرار جز در يشربون
  • چرخ را چرخ اندر آرد در زمن
    چون بخواند در دماغش نيم فن
  • عمرها بوده عزب مشتاق و مست
    بر کنيزک در زمان در زد دو دست
  • هي در آ در کشتي ما اي نژند
    يا تو آن کشتي برين کشتي ببند
  • مي گريزي از پشه در کزدمي
    مي گريزي در يمي تو از نمي
  • خويشتن رسوا مکن در شهر چين
    عاقلي جو خويش از وي در مچين
  • اي طمع در بسته در يک جاي سخت
    که آيدم ميوه از آن عالي درخت
  • بهر نادر حکمتي در علم حق
    که نبشت آن حکم را در ما سبق
  • خود کي کوبد اين در رحمت نثار
    که نيابد در اجابت صد بهار
  • در فلان موضع يکي گنجي است زفت
    در پي آن بايدت تا مصر رفت
  • اصبع ملدوغ بر در دفع شر
    در تعدي و هلاک تن نگر
  • نيست مخفي در نماز آن مکرمت
    در گنه خلعت نهد آن مغفرت
  • آمد و در سبط افکند او گداز
    که بدانک امن در خوفست راز
  • امن ديدي گشته در خوفي خفي
    خوف بين هم در اميدي اي حفي
  • اندرين فسخ عزايم وين همم
    در تماشا بود در ره هر قدم
  • گرچه در صورت از آن صف دور بود
    ليک چون دف در ميان سور بود
  • شاهي و شه زادگي در باختست
    از پي تو در غريبي ساختست
  • ور در آزاديت چون خر راه نيست
    هم چو دلوت سير جز در چاه نيست
  • خويش را در خواب کن زين افتکار
    سر ز زير خواب در يقظت بر آر
  • اندر آن دم جوحي آمد در بزد
    جست قاضي مهربي تا در خزد
  • اندر آمد جوحي و گفت اي حريف
    اتي وبالم در ربيع و در خريف
  • عاشقي کو در غم معشوق رفت
    گر چه بيرونست در صندوق رفت
  • زو شنيده بود آواز از برون
    در شري و بيع و در نقص و فزون
  • در دل خود ديد عالي غلغله
    که نيابد صوفي آن در صد چله
  • منطقي کز وحي نبود از هواست
    هم چو خاکي در هوا و در هباست
  • در جزاي آن عطاي نور پاک
    تو زدي در ديده من خار و خاک
  • گفت اگر اين مکر بشنيده بود
    لب ببندد در خموشي در رود
  • ديوان شمس

  • در آسيا گندم رود کز سنبله زادست او
    زاده مهم ني سنبله در آسيا باشم چرا
  • در عوض عبير جان در بدن هزار سنگ
    از تبريز خاک را کحل ضياي نفس ما
  • چو اندر نيستي هستست و در هستي نباشد هست
    بيامد آتشي در جان بسوزانيد هستش را
  • بي پاي طواف آريم گرد در آن شاهي
    کو مست الست آمد بشکست در ما را
  • در رنگ کجا آيد در نقش کجا گنجد
    نوري که ملک سازد جسم بشر ما را
  • در عشق تو خمارم در سر ز تو مي دارم
    از حسن جمالات پرخرم تو جانا
  • در شهر کي ديدست چنين شهره بتي را
    در بر کي کشيدست سهيل و قمري را
  • اگر خواهي که اين در باز گردد
    سوي اين در روان و بي ملال آ
  • تو را در پوستين من مي شناسم
    همان جان مني در پوست جانا
  • در اين تقرير برهان هاست در دل
    به سر با تو بگويم يا به اخفا
  • جاني که فتاد در شکرريز
    کي گنجد در دلش چنان ها
  • آن عربده در شراب دنياست
    در بزم خدا نباشد آن ها
  • تا ديدن دوست در خيالش
    مي دار تو در سجود جان را
  • در شش دره اي فتاد عاشق
    بشکن در حبس شش دري را
  • عاشقان دردکش را در درونه ذوق ها
    عاقلان تيره دل را در درون انکارها
  • ساقيا در نوش آور شيره عنقود را
    در صبوح آور سبک مستان خواب آلود را
  • در دماغ اندرببافد خمر صافي تا دماغ
    در زمان بيرون کند جولاه هستي باف را
  • در نواي عشق شمس الدين تبريزي بزن
    مطرب تبريز در پرده عشاقي چنگ ما
  • در جهان محو باشي هست مطلق کامران
    در حريم محو باشي پيشوا و مقتدا
  • آن رکوع باتأني وان ثناي نرم نرم
    هم مراتب در معاني در صورها مجتبا
  • در ميان عاشقان عاقل مبا
    خاصه در عشق چنين شيرين لقا
  • مرغان در قفس بين در شست ماهيان بين
    دل هاي نوحه گر بين زان مکرساز دانا
  • اعدا که در کمينند در غصه همينند
    چون بشنوند چيزي گويند همدگر را
  • در جنبش اندرآور زلف عبرفشان را
    در رقص اندرآور جان هاي صوفيان را
  • ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق
    در خانه خدا شده قد کان آمنسا
  • چونيد و چون بديت در اين راه باخطر
    ايمن کند خداي در اين راه جمله را
  • سوي مدرس خرد آيند در سؤال
    کاين فتنه عظيم در اسلام شد چرا
  • خاصان خاص و پردگيان سراي عشق
    صف صف نشسته در هوسش بر در سرا
  • در روز بزم ساقي درياعطاي ما
    در روز رزم شير نر و ذوالفقار ما
  • چوني در اين غريبي و چوني در اين سفر
    برخيز تا رويم به سوي ديار ما
  • يار در اين کوي ما آب در اين جوي ما
    زينت نيلوفري تشنه و زردي چرا
  • مبارکي که بود در همه عروسي ها
    در اين عروسي ما باد اي خدا تنها
  • پنبه در گوش و موي در چشمست
    غم فردا و وسوسه سودا
  • تو وفا را مجو در اين زندان
    که در اين جا وفا نکرد وفا
  • در دل هر ذره تو را درگهيست
    تا نگشايي بود آن در خفا
  • ني که منم بر در بلک توي
    راه بده در بگشا خويش را
  • در آن بحري که خضرانند ماهي
    در او جاويد ماهي جاودان آب
  • آن حريفان چو جان و باقيان جاودان
    در لطافت همچو آب و در سخاوت چون سحاب
  • اي مهار عاشقان در دست تو
    در ميان اين قطارم روز و شب
  • اين ننالد تا نکوبي بر رگش
    وان دگر در نفي و در سوزست خوب
  • پوستي ام دور مانده من ز گوشت
    چون ننالم در فراق و در عذاب
  • در جيب خاک کردي ارواح پاک جيبان
    سر کرده در گريبان چون صوفيان مراقب
  • خاموش و در خراب همي جوي گنج عشق
    کاين گنج در بهار بروييد از خراب
  • صد حاجت گوناگون در ليلي و در مجنون
    فريادکنان پيشت کاي معطي بي حاجت
  • ما لنگ شديم اين جا بربند در خانه
    چرنده و پرنده لنگند در اين حضرت
  • گفتم که در انبوهي شهرم کي بيابد
    آن کس که در انبوهي اسرار مرا يافت
  • تو در جويي و خارت مي خراشد
    نمي داني که خاري در سرا رست
  • نيايد در نظر آن سر يک تو
    که در فکر آنچ آيد چارتويست
  • تو را در دلبري دستي تمامست
    مرا در بي دلي درد و سقامست
  • دلم از مهر در ماتم نشسته ست
    عجب در مهر دل دلدار چونست
  • شفق وارم به هر صبحي به خون در
    که در هر صبح آن خون خوار مستست
  • در ذات تو کي رسند جان ها
    چون غرقه شدند در صفاتت
  • در هر کويي از او فغانيست
    در هر راهي از او غباريست
  • در هر گوشي از او سماعيست
    هر چشم از او در اعتباريست
  • گه در يم و گاه سوي ساحل
    در جستن قطره اش سري هست
  • اي گشته ز شاه عشق شهمات
    در خشم مباش و در مکافات