نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
ديده اي کو که روي تو بيند
ديده تيره است و يار
در
بر ماست
ما درين ره حجاب خويشتنيم
ورنه روي تو
در
برابر ماست
راه عشق او که اکسير بلاست
محو
در
محو و فنا اندر فناست
در
چنين دريا که عالم ذره اي است
ذره اي هست آمدن يارا کراست
در
دل عشاق از تعظيم او
کبريايي خالي از کبر و رياست
راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتيم
آيت قل يا عبادي آمده
در
شان ماست
عزم ره داريم نتوان پيش ازين کردن درنگ
زانکه جلاد اجل
در
انتظار جان ماست
غم مخور عطار چندين از براي جسم خود
زانکه بحر رحمتش
در
انتظار جان ماست
ناگاه آفتاب رخت تيغ برکشيد
پس تيغ تيز
در
تتق مشک ناب بست
گر چهره تو
در
نگشادي فتوح را
مي خواست طره تو ره فتح باب بست
يک شعله آتش از رخ تو بر جهان فتاد
سيلاب عشق
در
دل مشتي خراب بست
جاني که گشت خيمه نشين جمال تو
يکبارگي
در
هوس جاه و آب بست
تو را
در
ره خراباتي خراب است
گر آنجا خانه اي گيري صواب است
در
آن خانه تو را يکسان نمايد
جهاني گر پر آتش گر پر آب است
خراباتي است بيرون از دو عالم
دو عالم
در
بر آن همچو خواب است
به عقل اين راه مسپر کاندرين راه
جهاني عقل چون خر
در
خلاب است
مثال تو درين کنج خرابات
مثال سايه اي
در
آفتاب است
براي جست و جوي اين حقيقت
هزاران حلق
در
دام طناب است
ز شرح اين سخن وز خجلت خويش
دل عطار
در
صد اضطراب است
تو طفلي وانکه
در
گهواره تو
تو را کج مي کند هم دايه توست
نيکويي را
در
همه روي زمين
گر قبايي هست بر بالاي توست
در
جهان هرجا که هست آرايشي
پرتو از روي جهان آراي توست
خون اگر
در
آهوي چين مشک شد
هم ز چين زلف عنبرساي توست
خلق عالم
در
رهت سر باختند
ور کسي را هست سر همپاي توست
آسمان سر بر زمين هر جاي تو
در
طواف عشق يک يک جاي توست
آفتاب بي سر و بن ذره وار
اين چنين سرگشته
در
سوداي توست
هر پريشاني که
در
هر دو جهان
هست و خواهد بود از يک موي توست
هر کجا
در
هر دو عالم فتنه اي است
ترکتاز طره هندوي توست
پهلوانان درت بس بي دلند
دل ندارد هر که
در
پهلوي توست
آنکه چندين نقش ازو برخاسته است
يارب او
در
پرده چون آراسته است
در
قيامت سوي خود کس ننگرد
چون جمال آن چنان آراسته است
در
آن مقام که دلهاي عاشقان خون شد
چه جاي دردفروشان دير آفات است
مگو ز خرقه و تسبيح ازانکه اين دل مست
ميان ببسته به زنار
در
مناجات است
مقام عاشق و معشوق از دو کون برون است
که حلقه
در
معشوق ما سماوات است
بباز هر دو جهان و ممان که سود کني
از آنکه
در
ره ناماندنت مباهات است
هزار باديه
در
پيش بيش داري تو
تو اين چنين ز شراب غرور ماندي مست
به حکم بند قباي فلک ز هم بگشاد
دلي که از کمر معرفت ميان
در
بست
پاره دل زانم که
در
دل دوختن
نرگس تو پاره يي کار آمدست
دل نمي بينم مگر چون هر دلي
در
خم زلفت گرفتار آمدست
زان شکر لب شور
در
عالم فتاد
کان شکر لب تلخ گفتار آمدست
چشمه نوشش که چشم سوز نيست
درج لعل
در
شهوار آمدست
آنچه
در
صد سال قسم خلق نيست
بي رخ او قسم عطار آمدست
چون کنم معشوق عيار آمدست
دشنه
در
کف سوي بازار آمدست
هست ترک و من به جان هندوي او
لاجرم با تيغ
در
کار آمدست
ليک چون تو بنگري
در
راه عشق
قسم هر کس محض پندار آمدست
آب از ديده ها از آن باريم
کاتش عشق
در
دل افتادست
در
ازل پيش از آفرينش جسم
جان به عشق تو مايل افتادست
جان نه تنهاست عاشق رويت
پاي دل نيز
در
گل افتادست
چونکه از خوف اين چنين شب و روز
عرش را رخت
در
گل افتادست
هست
در
معرض بسي گرداب
هر که را اين مسايل افتادست
صفحه قبل
1
...
1644
1645
1646
1647
1648
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن