167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • چون ز دل بيرون نمي آيي دمي
    هر زمان در ديده ديگرگون ميا
  • سرنگون غواص خود پيش آيدت
    تو ز فقر بحر در هامون ميا
  • اي عجب دردي است دل را بس عجب
    مانده در انديشه آن روز و شب
  • اوفتاده در رهي بي پاي و سر
    همچو مرغي نيم بسمل زين سبب
  • اي دل شوريده عهدي کرده اي
    تازه گردان چند داري در تعب
  • برگشادي بر دلم اسرار عشق
    گر نبودي در ميان ترک ادب
  • آشکارايي و پنهاني نگر
    دوست با ما، ما فتاده در طلب
  • زين عجب تر کار نبود در جهان
    بر لب دريا بمانده خشک لب
  • چون تو در اثبات اول مانده اي
    مانده اي از ننگ خود سردرکنب
  • بر کنار گنج ماندي خاک بيز
    در ميان بحر ماندي خشک لب
  • مرغ دل در قفس سينه ز شوق
    مي کند قصد به پرواز امشب
  • نه شمع راست شعاعي، نه ماه را تابي
    نه زهره راست فروغي در آسمان امشب
  • کسي را اوفتد بر روي، اين رنگ
    که در کعبه کند بت را مراعات
  • بدو گفتم که اي داننده راز
    بگو تا کي رسم در قرب آن ذات
  • در آن موضع که تابد نور خورشيد
    نه موجود و نه معدوم است ذرات
  • گر بميري در ميان زندگي عطاروار
    چون درآيد مرگ عين زندگاني باشدت
  • چنان ماه رويي که آئينه تو
    به رخ با قمر در غلط او فکندت
  • تا در اثباتي تو بس نامحرمي
    محو شو گر محرمي مي بايدت
  • تنگدل ماندي، که دل يک قطره خونست
    عالمي در عالمي مي بايدت
  • هر دو عالم گر نباشد گو مباش
    در حضور او دمي مي بايدت
  • در حضورش عهد کردي اي فريد
    عهد خود مستحکمي مي بايدت
  • باز عرشي گر سر جبريل داري پر برآر
    ورنه در گلخن نشين گر استخوان مي بايدت
  • در جهان قدس اگر داري سبک روحي طمع
    بر جهان جسم دايم سر گران مي بايدت
  • در هوا استاده و از منجنيق انداخته
    بر سر آتش به خلوت همچنان مي بايدت
  • در جهان خوفناک ايمن نشيني اي فريد
    امن تو از چيست چون خط امان مي بايدت
  • خار در پاي گل شکست هزار
    ز آرزوي رخ چو گلنارت
  • نرگس تر که ساقي چمن است
    حلقه در گوش چشم مکارت
  • بحر از آن جوش مي زند لب خشک
    که بديدست در شهوارت
  • تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
    خاک در چشم آفتاب انداخت
  • شوق روي چو آفتاب تو بود
    کاسمان را در انقلاب انداخت
  • شکري از لبت به سرکه رسيد
    سرکه را باز در شراب انداخت
  • از لب تو فريد آبي خواست
    در دلش آتش عذاب انداخت
  • باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت
    از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت
  • ملک عالم به هيچ نشمارد
    آنکه در کوي تو گداي تو است
  • آنچه از ملک جاودان بيش است
    عاشقان را در سراي تو است
  • گر رضاي تو در بلاي من است
    جان من بسته رضاي تو است
  • اين تکاپوي و گفت و گوي فريد
    همه در جستن عطاي تو است
  • دلبرم در حسن طاق افتاده است
    قسم من زو اشتياق افتاده است
  • گر رسد يک شب خيال وصل او
    برق در زيرش براق افتاده است
  • بر هم افتاده چو زلفش هر نفس
    کشته تو در فراق افتاده است
  • تا که روي همچو ماهش ديده ام
    ماه بختم در محاق افتاده است
  • گرچه مردم همه در خواب خوشند
    زيرکي پر دل بيدار کجاست
  • ساقي از در درآمد و بنشست
    صد قيامت به يک زمان برخاست
  • دل به من ده که گر به حق گويي
    در غم من ز جان توان برخاست
  • آخر اين ناز تو هم در گذرد
    چند مانده است زماني که توراست
  • چون تواند ديو بر تخت سليماني نشست
    گر سليمان گم کند در ملک خود خاتم رواست
  • تا بود عشقت ميان جان ما
    جان ما در پيش ما ايثار ماست
  • عشق او آسان همي پنداشتم
    سد ما در راه ما پندار ماست
  • بوده عمري در ميان اهل دين
    وين زمان تسبيح ما زنار ماست
  • آتشي کز تو در نهاد دل است
    تا ابد رهنماي و رهبر ماست