نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
عشاقنامه عبيد زاکاني
من اندر کنج باغي باده
در
سر
گرفته ساغري بر ياد دلبر
خيالي
در
دلم ماوا گرفته
وز آن سودا دلم صحرا گرفته
سر اندر پيش چون مستان فکنده
چو بلبل ناله
در
بستان فکنده
در
اين انديشه شب را روز کردم
فراوان ناله دلسوز کردم
ز مشرق بر شفق زر مي فشاندند
به صنعت لعل
در
زر مي نشاندند
در
آن ساعت سخن نوعي دگر شد
دعاي صبحگاهم کارگر شد
ز همت دانه اي
در
دام کردي
بدين افسون پري را رام کردي
زبان چون
در
پيام يار بگشود
دلم خرم شد و جانم بياسود
قدح از دست
در
بستان فکندم
کلاه از عيش بر ايوان فکندم
هيون کوه را
در
سايه بستند
ز گوهر بر فلک پيرايه بستند
فرو شد شاه خاور
در
سياهي
برآمد ماه بر اورنگ شاهي
در
آن گلشن که ماوا جاي من بود
بدان صورت که رسم و راي من بود
نشستم گوش بر
در
ديده بر راه
بيمن دولت بيدار ناگاه
مبارک ساعتي فرخنده روزي
که باز آيد ز
در
مجلس فروزي
چو زد خورشيد رويش
در
سرا تيغ
برون آمد گل از غنچه مه از ميغ
ز زيبائي گلش
در
پاي ميمرد
صنوبر پيش قدش سجده ميبرد
صبا زلفش پريشان کرده
در
راه
گلاب انگيز گشته گوشه ماه
ز عزت بر سر و چشمش نشاندم
زرش بر سر، سرش
در
پا فشاندم
نشسته او و من استاده خاموش
در
او بکشاده چشم و رفته از هوش
چو چشم فتنه جويان رفته
در
خواب
مسلط گشته بر آفاق مهتاب
چو خلخال زرش
در
پا فتادم
به عزت بوسه بر پايش نهادم
وز آن عجز غلام و دايه بردن
حمايت بر
در
همسايه بردن
مرا چون آنچنان بي خويشتن ديد
به چشم مرحمت
در
حال من ديد
چو گل پيش خودش ميديد
در
خود
به صد افسوس ميخنديد بر خود
چو گبران لاله
در
آتش فشاني
مقرر بر عنادل زنده خواني
به آواز بلند از شاخ شمشاد
سحرگاه اين ندا
در
باغ دردار
بياور ساقيا مي
در
ده امروز
که بختم فرخ است و روز پيروز
در
اين ده روز عمر سست بنياد
مياور تا توان جز خرمي ياد
به دل گفتم که اي مدهوش بيمار
غمش را
در
ميان جان نگهدار
سعادت يار و بختم همنشين بود
زمان
در
حکم و اقبالم قرين بود
رها کن عقل و رو ديوانه ميگرد
چو مستان بر
در
ميخانه ميگرد
مزن چون نار
در
خون جگر جوش
بهي خواهي چو به پشمينه ميپوش
برو چشم هوس را ميل درکش
پس آنگه خرقه را
در
نيل درکش
طمع گستاخ شد بانگي بر او زن
هوس را نيز سنگي
در
سبو زن
اگر روحت ز آلايش سليم است
رسيدن
در
صراط المستقيم است
وگر
در
چاه نفس افتي به خواري
تو معذوري که بينائي نداري
در
اين منزل که هم راهست و هم چاه
علايق هر يکي غولي است بگريز
از اين بيغوله غولان چه خواهي
نه جغدي خانه
در
ويران چه خواهي
نشايد خفت فارغ
در
شکر خواب
فتاده کشتي از ساحل به گرداب
در
او درمان فروشان درد خواهند
تني باريک و روئي زرد خواهند
اگر خوش عيشي و گر مستمندي
در
اين ده روزه کاينجا پاي بندي
تردد
در
ميان خلق کم کن
چو مردان روي بر ديوار غم کن
غنيمت مرد را بي آب و رنگي است
خوشي
در
عالم بي نام و ننگي است
در
اين صحراي بي پايان چه پوئي
غنيمت زين ره ويران چه جوئي
از اين منزل که ما
در
پيش داريم
دلي خسته رواني ريش داريم
در
اين ويرانه گر صد گنج داري
وزين کاشانه گر صد رنج داري
» روند اين همرهان چالاک با تو
نيايد هيچکس
در
خاک با تو »
در
اين بستان گل و نرگس که بوئي
همان سرو و همان سنبل که جوئي
از اين منزل هرآنکو بر نشيند
کسش ديگر
در
اين منزل نبيند
يکي از مؤبدي پرسيد
در
راز
ز جور چرخ و از انجام و آغاز
صفحه قبل
1
...
1641
1642
1643
1644
1645
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن