نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان عبيد زاکاني
مردکي سرخ ريش حاضر بود
چنک
در
ريش زد چو اين بشنود
وقت آن شد که کار دريابيم
در
شتاب است عمر بشتابيم
صوفي افزوده بود مايه خويش
در
سر زهد و پارسائي کرد
دست تا
در
نزد به دامن عشق
ره به منزل نبرد فرزانه
عمر
در
باختيم تا اکنون
گه به افسون و گه به افسانه
پاي
در
کوي زهد و زرق منه
کاندر آن کوي آشنائي نيست
راه ميخانه گير تا شب و روز
چون
در
اسلاميان وفائي نيست
باده
در
جام طرب ريز که شوال آمد
موسم وعظ بشد نوبت قوال آمد
سر چو گل
در
قدم لاله رخان اندازيم
جان فداي قد حوران قبا پوش کنيم
رمضان رفت کنون ما و از اين پس همه روز
باده
در
بارگه خواجه والا خوردن
اي سراپرده همت زده بر چرخ بلند
امرت انداخته
در
گردن خورشيد کمند
تا زمين است زمان تابع فرمان تو باد
گوي گردان فلک
در
خم چوگان تو باد
تير کو ناظر ديوان قضا و قدر است
از مقيمان
در
منشي ديوان تو باد
جام جمشيد چو
در
بزم طرب نوش کني
زهره خنياگر و برجيس ثناخوان تو باد
در
بزم پادشاه جهان باده نوش کن
وانگه به گوش جان بشنو نوش باد عيد
هر خستگي که از رمضان
در
وجود ماست
آنرا به جام باده صافي دوا کنيم
فرماندهي که خسرو گردون غلام اوست
در
بر و بحر خطه شاهي به نام اوست
روي زمين ز شعله خورشيد حادثات
در
سايه حمايت کلک و حسام اوست
اي چرخ پير تابع بخت جوان تو
آسوده اند خلق جهان
در
زمان تو
اي آسمان جنيبه کش کبرياي تو
خورشيد بنده
در
دولت سراي تو
باز
در
بستان صنوبر سرفرازي ميکند
بلبل شوريده را گل دلنوازي ميکند
اي جهانرا وارث ملک سليمان آمده
آسمانت چون زمين
در
تحت فرمان آمده
هرکه خاري از خلافت
در
دلش ره يافته
خاطرش چون طره خوبان پريشان آمده
حاسدت را
در
بت اندوه و سرسام بلا
جان سپاري حاصل اوقات هجران آمده
برق تيغت عکس اگر بر چرخ چارم افکند
زهره خورشيد تابان آب گردد
در
زمان
خوانده ام بيتي که اينجا عرض کردن لازمست
از زبان انوري آن
در
سخت صاحب زمان
تا بود دور فلک پيوسته دوران تو باد
گوي گردون
در
خم چوگان فرمان تو باد
در
شبستان جلالت چونکه افروزند شمع
جرم خور پروانه شمع شبستان تو باد
تا مهر توام
در
دل شوريده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
گفتم که دلم گفت که آن ديوانه
در
سلسله زلف پريشان منست
دنيا نه مقام ماست نه جاي نشست
فرزانه
در
او خراب اوليتر و مست
بر آتش غم ز باده آبي ميزن
زان پيش که
در
خاک روي باد بدست
زنهار ز کار بسته دل تنگ مدار
در
نامه غيب راز سربسته بسيست
از وصل تو هر که بود
در
جمله جهان
بر داشت نصيبي و من خسته اميد
تا ساخته شخص من و پرداخته اند
در
زير لگد کوب غم انداخته اند
از شدت دست تنگي و محنت برد
در
خيمه ما نه خواب يابي و نه خورد
من شاهد و مي دارم و باغي چو بهشت
ويشان همه
در
حسرت اين ميسوزند
در
حسرت ابرو و سر زلف خوشت
پيوسته نشسته ام مشوش خاطر
بيم است که
در
بيخودي افسانه شوم
وانگشت نماي خويش و بيگانه شوم
در
کوچه فقر گوشه اي حاصل کن
وز کشت حيات خوشه اي حاصل کن
در
کهنه رباط دهر غافل منشين
راهي پيش است توشه اي حاصل کن
در
گوشه نشسته ام به فسقي مشغول
هرگز که شنيده فاسق گوشه نشين
در
درد سرم زين دل سودا پيشه
کو را نبود بجز تمني پيشه
عشاقنامه عبيد زاکاني
نباشد
در
پي مالي و جاهي
نباشد هرگزش روئي به راهي
هرانکو داردش چون ديده
در
تاب
نهانش را به خون دل دهد آب
ز دور ار سرو بالائي ببيند
به پايش
در
فتد دردش بچيند
به نور چشم بيند هر کسي راه
دل مسکين ز چشم افتاده
در
چاه
مرا دل
در
غم دلداري افکند
به دام عشق گل رخساري افکند
نهان
در
عقد لؤلؤ درج ياقوت
حديث شکرينش روح را قوت
ز کوي او غباري کاورد باد
کند
در
چشم جانها توتيائي
صفحه قبل
1
...
1639
1640
1641
1642
1643
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن