167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • نفس تو نفيس است در آن مرتبه کو هست
    بل نسخه ماهيت اشياست کماهي
  • گفتي که مرا رشته چو در جنس تکسر
    گم کرد سر رشته صحبت ز تباهي
  • تا از ستم انصاف پناهيست چنان باد
    حال تو که در عمر به غيري نه پناهي
  • اگر پيروزه در پاسش گريزد
    که آمر اوست گيتي را و ناهي
  • در آبادي عالم تو تواني
    که از هستي خرابي را بکاهي
  • در آن موقف که از بيجاده گون تيغ
    شود رخساره ارواح کاهي
  • در خدمت عشق تست ما را
    دل عاريتي و جان بهايي
  • در دعوي حسن خود سخن گوي
    تا ماه دهد بر آن گوايي
  • از کوي چو آفتاب از کوه
    در خدمت تاج دين برآيي
  • آن روز که عمر در غم مرگ
    معزول بود ز خوش لقايي
  • دل در غم خدمت تو يک دم
    نايافته از عنا رهايي
  • زنهار مرا مگو که رو رو
    تو در خور شهر و بوريايي
  • در غيبت تو خوش است ما را
    آن به که بدين طرف نيايي
  • در آمد شد به چين دامن همت فرو رفته
    غبار نيستي پذرفتن از گردون مينايي
  • ز حسن يوسف آرايش به مصر چرخ چارم در
    دل خورشيد با يک خانمان درد زليخايي
  • حريم حرمتش در ايمني آن خاصيت دارد
    که از روي تقرب گر به خاکش رخ بيالايي
  • به دست آرد ضميرش ز آفرينش نسخه روشن
    اگر يک لحظه در خلوت سراي فکرتش آيي
  • اگرنه فضله طبعش جهان را چاشني بودي
    صبا در نقش بستان کي زدي نيرنگ زيبايي
  • جز در جهت باره عدل تو نيفتد
    هرکس که اشارت کند امروز به سويي
  • حال بد بدخواه تو مانند پيازيست
    مويي نبرد در مزه توييش به تويي
  • در ملک تو اوراد زبانها همه اين باد
    کاي ملک ترا عرصه عالم سر کويي
  • آفرينش خاتمي آمد در انگشت قضا
    گر جهان داند وگرنه نقش اين خاتم تويي
  • تويي که مفتي کلک تو در شريعت ملک
    به امر و نهي امور جهان دهد فتوي
  • چو کان عريق بود گوهرش نفيس آيد
    شناسد آنکه تامل کند در اين معني
  • اختران در هوس پايه اعلاي سپهر
    سوي ايوان تو آورده به عليين پي