167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • کار دولت چنان بساخت که نيست
    جز که در زلف شب پريشاني
  • در چنان کف عجب مدار که چوب
    از عصايي رسد به ثعباني
  • تو در آن منصبي که گر خواهي
    روز بگذشته باز گرداني
  • تو در آن پايه اي که گر به مثل
    کار بر وفق کبريا راني
  • اين همي گوي کاي ز کنه ثنات
    خاطرم در مضيق حيراني
  • تا که در من يزيد دور بود
    روي نرخ امل به ارزاني
  • نتابد بر آن آفتاب حوادث
    که در سايه عدل او ساخت ماوي
  • چو من بنده در وصف انعام و شکرت
    کنم نثري آغاز يا شعري انشي
  • درآريت مدغم دو صد گونه احسان
    در احسنت مضمر دوصد گونه حسني
  • روا نيست در عقل جز مدحت تو
    چو مدحت همي بايدم کرد باري
  • مسعودي و در دادن اقطاع سعادت
    چون طالع مسعود تويي آمر و ناهي
  • در عرض جهان دور نباشد که ز مادر
    با خود خروس آيد و با جوشن ماهي
  • جاه تو که در دائره دور نگنجد
    ايمن شده از طعنه آسيب تباهي
  • هر پيک تمنا که روان شد ز در آز
    ره سوي تو داند چکند مقصد راهي
  • من بنده در اين خدمت ميمون که به عونش
    خضراي دمن کسب کند مهرگياهي
  • در مرتبت و خاصيت آن باد مدامت
    کز سعد بيفزايي وز نحس بکاهي
  • اي برده ز شاهان سبق شاهي
    با تو همه در راه هواخواهي
  • پاس تو گر انديشه کند در کان
    رنگ رخ ياقوت شود کاهي
  • در دور تو دست فلک جائر
    چون سايه شمعست به کوتاهي
  • قادر نبود فکرت و زين معني
    در هرچه کني خالي از اکراهي
  • اي روز بدانديش تو آورده
    در گردن شب دست ز بيگاهي
  • من بنده که در يک نفسم دادي
    صد مرتبه هم مالي و هم جاهي
  • اين حال که در بلخ کنون دارم
    از خوف پريشاني و گمراهي
  • تا در کنف حفظ تو چون يونس
    بگذشتمي اندر شکم ماهي
  • عمر تو و ملک تو در افزايش
    تا عدل فزايي و ستم کاهي