167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در گرفتاري ز بس ثابت قدم افتاده ايم
    برنخيزد ناله از زنجير در زندان ما
  • هستي جاويد ما در نيستي پوشيده است
    در سواد فقر باشد چشمه حيوان ما
  • در سواد ديده ما عيب مي گردد هنر
    سنگ گوهر مي شود در پله ميزان ما
  • اي ز مژگان تو در چشم گلستان خارها
    گل ز سوداي رخت افتاده در بازارها
  • اي ترا در سينه هر ذره پنهان رازها
    در ميان مهر خاموشي گره آوازها
  • راست نايد با وطن نقش گرامي گوهران
    روي در ديوار باشد در نگين ها نام ها
  • پيش دمسردان زبان گفتگو در کام کش
    از غلاف اي برگ در فصل خزان بيرون ميا
  • جهد پيوسته نبض موج در درياي پرشورش
    دل آسوده هيهات است در دنيا شود پيدا
  • نماند کار هرگز در گره پرهيزگاران را
    که از ديوار، پيش راه يوسف در شود پيدا
  • درآ در عالم حيرت اگر آسودگي خواهي
    که در دل انقلاب از جنبش مژگان شود پيدا
  • کشد سر در گريبان خموشي شمع از خجلت
    شود حسن گلوسوز تو چون در انجمن پيدا
  • مشو غافل ز حال خاکساران در توانايي
    به ساحل بازگشتي هست در هر جلوه دريا را
  • همايون طايري در هر نظر گردد شکار تو
    اگر در راه عبرت افکني دام تماشا را
  • بود در جوشن داود صائب عاقبت بيني
    که در زير قبا پوشيده دارد جوهر خود را
  • ندارد گريه کردن حاصلي در پيش بي دردان
    ميفشان در زمين شور صائب تخم قابل را
  • خرام بيخودي دست طمع در آستين دارد
    مده در مجلس مي جلوه آن بالاي موزون را
  • بحمدالله نمرديم آنقدر کز گردش دوران
    قدح در دست و مينا در بغل ديديم تقوي را!
  • زبان در مجلس روشندلان خاموش مي بايد
    که نوري نيست در سيما چراغ ماهتابي را
  • نباشد حاجت آيينه در بزم صفاکيشان
    به گفتار آورد آنجا در و ديوار طوطي را
  • نگردد غافل از احوال عاشق عشق در هجران
    شود داغ غريبي شمع بر پروانه در صحرا
  • مکن در کار ميزان جنون سنگ کم اي مجنون
    گريزي چند از اطفال، نامردانه در صحرا؟
  • نسيم نااميدي بد ورق گرداندني دارد
    در ايام برومندي در بستانسرا بگشا
  • ندارد خواب چشم عاشق ديوانه در شبها
    نمي افتد ز جوش خويشتن ميخانه در شبها
  • درآ در حلقه اهل نظر تا روشنت گردد
    که در بيماري چشم نکويان است حکمت ها
  • خيال يار را در ديده عاشق تماشا کن
    که دارد شور ديگر پرتو مهتاب در دريا
  • در بهشتي غم او در جگرم خار شکست
    که نيابند به درمان دل غمناک آنجا
  • در قيامت دل پر آبله دارد صائب
    دست هر کس صدف در ثمين است اينجا
  • نيست مانع در و ديوار نظربازان را
    چون شرر در دل خارا نگرانيم ترا
  • دو جهان در نظرش دست نگارين گردد
    هر که در چشم کشد خاک کف پاي ترا
  • باده در لعل لب يار نمايد خود را
    آب در گوهر شهوار نمايد خود را
  • در پريخانه خم جوش دگر دارد مي
    سيل در سينه کهسار نمايد خود را
  • در سفر زود خجالت کشد از دعوي خويش
    در وطن هر که سبکبار نمايد خود را
  • حسن کي در دل چون سنگ نمايد خود را؟
    باده در شيشه بيرنگ نمايد خود را
  • در شبستان لحد تلخ نگردد خوابش
    هر که در زندگي از خاک کند مفرش را
  • نيست در روي زمين سوخته جاني، ورنه
    در دل سنگ گمان شرري هست مرا
  • سرکشي لازم حسن است در ايام وصال
    کعبه در موسم حج جمع کند دامان را
  • گر در آن زلف نديدي دل بي تاب مرا
    در سيه خانه ليلي بنگر مجنون را
  • در عنانداري چشم تر من حيران است
    در تنور آن که گره ساخته طوفاني را
  • در هزاران نظر شوخ نباشد صائب
    آنچه در پرده بود ديده حيراني را
  • خوش بود در قدم صافدلان جان دادن
    کاش در پاي خم مي شکند شيشه ما
  • در بهشت برين گر گشاده مي خواهي
    مکن به مردم محتاج، در فراز اينجا
  • لب سؤال، در فقر را کليد بود
    به روي خود مگشا زينهار اين در را
  • عجب که پاي ترا در نگار نگذارد
    ز انتظار تو خوني که در دل است مرا
  • در اميد برآورده ام به گل صائب
    دو چشم در گرو انتظار نيست مرا
  • ز خرج، دخل کريمان يکي هزار شود
    در گشاده، در بسته است باغ مرا
  • اگر به لاله شوي هم پياله در صحرا
    شود دو آتشه رخسار لاله در صحرا
  • سياه خيمه ليلي در گريه مجنون
    نهان به خون شده چون داغ لاله در صحرا
  • در پرده سياهي فقرست نور فيض
    آب حيات در دل شب مي زند صلا
  • بي نيش نيست نوشي اگر هست در جهان
    در شيشه کرده اند حصاري نبات را
  • صائب چو در بساط جهان برگ عيش نيست
    در داغ غوطه زن که گلستان کند ترا