167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • در باديه فراق جان دادم
    چون تشنه که مرد در بيابانها
  • ولي سوال مرا در جواب مي لنگي
    مر که در شکر آلوده گشت پاي دناب
  • زان قيامت عالمي در جنت است
    بنده خسرو تا قيامت در عذاب
  • سر در خم چوگانت راضي ست بدين خسرو
    آن بخت کرا کارد سر در خم بازويت
  • مکن بيچاره خسرو را ز در دور
    که او را خود جز اين در هيچ نيست
  • چه درياهاي خون دارم به دل من
    يقين در جان من در يتيم است
  • بتا، از در مران بيچاره اي را
    که در کوي تو حاجتمند مانده ست
  • کسان در باغ و من در گوشه غم
    که خسرو را هواي آن نمانده ست
  • تويي از روز تا شب در تماشا
    چمن آيينه گلزار در دست
  • ندارم در ميان تو سخن هيچ
    ولي جان را سخن در آن دهانست
  • نه در هجر توام خواب و قرار است
    نه در عشق توام از خود خبر هست
  • جان در خم زلف تست بنماي
    تا بنگرمش که در چه بند است
  • فرياد رسي که در همه وقت
    بر غمزدگان در تو بازست
  • ماهست رخت در آن سخن نيست
    قندي است لبت سخن در اين است
  • من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
    زاهد بيچاره در دل وعده فردا گرفت
  • مردمان گويند چوني در خيال زلف او
    چون بود مرغي که عمرش در گرفتاري گذشت
  • قاصد کعبه ز مقصود ندارد خبري
    گر چه در باديه بيچاره به جان در خطر است
  • از پي دارو در ديده کشد خلق شراب
    داروي ديده من خاک در خمارست
  • شعله در دل يار در جان کسي زيد
    ناتواني کش تب و حلوا خوش است
  • گر سخن در گوش جانان مي رسد
    گفت و گوي هر که در عالم خوش است
  • رنگي از حسن تو در روي گل است
    وز لب لعلت خيالي در مل است
  • من نخفتم در فراقت هيچ گاه
    چشم من در حسرت آن رو نخفت
  • سلک در گشت مرا ز آب دو چشم
    تار هر رشته که در دندانست
  • تا پاي در رکاب لطافت نهاده اي
    اشکم کدام روز که پا در رکيب نيست
  • هستند در دعاي رهي جمله مردمان
    بهر نجات عشق و رهي در دعاي تست