167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان عبيد زاکاني

  • خجسته کلک تو دايم ز بحر جود و کرم
    براي گوش امل در شاهوار آرد
  • زبان درازي از آن در چمن کند سوسن
    که حرز مدح شهنشاه بر زبان دارد
  • سري که سر کشيئي با تو آشکارا کرد
    دليکه دشمنئي با تو در ميان دارد
  • قضا به قصد سرش تيغ ميکشد ز نيام
    قدر به کشتن او تير در کمان دارد
  • خجسته ذات شريف ترا که باقي باد
    ز شر حادثه چرخ در امان دارد
  • قطره اشگ من خسته جگر در غم او
    هست خوني که تعلق به سويدا دارد
  • صاحبا شاهد شد سرمه چشم افلاک
    خاک پاي تو که در ديده ما جا دارد
  • راستي خواجه در اين عهد ترا شايد گفت
    که زجودت همه کس عيش مهنا دارد
  • سزد که سر به فلک در نياورد ز علو
    کسي که بنده اين شاه کامران باشد
  • خدايگانا گردون پير ميخواهد
    که در حمايت آن دولت جوان باشد
  • ز بهر سائل و زاير خجسته خامه تو
    گره گشاي در گنج شايگان باشد
  • فداي خاک در کبريات خواهد بود
    عبيد را نه يکي گر هزار جان باشد
  • در همه کار اجتهاد از تو
    نصرت از کردگار خواهد بود
  • در چنين دولت ار بود غماز
    نافه هاي تتار خواهد بود
  • رفت آنکه قصد خون گوزنان کند پلنگ
    با شير در نشيمن گوران کند قرار
  • پنهان شدند در عدم آباد جور و ظلم
    تا عدل پادشاه جهان گشت آشکار
  • اي خسرويکه حاصل دريا و نقد کان
    در چشم همت تو ندارند اعتبار
  • اقبال بنده ايست وفادار بر درت
    در حضرت تو مانده ز اجداد يادگار
  • کوه بلند مرتبه کز حلم دم زند
    بحر گشاده دل که دهد در شاهوار
  • از رعد کوس در سر گردون فتد طنين
    وز برق تيغ بر دل شيران فتد شرار
  • پيکان آب داده کند رخنه در زره
    نوک سنان نيزه ز جوشن کند گذار
  • گرد از يلان برآرد و افغان ز پردلان
    بازوي کامکار تو در قلب کارزار
  • تيغت ز خون پيکر گردان در آنزمان
    از کشته پشته سازد و از پشته لاله زار
  • دارد بسي اميد به عالي جناب تو
    اي هر که در جهان به جنابت اميدوار
  • تا آب درگذر بود و باد در مسير
    تا کوه راسکون بود و خاک را قرار
  • نرگس مخمور را رعشه بر اعضا فتد
    بس که به وقت سحر آب خورد در خمار
  • ظالم نفس خود است هرکه در اين روزگار
    انده پيمان خورد مي نخورد آشکار
  • در پي اميد بود چند توان داشتن
    بر سر راه اميد ديده اميدوار
  • در صف جنگ آنزمان افکند از گرد راه
    تيغ جهانگير شاه زلزله بر کوهسار
  • همچو غواصان در اين درياي موج سيمگون
    غوطه ميزد نور مي انداخت گرد هر کنار
  • من مجرد از خلايق معتکف در گوشه اي
    کرده از روي فراغت کنج عزلت اختيار
  • غرفه درياي حيرت مانده در گرداب فکر
    بر تماثيل فلک بگشوده چشم اعتبار
  • شهرياران همعنان و شهسواران در رکاب
    شير گيران بر يمين و شير مردان بر يسار
  • نقد هر دولت که در گنجينه افلاک بود
    کرده گنجور قضا بر قبه چترش نثار
  • صباح عيد بده ساغريکه در رمضان
    بسوختيم ز تسبيح و زهد و استغفار
  • دميکه بي مي و معشوق و ناي ميگذرد
    محاسب خردش در نياورد به شمار
  • هم از مآثر رمحش ستاره در لرزه
    هم از منافع کلکش جهان پر از ايثار
  • باز آمد از نسايم و الطاف ايزدي
    در بوستان دهر گل خرمي به بار
  • شاها در اين ميان غزلي درج ميکنم
    تا باشد اين طريقه ز داعيت يادگار
  • بر خيل دل ز طره هندو گشا کمين
    در ملک جان به غمزه جادو فکن شکار
  • دامن ز صحبت من بيچاره در مکش
    دست عبيد و دامن لطف تو زينهار
  • دست در زن به دامن گل و مل
    مي سرا هر دمي سنائي وار
  • آسمان بر در تو چون حلقه
    اختران تخته هاش را مسمار
  • در اين حديقه زنگار نسر طاير چرخ
    به بوي ريزه خوان تو ميکند پرواز
  • فراز تخت چو تو شاه کامکار نديد
    سپهر اگرچه بسي گشت در نشيب و فراز
  • کسي که روي بدين دولت آستان دارد
    در سعادت و دولت شود برويش باز
  • در تو قبله حاجات اهل عالم باد
    چنانکه کعبه اسلام قبله گاه نماز
  • در اين ميان غزلي درج ميکنم زيرا
    ز جنس شعر، غزل به براي دفع ملال
  • گذشتم از بر شش دير و قلعه اي ديدم
    يکي برهمن دانا در او گرفته مقام
  • فلک ز تمشيت اوست در مسير و مدار
    زمين ز معدلت اوست با قرار و قوام