167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عبيد زاکاني

  • زمانه دامن افلاک را زلطف شفق
    هزار لاله نورسته در کنار کند
  • سپهر عقد ثريا نهاده بر کف دست
    بدان اميد که در پاي شه نثار کند
  • سحاب گردن و گوش مخدرات چمن
    ز فيض خويش پر از در شاهوار کند
  • در اينچنين سره فصلي چگويم آنکس را
    که ترک باده جانبخش خوشگوار کند
  • در اين غريبي و آوارگي چنين که منم
    مرا به لطف که پرسد که اعتبار کند
  • نه بيش در طلب مال بي ثبات رود
    نه اعتماد بر اين جاه مستعار کند
  • يگانه حيدر ثاني که در زمان نبرد
    ز تاب حمله او کوه زينهار کند
  • به روز معرکه بدخواه در برابر تو
    چو روبهيست که با شير کارزار کند
  • چو شقه شب عنبر نثار بگشايند
    در سراچه نيلي حصار بگشايند
  • شکوفه ها که در آن لحظه چشم باز کنند
    زبان به شکر نسيم بهار بگشايند
  • چو بيدها به در آرند تيغها ز غلاف
    چه خون که از جگر لاله زار بگشايند
  • مدبدان فلک را چو کار در بندند
    بيمن راي شه کامکار بگشايند
  • تو کامران و پياپي مدبران قضا
    به روي تو، در هر اختيار بگشايند
  • اطلس زربفت را در اختران پوشيده اند
    کوه را پيراهن از اکسون و خارا کرده اند
  • اين منور سطح اخضر در ميان گسترده اند
    وين مدور طاق هفت ايوان خضرا کرده اند
  • در ميان قبه اين دير دولابي اساس
    جرم خور تابنده چون قنديل ترساکرده اند
  • روي را زان ابلق ايام توسن طبع را
    در ميان اختگان شاه طمغا کرده اند
  • خاص و عامش در سحرگاهان دعاها گفته اند
    وان دعاهاي سحرگاهي اثرها کرده اند
  • از سر کلک تو مي يابند در احياي عدل
    آن روايتها کز انفاس مسيحا کرده اند
  • چو چتر خسرو خاور خرام پيدا شد
    سپاه شب بنه در کوهها نهان کردند
  • کشيد تير بر اعداي دولت سلطان
    مبارزان ختن روي در جهان کردند
  • سحر ز شعله خورشيد دشمنانش را
    چو شمع آتش دلسوز در دهان کردند
  • در آنزمان ز سر صدق قدسيان هردم
    دعاي دولت شاه از ميان جان کردند
  • چو تيغ قهر کشيدند در ازل آجال
    نخست بر سر خصم تو امتحان کردند
  • در آنزمان که به قدرت مهندسان قضا
    بناي شش جهت و هفت آسمان کردند
  • به عهد عدل تو افسانه گشت در افواه
    حکايتي که ز دارا و اردوان کردند
  • هزاردستان در وصف روي لاله و گل
    هزار نغمه و دستان به داستان آورد
  • غلام دولت آنم که بر کنار چمن
    نشست و بابت خود دست در ميان آورد
  • جمال دنيي ودين آنکه راي انور او
    شکست در مه و خورشيد آسمان آورد
  • در سلامت و اقبال شد به رويش باز
    هرآنکه روي بدين دولت آستان آورد
  • قضا به قصد سرش تيغ از نيام کشيد
    قدر به کشتن او تير در کمان آورد
  • جهان زمردي و از مردمي تهي شده بود
    علو همتت آن رسم در جهان آورد
  • خداي تا خم اين برکشيده ايوان کرد
    در او نشيمن ناهيد تير و کيوان کرد
  • نشاند شعله خورشيد در خزانه شب
    چراغ ماه ز قنديل مهر تابان کرد
  • به دار شش جهت انداخت مهره ايام
    محل ناميه در چار طاق ارکان کرد
  • ز بهر کوکبه حادثات تقديرش
    هزار شعبه در کائنات پنهان کرد
  • حريم دايره امن شد چو صيد حرم
    هرآنکه عزم در خسرو جهانبان کرد
  • هنوز پاي نياورده در رکاب غرور
    عنان زنان به جهنم رکاب رنجان کرد
  • از آنزمانکه کمان تو کرد پشتي عدل
    ستم چويا و گيان روي در بيابان کرد
  • چون با کمر به راز درآيد ميان او
    جاسوس وار باز سري در ميان کند
  • سرمست اگر به باغ رود عکس عارضش
    خون در کنار تازه گل و ارغوان کند
  • در کوي عشق مدعيش نام کرده اند
    آنرا که نام سر برد و فکر جان کند
  • شاهي که بهر کسب سعادت هماي فتح
    در زير سايه علمش آشيان کند
  • در بزم تو که مجمع شاهان عالمست
    ناهيد دستياري خنياگران کند
  • جود تو نام هر که به خاطر در آورد
    رزق هزار ساله او را ضمان کند
  • چو شمع هر که کند سرکشي در اين حضرت
    عجب مدار گرش آتش اوفتد به نهاد
  • فلک خزاين جنات آستانه تو
    کجا سپهر برين در شمار ميآيد
  • به روز معرکه خورشيد تيغ زن هر دم
    ز زخم تيغ تو در زينهار ميآيد
  • عبيد را به از آن نيست در چنين سختي
    که روي عجز به درگاه کردگار آرد
  • به گاه لطف دم خلق عنبر افشانش
    شکست در نفس آهوي تتار آرد