167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • زانکه در نسبت ملک تو که باقي بادا
    هست امروز همان رتبت پيغامبري
  • در زواياش همه طايفه اي منقطعند
    بوده خواهان تو عمري به دعاي سحري
  • آسمان در کشتي عمرم کند دايم دو کار
    وقت شادي بادباني گاه انده لنگري
  • افتخار خاندان مصطفي در بلخ و من
    کرده هم سلماني اندر خدمتش هم بوذري
  • آن نظام دولت و دين کانتظام عدل او
    در دل اغصان کند باد صبا را رهبري
  • آنکه نابيناي مادرزاد اگر حاضر شود
    در جبين عالم آرايش ببيند مهتري
  • در پناه سده جاه رعيت پرورش
    بر عقاب آسمان فرمان دهد کبک دري
  • آب و آتش را اگر در مجلسش حاضر کنند
    از ميان هر دو بردارد شکوهش داوري
  • کو حميدالدين اگر خواهي که وقتي در دو لفظ
    مطلقا هرچ آن حميدست از صفتها بشمري
  • در زمان او هنر نشگفت اگر قيمت گرفت
    گوهرست آري هنر او پادشاه گوهري
  • خواجه ملت صفي الدين عمر در صدر شرع
    آنکه نبود ديو را با سايه او قادري
  • در ثناي او اگر عاجز شوم معذور دار
    تا کجا باشد توان دانست حد شاعري
  • خاتم حجت در انگشت سليمان سخن
    افترا کردن بدو درگيرد از ديو و پري
  • جاودان بيزارم از ذاتي که بيزاري ازو
    هست در بازار دين صراف جان را بي زري
  • آن توانايي و دانايي که در اطوار غيب
    دام بدبختي نهاد و دانه نيک اختري
  • باز شد چون قدرتش گيسوي شب را شانه کرد
    در خم ابروي گردون ديدهاي عبهري
  • آنکه در امعاي کرمي از لعاب چند برگ
    کار او باشد نهادن کارگاه ششتري
  • آنکه در احشاي زنبوري کمال رافتش
    نوش را با نيش داد از راه صحبت صابري
  • آنکه دشتي جادويي را در عصايي گم کند
    يک شبان از ملک او بي تهمت مستنکري
  • آنکه از مهري که بودي مصطفي را برکتف
    مهر کردست از پس عهدش در پيغمبري
  • آنکه بر دعويش چون برهان قاطع خواستند
    در زبان سوسمار آورد حجت گستري
  • اندرين سوگند اگر تاويل کردم کافرم
    کافري باشد که در چون من کسي اين ظن بري
  • چون مرا در بلخ هم از اصطناع اهل بلخ
    دق مصري چادري کردست و رومي بستري
  • اين همه بگذار آخر عاقلم در نفس خويش
    کادمي را عقل هست از ممکنات اکثري
  • از عقاب و پوستينش گر نگويد به بود
    گرچه در دريا تواند کرد خربط گازري