167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عبيد زاکاني

  • در ره عشقش ميان جان و دل
    منزل اندر آب و آتش کرده ام
  • هرگه که شبي خود را در ميکده اندازيم
    صد فتنه برانگيزيم صد کيسه بپردازيم
  • زين پيش کسي بوديم و امروز در اين کشور
    ما جمري بغداديم ما بکروي شيرازيم
  • ايشان مقيم در حرم وصل مانده اند
    ما سعي ميکنيم و به دربان نميرسيم
  • بوئي ز عود مي شنود جان ما ولي
    در کنه کار مجمره گردان نميرسيم
  • چون صبح در صفا نفس صدق ميزنيم
    ليکن به آفتاب درخشان نميرسيم
  • همچون عبيد واله و حيران بمانده ايم
    در سر کارخانه يزدان نميرسيم
  • همه در دزدي و سيه کاري
    روز و شب با عبيد انبازيم
  • رفتم از خطه شيراز و به جان در خطرم
    وه کزين رفتن ناچار چه خونين جگرم
  • من از اين شهر اگر برشکنم در شکنم
    من از اين کوي اگر برگذرم درگذرم
  • اين چنين زار که امروز منم در غم عشق
    قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
  • با ضعيفان هرچه در گنجد مگو
    با اسيران هرچه بتواني مکن
  • عبيد ار سر عشق داري بيا
    در اين راه جز جانسپاري مکن
  • هرگز نبايد خواب خوش در چشم من تا ناگهان
    خيل خيالش صف زنان نارد برويش تاختن
  • در حسرتم تا يکزمان باشدکه روزي گرددم
    کز دور چندان بينمش کورا توان بشناختن
  • در باغ چه خوش بود سحرگاه
    ما سرخوش و بلبلان خروشان
  • در گنج رحمت به ما برگشا
    وزان داد هر بينوائي بده
  • سگ کوي رندان آزاده ايم
    در آن کوچه ما را سرائي بده
  • با عشق جان ما را سوزيست در گرفته
    با اشگ چشم ما را کاريست اوفتاده
  • بخت عبيد و وصلت، اين دولتم نباشد
    در خواب اگر خيالت بينم زهي سعاده
  • باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله
    گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حامله
  • عطر فروش باغ را لحظه به لحظه ميرسد
    از ره صبح کاروان از در غيب قافله
  • مست شده است گوئيا کز سر ذوق مينهد
    خرده و خرقه در ميان غنچه تنگ حوصله
  • به پيش قاضي عشاق در قضيه عشق
    عبيد را رخ زرد است و اشگ سرخ گواه
  • خيال وصل تمني کنم همي در خواب
    چه دلپذير خيالي چه خوش تمنائي
  • همچو سگ ميدويم در پي تو
    بو که ناگه شکار ما باشي
  • زهي لعل لبت درج لئالي
    مه روي ترا شب در حوالي
  • دوش در آن سرخوشي هوش ز ما مير بود
    کاسه که ميداشتي عذر که ميخواستي
  • ز کوي او غباري کاورد باد
    کند در چشم جانها توتيائي
  • کلاه شادي بنهاده فرقدان بر فرق
    کشيده در بر خود توامان ز مشک قبا
  • مسبحان فلک در سجودگاه افول
    زبان گشاده به تسبيح ربنا الا علي
  • در اين تفکر و انديشه مانده تا دم صبح
    به سيم خام بيندود چرخ را سيما
  • در اين مضيق تفکر ز هاتف غيبي
    به گوش جان من آمد يکي خجسته ندا
  • علو قدر تو جائيست از معارج جاه
    که وهم تيز قدم در نيايدش پاياب
  • بسيار خاست فتنه ز قد بتان ولي
    اين فتنه برنخاست که در روزگار اوست
  • داراي هفت کشور و سلطان شش جهت
    کين نه سپهر در کنف اقتدار اوست
  • از هر طرف که رايت او جلوه ميکند
    نصرت نشسته گوئي در انتظار اوست
  • روي زمين که غرقه طوفان فتنه بود
    امروز در حمايت گرز و سنان ماست
  • هر آرزو که خواسته ايم از خداي خويش
    توفيق عهد کرده که آن در ضمان ماست
  • شوق فروغ ظلمت گل باز آتشي
    در جان زار بلبل فريادخوان فکند
  • تا سرو سرفراز تمول نمود باز
    سرها به ذوق در قدمش ميتوان فکند
  • بر سر نهاد نرگس سرمست جام زر
    چون چشم باز کرد و نظر در جهان فکند
  • باد بهار و مقدم نوروز و بوي گل
    آشوب عيش در دل پير و جوان فکند
  • آنشاه شير حمله که امرش کمند حکم
    در گردن سپهر و زمين و زمان فکند
  • امروز نام حاتم طي در زبان خلق
    صيت نوال خسرو صاحبقران فکند
  • شاها بيمن مدحت تو شاهوار شد
    هر در که بحر خاطر من بر کران فکند
  • هر کو نه خاکپاي تو شد دست نکبتش
    در ورطه مذلت و عجز و هوان فکند
  • شرح جلال قدر تو ميداد ناطقه
    افلاک را ز هستي خود در گمان فکند
  • در موج خيز لجه غم غرقه گشته بود
    لطف تواش به ساحل امن و امان فکند
  • به زخم تيغ ممالک ستان کشور گير
    هزار رخنه در اين نيلگون حصار کند