167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در دبستان سخن هر جا اديم صفحه اي است
    از سهيل نقطه من چهره نوراني کند
  • باغبان از غيرت طبع بلند آوازه ام
    عندليب مست را در غنچه زنداني کند
  • قطره اي کز کلک معني آفرين من چکد
    در مذاق تشنه چشمان آب حيواني کند
  • خاطر دوشيزگان فکرت من نازک است
    در گلستانم دم عيسي گرانجاني کند
  • قبله ارباب معني، خان فطرت دستگاه
    آن که ملزم عقل کل را در سخنداني کند
  • در حريم دل چو افروزد چراغ قدسي را
    راز دلها را بيان از خط پيشاني کند
  • دست گوهربار او نگذاشت بر روي زمين
    اشک در چشم يتيمي سبحه گرداني کند
  • تيغ در گردن به پاي گلبن آيد آفتاب
    شبنم گل را اگر حفظش نگهباني کند
  • چون سبک سازد به ريزش دست گوهربار را
    حلقه ها در گوش ابر از گوهرافشاني کند
  • تا مگر در کفه او پاگذاري روز وزن
    آفتاب از شوق پابوس تو ميزاني کند
  • همتي بگمار تا اين عندليب بينوا
    بار ديگر در گلستانت نواخواني کند
  • مردم به زرق طره دستار مي روند
    خرمهره اند و در پي افسار مي روند
  • در کوچه هاي شهر چرا خون نمي رود؟
    زينسان که خلق روي به ديوار مي روند
  • در سنگ خاره جاي کند نقش پايشان
    از بار حرص بس که گرانبار مي روند
  • مژگان خوشه از دهن مور مي کشند
    از شوق مهره در دهن مار مي روند
  • زآواز پايشان بدرد پرده هاي گوش
    در سنگلاخ دهر کشف وار مي روند
  • اگر در رفعت برج فلک سايش نمي بيند
    چرا خورشيد را از طرف سرافتاده دستارش؟
  • نظرگاه تماشايي است در وي هر گذرگاهي
    هميشه کاروان مصر مي آيد به بازارش
  • ناز صبح واجب مي شود بر پاکدامانان
    سفيدي مي کند چون در دل شب ياسمين زارش
  • شکست پشت صدف تا لبت به حرف آمد
    يتيم کرده گفتار توست در ثمين
  • اگر چه قلعه دوران شکوه کابل را
    گرفته بود عدو در ميانه همچو نگين
  • بهار طبعا! بلبل شناس گلزارا!
    که هست در کف کلک تو نبض فکر متين
  • به سنت شعرا در مديح خود غزلي
    درين قصيده به تقريب مي کنم تضمين:
  • ز فيض پاکي دامان مريم صدف است
    که گوشوار نکويان شده است در ثمين
  • ز نامداري خود در حصار گردونم
    ز بندخانه نگردد خلاص نقش نگين
  • به زور فکر بر اين طرز دست يافته ام
    صدف ز آبله دست يافت در ثمين
  • موافقان ترا دل ز مژدگاني فتح
    شکفته باد چو گل در هواي فروردين
  • مگر ز چشمه خورشيد شسته اي رخسار؟
    که آب در نظر آرد نظاره ات از دور
  • شبي چو گل ورق آن نقاب برگرديد
    هنوز در عرق خجلت است آتش طور
  • به بيت ابروي تو خويش را رسانده هلال
    ازان شده است چو خورشيد در جهان مشهور
  • به وام گير ز بادام چشم خود تلخي
    مکن چو پسته بي مغز در تبسم شور
  • شکسته گشت زر جعفري بر مکيان
    درست جود تو تا گشت در جهان مشهور
  • مثال معني رنگين من به لفظ مبين
    شراب صاف بود در لباس جام بلور
  • هما کشد گه خوردن ز استخوانم خار
    ز بس که ريشه دوانده است نيش در جانم
  • ز خرمني پرکاهي نبرده ام هرگز
    چه برق ريشه دوانده است در نيستانم؟
  • تو جان ز دخل بجا مصرع مرا دادي
    تو در فصاحت دادي خطاب سحبانم
  • طريق شکرگزاري اين حقوق اين بود
    که در رکاب تو نقد روان برافشانم
  • اقبالمند آن که به تأييد کردگار
    در زير پا نظر کند از اوج اعتبار
  • شهباز دلرباي سخاوت به روي دست
    در پهن دشت سينه مردم کند شکار
  • سعيش هميشه صرف شود در رضاي خلق
    جز کار حق شتاب نورزد به هيچ کار
  • در گلشني که اين همه گل جوش کرده است
    مصداق اين صفات که باشد به روزگار؟
  • در طبعش انقلاب نباشد به هيچ باب
    چون آب گوهرست ستاده به يک قرار
  • باشد نظام ملک به راي متين او
    بي او نظام پا ننهد در ميان کار
  • در چشم همتش نبود قدر سيم را
    آيد به چشم شعله کجا خرده شرار؟
  • يک نقطه دروغ نرانده است بر ورق
    در دودمان خامه او نيست خال عار
  • در سايه حمايت سرو رياض تو
    آسوده بوده ام ز ستم هاي روزگار
  • گويا دعاي خير پدر در پي تو بود
    کايزد ترا چنين پسري داد کامگار
  • نيست سودي که زيانش نبود در دنبال
    بار مي بندم ازان شهر که بازاري نيست
  • به گرد دامن منزل کجا رسي صائب؟
    چنين که عزم ترا پاي سعي در بندست
  • شکسته رنگي من با طبيب در جنگ است
    علاج دردسرم حسن صندلي رنگ است