نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
عندليبانش نمي گردند بي برگ از نوا
فرش چون سبزه است
در
باغش بهار بي خزان
در
نظرها از سواد قطعه ريحان او
يک قلم شد نسخ، خط چون غبار گلرخان
چشم شبنم حلقه بيرون
در
گرديده است
بس که تنگي مي کند بر جوش گلها گلستان
چون به توفيق حق و اقبال روزافزون شاه
يافت اين دولتسرا انجام
در
اندک زمان
چون ز ظلمت
در
لباس دود پنهان گشته است؟
نيست آب زندگاني گر کباب زنده رود
برق
در
پيراهن اندازد کتان توبه را
چون مي روشن، فروغ ماهتاب زنده رود
همچو داغ تازه
در
زير سياهي شد نهان
چشمه جان بخش حيوان از حجاب زنده رود
نيست ممکن از تماشايش نظربرداشتن
صد پري
در
شيشه دارد هر حباب زنده رود
دشت پيماي جنون گشته است چون موج سراب
موج آب زندگي
در
روزگار زنده رود
از صدف صد دامن گوهر محيط آماده است
در
حريم سينه از بهر نثار زنده رود
جلوه مستانه اش سيلاب هوش است و خرد
نيست صائب حاجت مي
در
کنار زنده رود
هر خم طاقي ز پل
در
ديده درياکشان
جلوه طاوسي از گلهاي الوان مي کند
در
سر پل ميکشان محتاج کشتي مي شوند
گر چنين زرينه رود امسال طغيان مي کند
قطره اي کز دست گوهربار ساقي مي چکد
در
گشاد عقده دل کار دندان مي کند
غوطه چون آيينه
در
زنگار خجلت داده است
چرخ اخضر را زمين اخضر مازندران
گر چه از ابرست دايم آفتابش
در
نقاب
مهر تابان است هر نيلوفر مازندران
چون سواد چشم عاشق،
در
خزان و نوبهار
نيست بي ابر تري بوم و بر مازندران
همچو پاي سرو هيهات است بيرون آمدن
پاي هر کس شد به گل
در
کشور مازندران
دامها از سيرچشمي خواب راحت مي کنند
از هجوم صيد
در
بوم و بر مازندران
غوطه
در
آب گهر زد چون رگ ابر بهار
کلک صائب گشت تا مدحتگر مازندران
تا به کي
در
شيشه افلاک باشي همچو ديو؟
ناله آتش فشاني از سر غيرت برآر
آرزو تا چند ريزد خار
در
پيراهنت؟
شعله اي بر خارخار آرزوي دل گمار
زخم دندان ندامت
در
کمين فرصت است
بر زبان، حرفي که نتوان گفت آن را برميار
تا نگيرد خوشه اشک ندامت دامنت
در
قيامت آنچه نتواني درو کردن، مکار
جمله اعضا بر گناه هم گواهي مي دهند
روز محشر
در
حضور حضرت پروردگار
بر حرير گل گذارد پاي
در
صحراي حشر
هر سبکدستي که بردارد ز راه خلق خار
چشمه کوثر که آبش مي دهد عمر ابد
دارد از چشم گهربار تو نم
در
جويبار
دامن از دست زليخاي هوس بيرون بکش
تا شوي چون ماه کنعان
در
عزيزي نامدار
تا برآيي همچو عيسي بر سپهر چارمين
چارپاي طبع را بگذار
در
اين مرغزار
تا نيامد رايض شرع تو
در
ميدان خاک
سرکشي نگذاشت از سر ابلق ليل و نهار
بود چشم آفرينش
در
شکرخواب عدم
کز صبوح باده وحدت تو بودي ميگسار
در
ره دين باختي دندان گوهربار را
رخنه اين حصن را کردي به گوهر استوار
سنگ را
در
پله معجز درآوردي به حرف
ساختن خصم دو دل را چون ترازو سنگسار
در
پس ديوار محشر روي پنهان کرده است
گلشن فردوس از بس شرمسار اشرف است
ديده يعقوب
در
آغوش بوي پيرهن
چشم بر راه نسيم بي غبار اشرف است
چون سواد چشم خوبان، گوشه هاي دلفريب
از براي ميکشي
در
هر کنار اشرف است
نيست جز مازندران دارالاماني خاک را
وقت آن کس خوش که ساکن
در
ديار اشرف است
گر شراب بي خماري هست
در
جام سپهر
بي تکلف آبهاي خوشگوار اشرف است
از هجوم گل رگ لعل است هر خاري
در
او
سينه کوه بدخشان داغدار اشرف است
ابر چون بال پري، پر
در
پر هم بافته است
غالبا تخت سليمان کوهسار اشرف است
هست از فيض قدوم شهريار نوجوان
اين برومندي که
در
خاک ديار اشرف است
اشرف که بهشت است ازو
در
عرق شرم
بالا نکند سر ز هواي صفي آباد
پيمانه ز خود باده گلرنگ برآرد
در
انجمن نشأه فزاي صفي آباد
چون غنچه گل باز شود غنچه پيکان
در
بوم و بر عقده گشاي صفي آباد
اشرف که
در
آراستگي باغ بهشت است
يک گوشه ندارد به صفاي صفي آباد
چون روي عرقناک نمايد ز ته زلف
در
زير رگ ابر، لقاي صفي آباد
کوکب بختي که من دارم، عجب نبود اگر
گل فتد
در
ديده روزن مرا از ماهتاب
در
شب يلداي بخت من نيارد شد سفيد
گر يد بيضا نماند از گل صبح آفتاب
چنان که صحبت رنگين نمي رود از ياد
هميشه
در
دل من هست خارخار بسنت
روي
در
صحرا نهد چون محمل ليلي قفس
بلبل مستي چو آهنگ غزل خواني کند
صفحه قبل
1
...
1631
1632
1633
1634
1635
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن