167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

تذکرة الاوليا عطار

  • ... «خوفناک تر چيزي در دنيا که خوف شما از آن بيشتر شد، چه بود؟». ...
  • ... خويش از حرام، هرگز در جمله عمر هيچ چشم زخم بدو راه نيابد» - مگر ...
  • ... شناخت غرقه گشت در درياي اندوه و شادي ». وگفت: «غايت معرفت حيرت ...
  • ... خوف کرد. گفت: «در سر تو بيرون از خوف قطعيت هيچ خوف ديگر هست؟». ...
  • ... آن وقت نيند که در وي بود». گفتند: «از جمله خلق باکدام قوم صحبت ...
  • ... جاي آورد و چندان در صدق قدم زد که مشاراليه گشت. ...
  • ... طهارت خود بشکست. در حال تيمم کرد. گفتند: «اينک دجله، تيمم چرا ...
  • ... خداي - عزوجل - در حق کسي آن است که او را مشغول کند به کار نفس ...
  • ... بود و شغل ايشان در خداي بود». ...
  • ... اميد داشتن به رحمت در نافرماني جهل و حماقت است ». ...
  • ... شدن از آنچه هست در دست خلايق ». و گفت: «هر که عاشق رياست است، ...
  • ... را مي بيند و تو در زمره مساکين نباشي ». ...
  • ... سي و يک روز بر در رضا - رضي الله عنه - مزاحمت کردند و پهلوي ...
  • ... شونيزيه روم. برفتم و در مسجد شخصي ديدم هايل. ...
  • ... «بينم. آن گاه که در سماع و وجد افتند بينمشان که از کجا مي نالند» ...
  • خويشتن را در کنار او افگند. و عيال نيز از يک سو زاري مي کردند و ...
  • ... گردد، زن گفت: «مرا در زندگي بيوه کردي و فرزندان را يتيم. اگر ...
  • ... برفت، احمد را ديد در گورخانه يي بر خاک خفته و نفس بر لب آمده ...
  • ... تعالي - عهد بود که در هيچ چيز وي را مخالفت نکند. ...
  • ... ابوسليمان گفت: «برو در آنجا نشين ». ...
  • ... نيايد وتا جهد نکند در عبادت. ...
  • ... چيزي مي آمد و من در رنجي تمام بودم. ...
  • چون مرا ديدند، در من آويختند و گفتند: کالاي ما تو برده اي » - ( ...
  • ... چندين پسر بود و در عهد او گرگ مردم خوار پديد آمده بود. چند پسر ...
  • و يک بار مريدان در باديه گفتند: «گزير نيست (از قوت ». شيخ گفت: ...
  • ابوتراب گفت: شبي در باديه مي رفتم تنها و شبي به غايت تاريک بود. ...
  • در علم و عمل قدمي راسخ او را بود و به لطايف و حقايق مخصوص بود و ...
  • ... را بنشاند. يحيي در گريستن آمد. گفتند: «چرا مي گريي؟ همين ساعت ...
  • روزي در پيش او مي گفتند که: «دنيا با ملک الموت حبه يي نيرزد». ...
  • وگفت: «اگر مرگ را در بازار فروختندي و بر طبق نهادندي، سزاوار ...
  • ... درم کژدم است. دست در آن مکن تا افسون وي نياموزي. و اگر نه زهر ...
  • ... «خوف درختي است در دل و ثمره آن دعا و تضرع. چون دل خايف گردد، ...
  • ... . دختر امير هري در مجلس بود. ...
  • ... سال نخفت. و نمک در چشم مي کرد و چشمهاش چون دو کاسه خون شده بود. ...
  • ... وگفت: «نظر کردم در نفس خود و عمل خود و تقصير خود. پس نااوميد ...
  • ... او پرسيدند که: «در شب چوني؟». گفت: «مرغي را که بر بابزن زده ...
  • ... داد، يک روز طعام در پيش نهاد وگفت: «خداوندا! مهمان فرست ». ...
  • ... شدم. او را ديدم در محراب نشسته. چون مرا بديد گفت: «هيچ بيت ياد ...
  • ... گفت: من متحير شدم در کار او، و اعتقاد من سستي گرفت. ترسيدم. ...
  • در نشابور بر کس اعتماد نداشت که کنيزک را به وي سپارد. پيش ...
  • و گفت: «هرکه در بحر تجريد افتاد، هر روز تشنه تر بود و هرگز سيراب ...
  • ... «عزيزترين چيزي در دنيا اخلاص است و هرچند جهد مي کند تا ريا از ...
  • ... . او را گفتند: «در شهر نشابور جهودي جادوست، تدبير کار تو او کند» ...
  • يک روز نابينايي در بازار مي گذشت و اين آيت مي خواند: بسم الله ...
  • ... . يکي برداشتم و در دهان نهادم . ...
  • ... نطلبي ». جنيد گفت: «در عمل آريد اصحابنا» ابوحفص گفت: «اين (به) ...
  • ... حالها و ملازمت سنت در همه فعلها و طلب قوت حلال ». ...
  • ... خد را متهم ندارد در همه وقتها، و همه حالتها مخالفت خود نکند، ...
  • و در وقت نزع گفت که : « شکسته دل بايد بودن به همه حال از ...
  • ... توبه او آن بود که در راه کاغذي يافت: «بسم الله الرحمن الرحيم » ...
  • ... شب و زاري کردن در وقت سحر». ...
  • و گفت: «اخلاص در عمل سخت تر از عمل و عمل خود چنان است که عاجز مي ...
  • ... الائمة جهان، و در فنون علم کامل و در اصول و فروغ مفتي و در ...
  • ... داشتي، چون ياران در آمدندي، با ايشان روزه گشادي. و گفتي: «فضل ...
  • ... که شبي با مريدي در راه مي رفت. سگي بانگ کرد. جنيد گفت: لبيک! ...
  • ... - شنيدم و سگ را در ميانه نديدم. لاجرم لبيک جواب دادم ». ...
  • ... «ابوسعيد خراز را در وقت نزع تواجد بسيار بود». جنيد گفت: « عجب ...
  • ... و اگر حاضر است در مشاهده حاضر نام او بردن ترک حرمت است ». ...
  • ... چرا دي مي خوردي در مسجد؟». جنيد دانست که غيبت کرده است به دل، و ...
  • ... يک يک دينار را در آب مي انداخت تا هيچ نماند. ...
  • ... است. شيخ به هيبت در وي نگريست. و گفت: «برو که تو اهل صحبت نيستي ...
  • ... سخت تر از آن که در آتش شدن ». ...
  • و گفت: «هر که در موافقت به حقيقت رسيده باشد، از آن ترسد که حظ او ...
  • ... است که اقامت بنده در آن است ». گفتند: «نعت حق است يا نعت خلق؟». ...
  • ... بشنيد، چند روز در عظمت اين سخن فرو شد. و گفت: «دريغا که مرغي ...
  • ... است » - يعني طعام در ميانه نبيند - ...
  • ... . گفت: «دل مومن در ساعتي هفتاد بار بگردد و دل منافق هفتاد سال بر ...
  • ... نکرده ام ». پس در تسبيح انگشت عقد مي کرد. ...
  • ... خطاب کرد بندگان را در ميثاق و تفرقه آن است که عبارت مي کند از ...
  • ... صحبت داشته بودو در طريقت مجتهد بود و ابتداء عبارت از حالت بقا و ...
  • و گفت: «شبي در خواب ديدم که دو فريشته از آسمان بيامدندو مرا ...
  • و گفت: وقتي در باديه مي رفتم. گرسنگي غلبه کرد و نفس مطالبه چيزي ...
  • ... فصحا و بلغا اند در نطق بدو». ...
  • ... او چندان بود که در راه باشد. چون به حقايق قرب رسيد و طعم وصال ...
  • ... از وي بشنيدند، در خدمت خليفه عرضه داشتند. خليفه را از انصاف و ...
  • ... من حکم کنم که: در روي زمين يک موحد نيست ». ...
  • ... پيش جنيد به تظلم در خاک افتاد و گفت: «حرب سخت شده است وطاقت ...
  • ... تعالي - خود را در وادي شيران بازداشته است. او را دريابيد». ...
  • ... فرو برده بود و در آنجا نشسته. شفاعت کردند او را به قادسيه بردند ...
  • ... زبانه يي است که در سر نگنجد و از شوق پديد آيد که اندامها به ...
  • ... وفات کرد، هيچ کس در حقيقت صدق سخن نگفت که صديق زمانه بود». رحمة ...
  • ... «نيکو جدي داري در چيزي خوردن. برو که چيزي کمتر است ». ...
  • ... نفس کسي بيند) که در همه حالها خود را نکوهيده دارد». ...
  • ... نکرده است الا که در حال به ظهور پيوست وحاضر شد». ...
  • ... را انديشه از قدم در نگذرد و آنجاکه دلش آرام گرفت، منزلش بود». ...
  • ... آينه يي است که چون در آن نگرد، مولاي او بدو متجلي شود». و گفت : ...
  • ... عقوبت اين جهان در جنب آن جهان سهل است. والسلام. ...
  • ... به مرتبه برسانند در آن مقام ثابت تواند و گفت: «هر که به نفس ...
  • ... گفت: «تا مدام که در دل تو خطري بود اعراض کون را، يقين دان که: ...
  • ... يک چشم را ديدم در طواف، که مي گفت: «اعوذ بک منک » - پناه مي ...
  • سمنون خود را در ميان ايشان انداخت. يکي بيامد و او را از ميان ...
  • نقل است که روزي در محلتي از بغداد مي رفت. تشنه شد و از خانه يي ...
  • ... مشغول شد. ناگاه در ميان نماز فرياد برآورد که: «مرقع من بياريد». ...
  • ... چنان بود که کسي در چاهي افتاده باشد و بزرگ شده. ...
  • بيامد و در دامن او آويخت که : «خرمن تو برده اي ». گفت: «اي ...
  • گفتم: «در يک ساعت چگونه رفتيم و باز آمديم؟». گفت: «يا ابابکر! ...
  • دلم نداد و در خانه بنهادم. گفتم شيخ را که: «انداختم ». گفت: «چه ...
  • ... جمله تصانيف خود را در آب انداخت. خضر آن جمله بگرفت و باز آورد. ...
  • نقل است که در جواني صاحب جمالي او را به خود خواند. اجابت نکرد. ...
  • ... «تقوي آن است که در قيامت هيچ کس دامن تو نگيرد و جوانمردي آن که ...