167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • گر در آتش کشته خود را نمي انداختند
    کوهها از هندوان کشته مي شد آشکار
  • کوته انديشي که با صاحبقران گردد طرف
    مي گذارد اين چنين گردون سزايش در کنار
  • چه دولت بود يارب اصفهان را در کنار آمد
    که از خاور زمين صاحبقران کامکار آمد
  • به آييني که در برج شرف خورشيد باز آيد
    به دارالملک خود آن پادشاه تاجدار آمد
  • گواهي مي دهد سرسبزي بخت برومندش
    که در ظلمت ز آب زندگاني کامکار آمد
  • به آغوشي که از شمشير کج واکرد اقبالش
    به شيريني عروس ملک هندش در کنار آمد
  • زهي اقبال روزافزون که از يک عزم شاهانه
    چهل حصن حصين در قبضه آن شهريار آمد
  • چنان افشرد با سرپنجه اقبال دستش را
    که خاک از برگريز ناخنش در زينهار آمد
  • زهي دولت، زهي شوکت، زهي اقبال روزافزون
    که عاجز در مصافش پنج صاحب اقتدار آمد
  • بس که شد تفسيده عالم از فروغ آفتاب
    چون پر پروانه مي سوزد کتان در ماهتاب
  • خاک گرديد آتشين نوعي که رگهاي زمين
    مي کند در چشم انجم جلوه تير شهاب
  • گرم شد مي آنچنان در سينه ساغر که شد
    بادبان کشتي درياي آتش هر حباب
  • جوهر شمشير گردد موج در جوي نيام
    گر چنين خواهد شد از گرما دل فولاد آب
  • نيست جوي شير جاري در بساط بيستون
    کز حرارت استخوان سنگ گرديده است آب
  • بر فراز زين سليمان است بر تخت هوا
    بر سر مسند بود در دامن صبح آفتاب
  • در حريم بيضه ريزد شهپر پرواز را
    گر به خاطر بگذراند سهم تيغش را عقاب
  • کشتي نوح است در درياي رحمت جلوه گر
    بر کف دريا مثالش جام لبريز شراب
  • در سمنزار بهشت جاودان سيار کرد
    مغزها را از نسيم روح پرور ماهتاب
  • از برات عيش جيب و دامني خالي نماند
    در بساط خاک تا واکرد دفتر ماهتاب
  • گرچه باران مي رساند خانه تقوي به آب
    در شکست توبه دارد شور ديگر ماهتاب
  • کرد در مهد زمين از چرب نرمي هاي خلق
    خاکيان را شيرمست از شير مادر ماهتاب
  • اقتباس نور کرد از رايت بيضاي او
    کرد در يک جلوه عالم را مسخر ماهتاب
  • ابرها در يکدگر پيوست چون بال پري
    شد بساط خاک چون تخت سليمان سايه دار
  • گريه شادي ز شبنم بر رخ گلها دويد
    تا کشيد ابر بهاران بوستان را در کنار
  • تا چه در گوش درختان گفت باد صبحدم
    کز طرب شد پايکوبان سرو دست افشان چنار
  • از لب خندان کند گل در گريبان هدف
    غنچه پيکان ز فيض انبساط نوبهار
  • تازه رويان چمن محو تماشاي خودند
    هر گلي آيينه ها دارد ز شبنم در کنار
  • از خجالت در گريبان سرکشد چون خارپشت
    گر درين موسم بهشت عدن گردد آشکار
  • گرد عصيان را به دست گوهرافشان پاک شست
    حله فردوس پوشانيد در هر شاخسار
  • خاصه هنگامي که چون خورشيد عالمتاب کرد
    روي در بيت الشرف صاحبقران کامکار
  • در شرافت همچو بسم الله از آيات دگر
    سرفرازست از شهنشاهان عصر آن نامدار
  • آفتاب عالم افروزست در برج شرف
    زير چتر زرنگار آن سايه پروردگار
  • جبهه اقبال او آيينه اسکندري است
    شاهي روي زمين گرديده در وي آشکار
  • در خم چوگان اقبال جهان پيماي او
    چون فلک گوي زمين يک جا نمي گيرد قرار
  • چرخ را چون عامل معزول در دوران او
    سبحه انجم نمي افتد ز دست رعشه دار
  • خون شود شيري که در ايام شيرين خورده است
    بيستون را گر دهد سرپنجه قهرش فشار
  • خشک چون نال قلم در آستين شد دست ظلم
    تا برآورد از نيام عدل تيغ آبدار
  • شهپر سيمرغ باشد بر فراز کوه قاف
    تيغ در سرپنجه مردانه آن شهريار
  • آفتاب فتح را در آستين دارد چو صبح
    رايت بيضاي او هر جا که گردد آشکار
  • گرگ در ايام عدلش چون سگ اصحاب کهف
    برنمي آيد ز بيم گوسفند از کنج غار
  • آب گردد استخوان بيستون چون جوي شير
    برق شمشيرش کند گر در دل خارا گذار
  • نيست در عقل متين او تصرف باده را
    سيل کوه قاف را هرگز نسازد بي قرار
  • گر درآرد نوبهار خلق او را در ضمير
    بر سپند آتش گلستان گردد ابراهيم وار
  • غير جام مي که خونش در شريعت خوردني است
    خالي از وي برنگرديده است هيچ اميدوار
  • از ورق گرداني باد خزان آسوده است
    نخل اميدي که آيد در زمان او به بار
  • باد در زير نگين او را جهان چون آفتاب
    تا شود نور ظهور صاحب الامر آشکار
  • سايه لطف خدا کز آفتاب رايتش
    غوطه زد روي زمين در سايه امن و امان
  • دولت بيدار او تا سايبان عالم است
    مي کند در خواب کار اژدها چوب شبان
  • در خم محراب تيغش، سجده بي سر کند
    هر که از فرمان او سرپيچد از گردنکشان
  • مي شود انگشت زنهاري علم در فوج خصم
    چون برآرد تيغ بي زنهار آن صاحبقران