167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سحر را تأثير نبود در عصاي موسوي
    راستي در هم نوردد حيله و نيرنگ را
  • مي تواني در دو عالم نوبت شاهي زدن
    صرف در تسخير دلها گر کني اقبال را
  • خلق خوش در نوبهار عافيت دارد مرا
    خاکساري در حصار عافيت دارد مرا
  • در گداز گوهر من آتشي در کار نيست
    ديدن گل همچو شبنم آب مي سازد مرا
  • کي به خلوت رخصت بر گرد سرگشتن دهد؟
    آتشين خويي که در بيرون در سوزد مرا
  • چون در دوزخ ز چشم باز بودم در عذاب
    چشم پوشيدن بهشت جاوداني شد مرا
  • در جهان پاکبازي فقر هم دام بلاست
    مهره در ششدر ز نقش بوريا باشد مرا
  • تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار
    در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا
  • در دل چاکم سراسر مي رود آب حيات
    تا خرام يار در مد نظر باشد مرا
  • در غريبي قطره من آب گوهر مي شود
    آب دريايم که تلخي در وطن باشد مرا
  • در خرابات تجرد مي کنم چون عشق شير
    خانه در معموره امکان نمي باشد مرا
  • شعله را در پاکبازي داغ دارد همتم
    خارخار آرزو در جان نمي باشد مرا
  • بشکفد پروانه چون در انجمن بيند مرا
    خيزد از بلبل فغان چون در چمن بيند مرا
  • دست خواهد کرد خونم عاقبت در گردنش
    نيست گر در زندگاني رنگي از قاتل مرا
  • در کمين دارد پريشان خاطري جمعيتم
    پر برون آرد چو موران، دانه در خرمن مرا
  • گر چه در صحبت همان در گوشه تنهائيم
    از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
  • در دل هر قطره آماده است دريايي مرا
    هست در هر دانه اي دام تماشايي مرا
  • مي نمايد حسن در آغوش عاشق خويش را
    در کنار هاله باشد حسن ديگر ماه را
  • تا مهش در هاله خط رفت، شد پا در رکاب
    باعث آوارگي گردد کمر گلدسته را
  • نيست جز اشک ندامت خوشه اي در آستين
    دانه در رهگذار کارواني کشته را
  • در نظر بستن بود، دارالاماني گر بود
    سالک در عالم پر انقلاب افتاده را
  • اختياري نيست در سير و سکون خويشتن
    سايه در پيش پاي آفتاب افتاده را
  • کي خبر از ناله شبخيز مظلومان بود؟
    در دل شب، مست در آغوش خواب افتاده را
  • قطره گردد گوهر غلطان در آغوش صدف
    دل تپد در سينه دايم سير دريا کرده را
  • در شکايت ريختي دندان نعمت خواره را
    کهنه کردي در ورق گرداني اين سي پاره را
  • گر دهي صد جان شيرين در بهاي بوسه اي
    در عقب نبود پشيماني قمار بوسه را
  • جلوه خورشيد دارد در کنار صبحدم
    باده گلرنگ در چاک گريبان شيشه را
  • در ترازوي قيامت نيست صائب سنگ کم
    عشق در يک پله دارد کعبه و بتخانه را
  • در قباي آل، عالمسوز مي گردد جمال
    شمع در فانوس سوزد بيشتر پروانه را
  • گل ز شبنم در دل شبها نمي باشد جدا
    خودپرستان در بغل گيرند شب آيينه را
  • کشور حسن ترا در يک نفس تسخير کرد
    هست اقبال سکندر در نظر آيينه را
  • ديدن روي عرقناک تو در بزم شراب
    چون صدف سازد پر از در ثمين آيينه را
  • داغ برگ عيش گردد در دل ناشاد ما
    جغد مي گردد همايون در خراب آباد ما
  • از ته دل نيست در ميخانه استغفار ما
    خوابها در پرده دارد ديده بيدار ما
  • در فضاي خاطر ما تير پيکان مي شود
    آه مي گردد گره در سينه دلگير ما
  • گنجها در گوشه ويران ما در خاک هست
    آبروي سعي را گوهر کند تعمير ما
  • در نظر واکردني گرديد طي پرواز ما
    چون شرر در نقطه انجام بود آغاز ما
  • تازه گردد در دل پرشور ما داغ کهن
    مي شود روشن چراغ کشته در فانوس ما
  • در نظر واکردني طي شد بساط زندگي
    چون شرر در نقطه آغاز بود انجام ما
  • کارفرمايي چو شيرين در جهان تلخ نيست
    ورنه چون فرهاد دستي در هنر داريم ما
  • در نظرها گر چه بيکاريم در کاريم ما
    همچو مرکز پاي برجاييم و سياريم ما
  • خود درآزاريم و از ما ديگران هم در عذاب
    در حريم ميکشان صائب چو هشياريم ما
  • همت ما مي زند پر در فضاي لامکان
    بيضه افلاک را در زير پر داريم ما
  • ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما
    در دل دوزخ بهشت جاودان داريم ما
  • در به روي شوق ما بستن ندارد حاصلي
    از توجه رخنه در ديوار مي سازيم ما
  • قطره گوهر مي شود در دامن بحر کرم
    آبروي خويش در ميخانه مي ريزيم ما
  • در خطرگاه جهان فکر اقامت مي کنيم
    در گذار سيل، رنگ خانه مي ريزيم ما
  • روح ما از پيکر خاکي است دايم در عذاب
    در ضمير خاک زنداني چو قارونيم ما
  • باعث سرسبزي باغيم در فصل خزان
    در رياض آفرينش سرو موزونيم ما
  • نور معني در جبين تاک مي بينيم ما
    در قدح افشرده ادراک مي بينيم ما