نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
جلوه گاه حسن تو چون پرده هاي چشم
افتاده است بر سر يکديگر آينه
آيينه سير چشم ز نقش مراد شد
روزي که شد رخ تو مصور
در
آينه
از بيم تير غمزه خارا شکاف تو
پنهان شده است
در
زره جوهر آينه
دارد چو صبح بيضه خورشيد زير پر
از چهره تو
در
ته بال و پر آينه
در
روزگار چهره زنگار سوز تو
کج مي کند نگاه به روشنگر آينه
در
عهد جلوه خط عنبرفشان تو
وقت است موم خويش کند عنبرآينه
ماه از حجاب سر به گريبان هاله برد
تا چهره تو گشت مصور
در
آينه
بر حسن بي مثال تو
در
پرده نظر
محضر درست مي کند از جوهر آينه
خود را چسان
در
آينه بيني، که مي شود
از لطف گوهر تو پري پيکر آينه
جوهر چو مو به ديده آيينه بشکند
حسنت دهد چو عرض تجمل
در
آينه
گفتي که غوطه زد مه کنعان به رود نيل
آورد تا مثال ترا
در
بر آينه
صد پيرهن چو طلق ببالد به خويشتن
گر بنگري ز روي توجه
در
آينه
روزي که داد صفحه آيينه را جلا
اين نقش ديده بود سکندر
در
آينه
راز نهان چرخ ز طبع منير او
روشنتر از چراغ نمايد
در
آينه
در
روزگار طبع سخن آفرين او
چون طوطيان شده است زبان آور آينه
چون روي مرگ، خصم نبيند ز تيغ او؟
در
دست اهل زنگ بود منکر آينه
ابريشم بريده شود زلف جوهرش
گردد چو خنجر تو مصور
در
آينه
در
سايه حمايت دست تو چون محيط
بيرون ز آب خشک دهد گوهر آينه
خورشيد ذره ذره
در
او جلوه گر شود
تيغ ترا به دل گذراند گر آينه
بر تيغ کوه سينه زند همچو آفتاب
پوشد زره ز حفظ تو گر
در
بر آينه
گر
در
حريم راي تو روشن کند سواد
خواند چو آب راز نهان از بر آينه
در
عهد سير چشمي طبع کريم تو
گردانده است روي ز سيم و زر آينه
از جبهه تو نور ولايت بود عيان
زان سان که آفتاب نمايد
در
آينه
بندد به چهره پرده زنگار زهره اش
گر بنگري به ديده هيبت
در
آينه
خصم سياهروي تو گر بنگرد
در
او
گردد سياه همچو دل کافر آينه
بر خاک رهگذار تو مالد اگر جبين
تا حشر زنگ سبز نگردد
در
آينه
بادا چراغ دولت بيدار صبح و شام
در
بزمگاه خاص تو روشن هر آينه
در
بهار نوجواني کرد عالم را وداع
آسمان تختي که تاجش بود مهر زرنگار
غنچه سربسته پيشش نامه واکرده بود
در
دل خارا خبر مي داد از عقد شرار
پيش چشم خرده بين او رموز کاينات
در
دل شب همچو انجم بود يکسر آشکار
باطنش درويش و ظاهر پادشاه وقت بود
داشت پنهان خرقه
در
زير لباس زرنگار
تاج فرق پادشاهان بود از راه نسب
در
حسب ممتاز بود از خسروان روزگار
با همه فرماندهي فرمان پذير شرع بود
سرنمي پيچيد از فرمان حق
در
هيچ کار
در
زمان او که بود اضداد با هم متفق
چشم شيران بود شمع بزم آهوي تتار
يارب اين شاه جوان بخت بلند اقبال را
تا دم صبح قيامت
در
جهان پاينده دار
آفتاب سايه پرور را تماشا مي کند
هر که مي بيند ترا
در
سايه پروردگار
گرچه بر فرمانروايان جهان فرماندهي
سر نمي پيچي ز فرمان خدا
در
هيچ کار
دين و دولت را تويي فرمانرواي راستين
گر چه
در
روي زمين هستند شاهان بي شمار
سر به سر پاکيزه اخلاقند نزديکان تو
در
صفا و لطف رنگ چشمه دارد جويبار
در
جواني يافتي دولت ز شاه نوجوان
زود خواهي شد به کام دل ز دولت کامکار
هر چه بايد با خود آورده است ذات کاملت
بي نياز از مايه درياست
در
شاهوار
گرچه شمشير تو نوخط است از جوهر هنوز
مي نويسد قطعه از خون عدو
در
کارزار
فتنه
در
چشم پريرويان حصاري گشته است
تا چو ماه عيد شد ابروي تيغت آشکار
از حرير شعله جاي خواب مي سازد سپند
بس که شد
در
روزگارت وضع عالم برقرار
رم به چشم آهوان خواب فراموشي شود
در
رکاب دولت آري پا چو بر عزم شکار
مي شوي فرمانروا بر هفت اقليم جهان
چون تويي از تاجداران شاه هفتم
در
شمار
مي شود عباس، سابع چون کند
در
خويش دور
هفتم شاهان دينداري تو اي عالم مدار
جاودان باشي که چون صيد حرم آسوده اند
در
پناه دولتت خلق جهان از گيرودار
چو ماهيي که
در
آب حيات، خضر افکند
حيات يافت ز ابر بهار سنگ و سفال
به امر حق بود آن سايه خدا دايم
چنان که تابع شخص است سايه
در
افعال
صفحه قبل
1
...
1626
1627
1628
1629
1630
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن