167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در ظاهر ارچه خامه سوار سخن بود
    باشد به زير ران سخن کلک مشکبار
  • درهم شکست خسرو اقليم روم را
    در چشم تنگ ازبک ظالم شکست خار
  • هر کس قدم ز دايره خود برون گذاشت
    در زير پا فکند سرش را چراغ وار
  • پيوسته مشورت به دل خويش مي کند
    در خارج احتياج ندارد به مستشار
  • شهباز دلرباي سخاوت به روي دست
    در پهن دشت سينه مردم کند شکار
  • اول عمارتي که در آفاق رنگ ريخت
    تعمير آستان نجف بود و آن ديار
  • در طبع پاک طينت او انقلاب نيست
    چون آب گوهرست ستاده به يک قرار
  • بي چشم زخم، تاج جهانگير ترا
    زيبنده بود در ازل اين لعل آبدار
  • در شکر حق بکوش که معمور گشته است
    دنيا و دينت از مدد آفريدگار
  • اميدوار باش که در آفتاب حشر
    خواهد شدن عقيق تو از کوثر آبدار
  • اين حريم کيست کز جوش ملايک روزبار
    نيست در وي پرتو خورشيد را راه گذار
  • گوهر بحر ولايت کز ضمير انورش
    هر چه در نه پرده پنهان بود گرديد آشکار
  • گر سپر از موم باشد در ديار حفظ او
    تيغ خورشيد قيامت را کند دندانه دار
  • شکوه غربت غريبان را ز خاطر بار بست
    در غريبي تا اقامت کرد آن کوه وقار
  • زهر در انگور تا دادند او را دشمنان
    ماند چشم تاک تا روز قيامت اشکبار
  • همچو اوراق خزان بال ملايک ريخته است
    هر کجا پا مي نهي در روضه آن شهريار
  • نقد مي سازد بهشت نسيه را بر زايران
    روضه جنت مثالش در دل شبهاي تار
  • بس که قرآن در حريم او تلاوت مي کنند
    صفحه بال ملايک مي شود قرآن نگار
  • هر شب از جوش ملک در روضه پرنور او
    شمعها انگشت بردارند بهر زينهار
  • اختيار خدمت خدام اين در مي کند
    هر که مي خواهد شود مخدوم اهل روزگار
  • از نواي عندليبان سر گلدسته اش
    قدسيان در وجد و حال آيند ازين نيلي حصار
  • مي فتد در دست و پاي خادمانش آفتاب
    تا مگر چون عودسوز آنجا تواند يافت بار
  • هر که باشد در شمار زايران درگهش
    مي تواند شد شفيع عالمي روز شمار
  • مي شود همسايه ديوار بر ديوار خلد
    در جوار روضه او هر که را باشد مزار
  • عقل ضعيف خويش نگه دار از شراب
    در زير بال موج منه بيضه حجاب
  • عقل سبک رکاب چه سازد به زور مي
    چون پاي نخل موم نلغزد در آفتاب؟
  • در مغرب زوال رود آفتاب شرم
    چون سر زند ز مشرق ميناي مي شراب
  • چون آفتاب، عقل ز روزن بدر زند
    در مجلسي که دختر رز واکند نقاب
  • از بخل ذاتي است بتر جود عارضي
    احسان مست را نشمارند در حساب
  • در راه دزد، شمع که شب برفروخته است؟
    ترک مي شبانه کن اي خانمان خراب
  • در راه اشک، چشم ندامت سفيد شد
    چند از لب پياله کني بوسه انتخاب؟
  • بوي گل محمدي باغ خلق او
    در چين به باد عطسه دهد مغز مشک ناب
  • قدرش کشيده کرسي رفعت ز زير چرخ
    يک چار برگه است عناصر در آن جناب
  • خورشيد از افق نتواند سفيد شد
    از جوش زايران در آن فلک جناب
  • موجش کشد به رشته گهرهاي آبدار
    گر ياد دست او گذرد در دل سراب
  • شوق خطاب بر در دل حلقه مي زند
    تا چند حضور به غيبت کنم خطاب؟
  • حج پياده در قدمش روي مي نهد
    هر کس شود ز طوف حريم تو کامياب
  • از موي عنبرين تو دزديده است بوي
    در شرع ازان شده است هدر خون مشک ناب
  • از بوستان خشم تو يک حنظل است چرخ
    مريخ کيست با تو شود چهره در عتاب؟
  • در سايه هماي شفاعت مرا بگير
    تا سر برآورم ز گريبان آفتاب
  • رسيد قوت نشو و نما به معراجي
    که ناپديد شود در گل پياده، سوار
  • سپند ريشه دوانيد در دل آتش
    دميد سنبل و ريحان به جاي دود ازنار
  • ز بس لطيف شد اجرام، مي توان ديدن
    چو زلف از آينه در خاک ريشه اشجار
  • ز جوش باده به صحرا فتاد خشت از خم
    دويد دختر رز رو گشاده در بازار
  • ز عدل او سرسبز بهار در خطرست
    به پاي رهروي از خار اگر رسد آزار
  • اگر چه پاس ادب مي کشد عنان سخن
    خطاب را مزه ديگرست در گفتار
  • اگر چه سلسله عدل بست نوشروان
    که عدلش افکند آوازه در بلاد و ديار
  • عدالت تو ز زنجير عدل مستغني است
    که هست سلسله جنبان به غافلان در کار
  • به دستگاه شکوه تو آسمان تنگ است
    کند محيط چسان در دل حباب قرار؟
  • دل خراب نمانده است در زمانه تو
    که را ز پادشهان است اينقدر آثار؟