نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
بر روي چرخ ديده اي اي جان هلال و بدر
در
عشق و حسن آن منم اي جان و اين تويي
جواز از موي و روي تو همي يابند روز و شب
که
در
آفاق مي گردند اين تاريک و آن روشن
عارفان بي جاي و جامه عالمان بي نان و آب
خانقه بي فرش و سقف و مدرسه بي بام و
در
تو اندر خويشتن دايم چو بو
در
گل چه ماندستي
چو برگ از شاخ و چون ميوه سر از ازهار بيرون کن
چو روز رفته گر يک شب هوا را از پس اندازي
دلت
در
کار جان خود چو ديده نقش بين باشد
(
در
حق امير محيي الدين امير شاه طاب مرقده گويد که استري شموس فرستاده بود، رد کرد و ديگري التماس نمود)
در
دلم از عشق تو صد درد و مي گويي منال
مي نهي بر آتشم چون ديگ و مي گويي مجوش
سرو و مه را با تو نسبت نبود اي جان گر بود
سرو را
در
بر قبا و ماه را بر سر کلاه
اي از چو تو شيرين لبي صد شور
در
هر انجمن
آن را که آمد ياد تو چون من برفت از خويشتن
در
شهور سنه خمس وسبعمائه شيخ نجم الدين اردبيلي وشمس الدين وراوي بدين ضعيف رسيدند والتماس اين (دو)غزل کردند، گفته آمد:
چو صيد از دام جست اي دل دگر چون
در
کمند افتد
نفس کرکام بيرون شد دگر کي باد هان آيد
گفتم که عقل وصبر را
در
عشق يار خود کنم
عقل از سر و صبر از دلم آن شوخ رعنا مي برد
ديوان شاه نعمت الله ولي
عاشق و معشوق و عشق، هر سه بر ما يکي است
در
دو جهان هست و نيست جز يک ديگر مرا
به نور مهر و مه بنگر که هر دو نعمت الله اند
زهر دو روز و شب روشن ببين
در
ديده بينا
ز آه دلسوزم که آتش ميفتد
در
اين و آن
جسم و جان بر باد رفت و کفر و ايمانم بسوخت
گفتم که اين جانان کي است جان گفت جانان من است
عشقش همي جستم به جان دل گفت
در
جان من است
هستي ما را وجود از جود آن يک نيست هست
در
دو عالم غير از اين ما را مآلي هست نيست
خرابات است و خم
در
جوش و ساقي مست و ما بيخود
سر از دستار نشناسيم و مي از جام و نيک از بد
در
آن حضرت که از غيرت نگنجد غير او غيري
چه جاي اين و آن دارد چه قدر ما و تو باشد
عشق هر جائيست ما هم
در
پي او مي رويم
او بهر جا مي رود ما را بهر جا مي کشد
در
کش خود مي کشد ما را به صد تعظيم و ناز
اين کشاکش خوش بود چون سيد ما مي کشد
ز آب چشم ما هر سو روان آبي است گر جوئي
خوش است اين چشمه روشن ببين
در
چشم ما خوشتر
درآ
در
بحر ما با ما که ما موجيم و او دريا
به عين ما يکي باشيم به اسم و رسم ممتازيم
به ما آئينه اي بخشيد و روي او
در
آن پيداست
به ما نوري عطا فرمود از آن شد چشم ما روشن
در
چشم من آن نور است اي نور دو چشم من
او ناظر و منظور است اي نور دو چشم من
بيا اي جان و خوشدل باش اگر کشته شوي
در
عشق
که صد جان مي دهد جانان ز بهر خونبهاي تو
درآ
در
بحر ما با ما اگر داري خبر از ما
درين درياي بي پايان ز ما دردانه اي را جو
موج و حباب و قطره را مي بين و
در
دريا نگر
با هر يکي يکدم برآ از هر يکي ما را بجو
تو لطف ساقي ما بين که هر دم مي دهد جامي
در
آن جام از صفاي مي به رندان مي نمايد رو
اگر فرمان رسد از شه که سر
در
پاي او انداز
تو پا انداز کن سر را به شکرانه روان جان ده
جان مغز بادام است و تن همچون شجراي جان من
تو
در
ميان جان و تن اي جان من چون روغني
درآ
در
بحر ما با ما که عين ما به ما بيني
به چشم ما نظر مي کن که تا نور خدا بيني
اگر تو آب رو جوئي درآ
در
بحر ما با ما
چو آب رو ز ما يابي دگر از ما چه مي جوئي
گوشت و خون و موي و پيه از مادر آمد
در
وجود
استخوان و پوست و پي با رگ هم از بابا بود
سر يکي داريم و دريک سر نمي باشد دو تن
دل يکي داريم و
در
يک دل نمي باشد دو يار
هر دم تويي
در
چشم من هم خويش را هم خود ببين
غير تو باشد ديگري از ديده ها بيرون کنم
گزيده غزليات شهريار
اي غنچه خندان چرا خون
در
دل ما ميکني
خاري به خود مي بندي و ما را ز سر وا ميکني
در
پيچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
اي زلف که داد اينهمه پيچ و خم و تابت
کشکول شيخ بهايي
در
آن روز، گريستن و ياد مرگ و تاسف بر گناهکاري و غفلت از گذشت ...
... زمان سکوت است و
در
خانه ماندن و ذکر خداي ناديده را گفتن. ...
... بيع بن خيثم بر
در
خانه اش نشسته بود که ناگاه سنگي به پيشانيش ...
... گام مريداني که
در
پي شخص مي آيند، زيان نمي رساند. ...
و
در
راه تو با کساني به مدارا دست زده ام که نرمشي ندارند
و اگر تو نمي بودي، هرگزشان نميدانستند که مخلوق افتاده اند
صاحب اغاني
در
اخبار علويه ي مجنون آورده است: روزي وي نزد مامون ...
... کند، نظر دهي. سخن
در
اين زمينه، خاص ماست. ...
جز اين،
در
آن صورت عطف بايستي بر هر دو معمول عوامل شود که چنين ...
... ميشناخت، با او
در
پيش گرفت و با وي گريخت. ...
در
تفسير نيشابوري، پيرامن اين آيه از سوره ي جاثيه: «و سخر لکم ما ...
... تمامي جهان و آنچه
در
اوست، فرمانبردار تو ساخت. تا چيزي از آنها، ...
... پرسيد. مرد گفت:
در
آغاز جواني، روزي بر تاجري راه بريدم. زماني ...
در
همين سال، بکوفه نيز بادي زرد رنگ وزيد که تا مغرب دامه يافت، ...
... ابوالفتح عمر خويش
در
طلب دنيا و جستجوي جاه و مال و آمد و شد ...
... دو درون آب دست
در
آغوش هم کردند و غوطه خوردند. ...
ملواني چند خود را
در
پي آن دو به آب زدند. اما کاري از پيش نبردند ...
در
آغوشش کشيدم و از بوي عطرش سرمست شدم، عطري که ببوي شاخ نورسته ...
شعر وي
در
اين جا به پايان مي رسد و غرض از استشهادش آوردن واژه ي ...
... شوند و گنه کاران
در
وسعت رحمتت آرام گيرند. ...
... بخيل غنيمت آرد و
در
آن دو آهويند، يکي که ميخواند و آن يک که ...
... چشمت بر آن افتد و
در
آن پندي نبود. ...
مگوئيد سرمنزل وي
در
خاور نجد است، چرا که هر دشتي سر منزل اوست. ...
آيا توانم که
در
صحرائي درنگ کنم که تنها چهار آخشيج همسايگانم ...
... زيبا رخي که مرگش
در
ربود و بار بدفرجاتم خويش بدستش داد. و من با ...
... نديده ام و مرا سخت
در
دام عشق خويش رها کرد. ...
... او را نيز شعله
در
زنم. ...
... آن گاه که باده
در
او اثر کرد، دامنش بگرفتم. ...
... انديش هرگز دمي را
در
غرور عيش گواراي خويش گرفتار نيايد. غافل ...
... بلايا و دردها جامه
در
مي پوشانيد. ...
در
حالي که بزرگترين دلخواهم از زمانه تنها آن بوده است که شادمانه ...
جواني از
در
درآمد، و بشارت گويان پيمانه را بگردش انداخت. گوارا ...
... زمان گريه اي فراخ
در
پيش است. ...
... تمامي زيبائي ها را
در
خود گرد کرده است و هر آن کس را که چشم ...
... زمان که روز و شب
در
گردش است. اما اين بنده که به بخشايشش بروز ...
در
خندق اطراف شهر آب جاري است و ديوارهايش سر بفلک کشيده فضايش دل ...
... هر چه بيش از اين
در
وصفش گفته آيد همچنان کم بنظر رسد. ...
و بقعه اي که
در
هرات به گازرگاه مشهور است بزيبائي مانندي ندارد. ...
... دلداري است که عشق وي
در
درون دل جاي کرده، اگر خواهد که گام بر ...
در
پاره اي از کتب آسماني آمده است: اگر دانا دنيا دوست بود، لذت ...
... نيست. عارف رومي
در
مثنوي همين معني را آورده است: ...
... که به هفت آسمان
در
حجاب است، فلان گونه نبوده است. ...
بدين گونه،
در
آن بقعه ي مقدس، سه مدفن ستي فاطمه عليهاالسلام و ام ...
... کاغذي مي آورند و
در
کفه ي نيکوئي هايش مي نهند، کفه سنگين تر مي ...
جنگ،
در
آغاز چون دوشيزه اي است که با آرايش خويش نادانان را مي ...
... دلايلي نادرست را
در
کنار هم نهادند، آنها را دلايلي قاطع بر ...
جواني بگذشت و تو
در
جامه ي نابينائي و گمراهي غافل ماندي تا کي ...
حکيمي بر سر
در
خانه اش نوشته بود، شر وارد خانه ام نشود. حکيمي ...
اول گام
در
مقامات هشياري، بيداري از خواب آلودگي غفلت است. پس از ...
... گوئي نبوده و آنچه
در
آن دنيا بدان خواهيد رسيد، هميشگي خواهد بود ...
... و دانش تو با تو
در
گور شود. گفت: اين حال را بيش از آن دوست دارم ...
... بميرد آن نوشته
در
کفنش نهند. مرد همان سال بمرد و نزديکانش ...
... شما براي زيستن
در
عقبي خلق شده ايد و زنداني دنيائيد. ...
... بر آن درپوشند و
در
اصلاح معايب آن کوشند و اجرهم علي الله و ...
... حاسد نعمت بخشي
در
لباس انتقام جوئي است. ...
... يازيده است و پيک مرگ
در
اطرافم به آمد و شد است، وقار خويش حفظ ...
... اسرائيل، کاخي ساخت و
در
آرايش و فراخيش سخت کوشيد. سپس فرمان داد ...
... از اين روست که
در
بر تو باز نگردد و پرده از تو برداشته نيايد. ...
در
سوره ي برائت آمده است که: «انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا ...
اگر مومني را
در
کاري ناشايسته بينم، وي را بپوشانم. آن کس که چيزي ...
... نه ما را برکتي
در
آن. ...
در
عوض بر عهده مي گيرم که هرگز لبه ي شمشيرت نرسد و هرگزت سايه ي ...
يکي از مفسران
در
تفسير اين فرموده ي خداوند «و اما السائل فلاتنهر ...
صفحه قبل
1
...
1625
1626
1627
1628
1629
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن