نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
سپر
در
پس پشت آن پر شکوه
چو خورشيد تابنده بر پشت کوه
قضا بست تا نيزه اش را کمر
اجل
در
گريبان فرو برد سر
ز يک ميل گرزش کشد
در
وغا
به چشم زره ز استخوان توتيا
اگر بيستون را درآرد به زير
کند استخوان
در
تنش جوي شير
چنان پا فشردند
در
دشت کين
که شد خرد زانوي گاو زمين
ز خرطوم پيلان
در
آن جنگ گاه
به ملک عدم بود يک کوچه راه
در
آن رزمگاه قيامت علم
دو صد فتنه زاييد از يک شکم
شد از نعل اسبان
در
آن دشت کين
چو ماهي زره پوش، گاو زمين
چو شيران ز غيرت
در
آن عرصه مرد
برآوردي از خود سلاح نبرد
نمودي
در
آن بزم هر پرجگر
هم از ناخن خويش تيغ و سپر
چنان بافت پر
در
پر هم خدنگ
که شد تنگ، ميدان پرواز تنگ
چنان تير
در
فيل شد جايگير
که خرطوم او گشت قنديل تير
به مردان کين ناوک دلگسل
ز پيکان
در
آن جنگ مي داد دل
کشيدند تيغ از ميان آن دو فوج
فتادند
در
هم چو از باد موج
به يکديگر آميختند آن دو صف
چو
در
حالت پنجه گيري دو کف
زمين همچو غواص دريا سپر
فرو برد
در
آب شمشير سر
فتاده
در
آن بحر خون بي حساب
کلاه و کمر همچو موج و حباب
چنان تنگ شد عرصه بر پردلان
که شد تيغ
در
قبضه خود نهان
سنانهاي خطي به رگهاي جسم
نهان چون الف گشت
در
مد بسم
خرد مانده حيران
در
آن ماجرا
که خشت است پران و قالب بجا
شد از خشت آهن
در
آن کارزار
بناي نبرد از دو سو استوار
تزلزل
در
آن زنده فيلان فتاد
چو ابري که گردد پريشان ز باد
ز باريدن گرز
در
دشت کين
دل و گرده خاک شد آهنين
در
آن پهن صحرا ز گرد و غبار
حصاري شد آن لشکر بي شمار
ستاره شد از گرد بر آسمان
چو تخمي که
در
خاک ماند نهان
ز گرد آنچنان آب ناياب شد
که
در
بحر، ماهي چو قلاب شد
ز نيزه
در
آن عرصه پر جدل
به چندين عصا راه مي رفت اجل
دليران
در
آن عرصه پر جدل
به جان مي خريدند مرگ از اجل
به صد چشم حيران اجل
در
ميان
که گيرد ز دست که نقد روان
ز خود دشت درياي خونخوار بود
در
او کشته پنهان چو کهسار بود
به کشتي
در
آن قلزم بي کنار
نمودي اجل جان مردم شکار
بساطي فکندند
در
کارزار
که بودش ز تير و سنان پود و تار
غنچه پژمرده اي از لاله زارت شمع طور
قطره افسرده اي از زمزمت
در
ثمين
عالم اسباب را از طاق دل افکنده اي
نيست نقش بوريا
در
خانه ات مسندنشين
آب شوري
در
قدح داري و از جوش سخا
مي کني تکليف خلق اولين و آخرين
بوسه
در
ياقوت خوبان دارد آتش زير پا
بر اميد آن که خدام ترا بوسد زمين
ساغر لبريز رحمت را تو زمزم کرده اي
چون به رحمت ننگري
در
سينه هاي آتشين؟
در
هواي حسن شورانگيز آب زمزمت
جمله از سر رفت ديگ مغزهاي آتشين
ناودان گوهر افشانت ز رحمت آيه اي است
از حريم لطف نازل گشته
در
شان زمين
هيچ تعريفي ترا زين به نمي دانم که شد
در
تو پيدا گوهر پاک اميرالمؤمنين
در
زمان رحمت سرشار عصيان سوز تو
مد آهي مي کشد گاهي کرام الکاتبين
نقطه بسم اللهي فرقان موجودات را
در
سواد توست علم اولين و آخرين
نهري به طول کاهکشان
در
دو ماه و نيم
از آسمان خاک نجف گشت آشکار
در
واديي که ريگ روان بود آب او
آب حيات بخش خضر يافت انتشار
جز زهد خشک، خشکي ديگر بجا نماند
زين آب
در
سراسر اين خاک مشکبار
تخم اميد ريگ روان بخت سبز يافت
چشم سفيد
در
نجف رست از غبار
هر دانه اي که بود نهان
در
ضمير خاک
منصوروار رفت به معراج شاخسار
از بهر توتيا نتوان يافتن
در
او
چندان که چشم کار کند ذره اي غبار
از دور
در
مقام ادب ايستاده است
با جبهه پر از عرق شرم چون بهار
شاهنشهي که بينه صاحب الزمان
از نام او ظهور نموده است
در
شمار
صفحه قبل
1
...
1624
1625
1626
1627
1628
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن