167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سپر در پس پشت آن پر شکوه
    چو خورشيد تابنده بر پشت کوه
  • قضا بست تا نيزه اش را کمر
    اجل در گريبان فرو برد سر
  • ز يک ميل گرزش کشد در وغا
    به چشم زره ز استخوان توتيا
  • اگر بيستون را درآرد به زير
    کند استخوان در تنش جوي شير
  • چنان پا فشردند در دشت کين
    که شد خرد زانوي گاو زمين
  • ز خرطوم پيلان در آن جنگ گاه
    به ملک عدم بود يک کوچه راه
  • در آن رزمگاه قيامت علم
    دو صد فتنه زاييد از يک شکم
  • شد از نعل اسبان در آن دشت کين
    چو ماهي زره پوش، گاو زمين
  • چو شيران ز غيرت در آن عرصه مرد
    برآوردي از خود سلاح نبرد
  • نمودي در آن بزم هر پرجگر
    هم از ناخن خويش تيغ و سپر
  • چنان بافت پر در پر هم خدنگ
    که شد تنگ، ميدان پرواز تنگ
  • چنان تير در فيل شد جايگير
    که خرطوم او گشت قنديل تير
  • به مردان کين ناوک دلگسل
    ز پيکان در آن جنگ مي داد دل
  • کشيدند تيغ از ميان آن دو فوج
    فتادند در هم چو از باد موج
  • به يکديگر آميختند آن دو صف
    چو در حالت پنجه گيري دو کف
  • زمين همچو غواص دريا سپر
    فرو برد در آب شمشير سر
  • فتاده در آن بحر خون بي حساب
    کلاه و کمر همچو موج و حباب
  • چنان تنگ شد عرصه بر پردلان
    که شد تيغ در قبضه خود نهان
  • سنانهاي خطي به رگهاي جسم
    نهان چون الف گشت در مد بسم
  • خرد مانده حيران در آن ماجرا
    که خشت است پران و قالب بجا
  • شد از خشت آهن در آن کارزار
    بناي نبرد از دو سو استوار
  • تزلزل در آن زنده فيلان فتاد
    چو ابري که گردد پريشان ز باد
  • ز باريدن گرز در دشت کين
    دل و گرده خاک شد آهنين
  • در آن پهن صحرا ز گرد و غبار
    حصاري شد آن لشکر بي شمار
  • ستاره شد از گرد بر آسمان
    چو تخمي که در خاک ماند نهان
  • ز گرد آنچنان آب ناياب شد
    که در بحر، ماهي چو قلاب شد
  • ز نيزه در آن عرصه پر جدل
    به چندين عصا راه مي رفت اجل
  • دليران در آن عرصه پر جدل
    به جان مي خريدند مرگ از اجل
  • به صد چشم حيران اجل در ميان
    که گيرد ز دست که نقد روان
  • ز خود دشت درياي خونخوار بود
    در او کشته پنهان چو کهسار بود
  • به کشتي در آن قلزم بي کنار
    نمودي اجل جان مردم شکار
  • بساطي فکندند در کارزار
    که بودش ز تير و سنان پود و تار
  • غنچه پژمرده اي از لاله زارت شمع طور
    قطره افسرده اي از زمزمت در ثمين
  • عالم اسباب را از طاق دل افکنده اي
    نيست نقش بوريا در خانه ات مسندنشين
  • آب شوري در قدح داري و از جوش سخا
    مي کني تکليف خلق اولين و آخرين
  • بوسه در ياقوت خوبان دارد آتش زير پا
    بر اميد آن که خدام ترا بوسد زمين
  • ساغر لبريز رحمت را تو زمزم کرده اي
    چون به رحمت ننگري در سينه هاي آتشين؟
  • در هواي حسن شورانگيز آب زمزمت
    جمله از سر رفت ديگ مغزهاي آتشين
  • ناودان گوهر افشانت ز رحمت آيه اي است
    از حريم لطف نازل گشته در شان زمين
  • هيچ تعريفي ترا زين به نمي دانم که شد
    در تو پيدا گوهر پاک اميرالمؤمنين
  • در زمان رحمت سرشار عصيان سوز تو
    مد آهي مي کشد گاهي کرام الکاتبين
  • نقطه بسم اللهي فرقان موجودات را
    در سواد توست علم اولين و آخرين
  • نهري به طول کاهکشان در دو ماه و نيم
    از آسمان خاک نجف گشت آشکار
  • در واديي که ريگ روان بود آب او
    آب حيات بخش خضر يافت انتشار
  • جز زهد خشک، خشکي ديگر بجا نماند
    زين آب در سراسر اين خاک مشکبار
  • تخم اميد ريگ روان بخت سبز يافت
    چشم سفيد در نجف رست از غبار
  • هر دانه اي که بود نهان در ضمير خاک
    منصوروار رفت به معراج شاخسار
  • از بهر توتيا نتوان يافتن در او
    چندان که چشم کار کند ذره اي غبار
  • از دور در مقام ادب ايستاده است
    با جبهه پر از عرق شرم چون بهار
  • شاهنشهي که بينه صاحب الزمان
    از نام او ظهور نموده است در شمار