نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
نمکدان ز نمکزار چه خواهد گنجيد؟
چه کند حوصله تنگ فلک با شورم؟
در
سر کوي خرابات سبکدستي نيست
ورنه عمري است که از توبه پشيمان شده ايم
دلي گرفته تر از غنچه
در
بغل دارم
به چشم آبله با خار بن جدل دارم
مرا به رد و قبول زمانه کاري نيست
چو چشم آينه
در
خوب و زشت حيرانم
برون ز شيشه افلاک همچو رنگ زديم
به عالمي که
در
او رنگ نيست چنگ زديم
فرهادم و ثبات قدم هست پيشه ام
ناخن دوانده
در
جگر سنگ تيشه ام
در
کار عشق سعي چو فرهاد مي کنم
مشق جنون به خامه فولاد مي کنم
تا فکر کرده است مرا بر سخن سوار
در
کوه قاف صيد پريزاد مي کنم
در
کوهسار سنگ ملامت مجاورم
مجنون صفت به دامن صحرا نمي روم
نقش فنا
در
آينه خشت ديده ام
هرگز پي عمارت دنيا نمي روم
اين گردن ضعيف سزاوار تيغ نيست
در
قتل خويش زحمت قاتل نمي دهم
گرم نصيحت دل ديوانه خوديم
سنگيم و
در
کمينگه پيمانه خوديم
ناقوس غريبانه به فرياد درآيد
آن روز که
در
حلقه زنار نباشم
دلبستگيي با دل بي کينه نداريم
آن روز دل از ماست که
در
سينه نداريم
سخت جاني داردم از شکوه گردون خموش
خنده کبک است شور سيل
در
کهسار من
نيست غيري
در
حريم ديده نمناک من
نام ليلي نقش مي بندد ز اشک پاک من
اينقدر بي طاقتي
در
مشت خاري بوده است؟
روي دريا شد کبود از سيلي خاشاک من
منقلب گشته است از دور فلک احوال من
ضعف پيري
در
جواني کرده استقبال من
کسي تا چند ريزد خار
در
چشم تماشايي؟
خدا فرصت دهد، خواهيم نخل باغبان بستن
ز پرکاري نظر مي پوشد از عشاق سودايي
دکان داري است
در
جوش خريداران دکان بستن
غنيمت مي شمارم صحبت گل، نيستم بلبل
که عمرم بگذرد ايام گل
در
آشيان بستن
ندارد راهي از افتادگي نزديکتر دولت
چو يوسف خويش را
در
منزل اول به چاه افکن
در
چنين فصل بهاري که گل از سنگ دميد
زاهد از گوشه محراب نيايد بيرون
در
چنين فصل بهاري که گل از سنگ دميد
زاهد از گوشه محراب نيايد بيرون
دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم
که
در
بهشت، مکرر نمي توان بودن
از طاق فرود آيد و
در
پاي خم افتد
خشتي که سرانجام کنند از گل مستان
برد تا رنگ حيا را باده از رخسار او
آنچه بسيارست گلچين است
در
گلزار او
در
شب تاريک نتوان دزد را دنبال رفت
دل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ او
در
مجلس شراب رخ شرمگين مجو
از جويبار شعله گل کاغذين مجو
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه
در
گوشي
ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشي
مرا
در
قلزمي شور محبت مي دهد جولان
که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشي
عرق آلود ز مي طرف جبين ساخته اي
ديده ها را صدف
در
ثمين ساخته اي
کند چه نشو و نما دانه زمين گيري
که
در
گذار نديده است ابر تصويري
مبرهن است ز شبنم ربايي خورشيد
که
در
بساط فلک نيست ديده سيري
زهي نگاه تو با فتنه گرم همدوشي
به دور خط تو خورشيد
در
سيه پوشي
ز چهره تو چو خوشيد نور مي بارد
اگر تو
در
دل شبها ستاره بار شوي
غافل ز سير عالم انوار مانده اي
در
عقده بزرگي دستار مانده اي
شبنم به آفتاب رسانيد خويش را
در
دام رنگ و بو چه گرفتار مانده اي؟
در
گريه چشم افشک فشان را نديده اي
فصل بهار لاله ستان را نديده اي
از شست غمزه ناوک مشکين نخورده اي
در
گرد سرمه جنبش مژگان نديده اي
بيدار مي کنند به آواز بوسه ات
در
دامن فرشته اگر خواب مي کني
به رنگ و بو مناز اي گل که دارد
خزان
در
آستين دست حنايي
اثر
در
جهان از مناهي نهشت
ز تقوي جهان شد چو خرم بهشت
به دوران منعش مي لاله رنگ
نهان گشت چون لعل
در
صلب سنگ
به عهدش چنان ظلم ناياب شد
که
در
تيغ، جوهر رگ خواب شد
قضاي الهي است
در
روز رزم
بهشت خدايي است هنگام بزم
يتيمان به دوران آن عدل کيش
بشويند
در
آب گهر روي خويش
سنانش کند
در
صف ترکتاز
زبان اجل را به دشمن دراز
کند نيزه
در
خاک چون استوار
شود سينه گاو و ماهي فگار
نيفتاده
در
جنگ از شست پاک
چو آه يتيمان خدنگش به خاک
صفحه قبل
1
...
1623
1624
1625
1626
1627
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن