نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان سعدي
من مانده ام مهجور از او بيچاره و رنجور از او
گويي که نيشي دور از او
در
استخوانم مي رود
درد عشق از هر که مي پرسم جوابم مي دهد
از که مي پرسي که من خود عاجزم
در
کار خويش
پيش از آب و گل من
در
دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آن جا نه به خود بربستم
از دست او جان مي برم تا افکنم
در
پاي او
تا تو نپنداري که من از دست او جان مي برم
اين همه نيش مي خورد سعدي و پيش مي رود
خون برود
در
اين ميان گر تو تويي و من منم
عجب دارم ز بخت خويش و هر دم
در
گمان افتم
که مستم يا به خوابم يا جمال يار مي بينم
گفتي به از من
در
چگل صورت نبندد آب و گل
اي سست مهر سخت دل ما نيز هم بد نيستيم
از گل و ماه و پري
در
چشم من زيباتري
گل ز من دل برد يا مه يا پري ني روي تو
هر چه خواهي کن که ما را با تو روي جنگ نيست
سر نهادن به
در
آن موضع که تيغ افراشتي
بان و خطمي شمع و صندل شير و قير و نور و نار
شهد و شکر مشک و عنبر
در
و لؤلؤ نار و سيب
مواعظ سعدي
که حق بينند و حق گويند و حق جويند و حق باشد
هر آن معني که آيد
در
دل داناي درويشان
سراي و سيم و زر
در
باز و عقل و جان و دل سعدي
حريف اينست اگر داري سر سوداي درويشان
کمر بندد قلم کردار سر
در
پيش و لب برهم
به هر حرفي که پيش آيد به تارک چون قلم گردد
گلستان سعدي
در
خبر است از سرور کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالميان و صفوت ...
... عامل تا زمان قيامت
در
امان سلامت نگه داراد ...
... کنان بيرون رفتيم
در
فصل ربيع که صولت برد آرميده بود و ايام دولت ...
... خواب نيمروز تا
در
آن يک نفس خلق را نيازاري ...
... پادشاهان پيشين
در
رعايت مملکت سستي کردي و لشکر بسختي داشتي ...
... به چنين کارها تن
در
ندهد ...
و
در
علم محاسبت چنانکه معلومست چيزي دانم، اگر بجاه شما جهتي معين ...
... گفت: بنياد ظلم
در
جهان اول اندکي بوده است هر که آمد بر او مزيدي ...
... بقرائن معلوم شد
در
شکنجه کشيد و بانواع عقوبت بکشت ...
... بشکر آن مرتهن.
در
مدت توکيل او رفق و ملاطفت کردندي و زجر و ...
... اين آتش از کجا
در
سراي من افتاد؟ گفت: از دود دل درويشان ...
... اين راست تر سخن
در
عمر خود نگفته اي. بفرمود تا آنچه مأمول اوست ...
... اند که سياه را
در
آن مدت نفس طالب بود و شهوت غالب. مهرش بجنبيد ...
ملک گفت: اگر
در
مفاوضه او شبي تأخير کردي چه شدي؟ که من او را ...
... بر آن خفته بود
در
راه دزد انداخت تا محروم نشود ...
... برآمد و خود را
در
سلک صحبت ما منتظم کرد ...
... اندر همي ستودند و
در
اوصاف جميلش مبالغه ميکردند. سر برآورد و ...
... به تقرب پادشاهان
در
دوزخ ...
کارواني
در
زمين يونان بزدند و نعمت بي قياس ببردند. بازرگانان ...
... هر چه از ايشان
در
نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهيز کردم ...
... کرد و زبان طاعنان
در
حق او همچنان دراز که بر قاعده اولست و زهد ...
... است آنچه من دانم
در
اين ملک چهارصد زاهدست. گفت: اي خداوند جهان ...
... گفت: چندانکه مرا
در
حق خداپرستان ارادتست و اقرار. مرا اين شوخ ...
... پرسيدند: چه گوئي
در
نان وقف؟ گفت: اگر نان از بهر جمعيت خاطر ...
... دلاويز متکلمان
در
من اثر نميکند بحکم آنکه نمي بينم مرايشانرا ...
... جامه رضاست هر که
در
اين کسوت تحمل بي مرادي نکند مدعيست و خرقه ...
... جهاز و نعمت کسي
در
مناکحت او رغبت نمي نمود ...
... آورده اند که حکيمي
در
آن تاريخ از سر نديب آمده بود که ديده ...
خواهنده مغربي
در
صف بزازان حلب ميگفت: اي خداوندان نعمت اگر شما ...
دو اميرزاده
در
مصر بودند يکي علم آموخت و ديگري مال اندوخت. عاقبة ...
... . گفت: خاموش که
در
پسي مردن به که حاجت پيش کسي بردن ...
جوانمردي را
در
جنگ تاتار جراحتي هول رسيد. کسي گفت: فلان بازرگان ...
آورده اند که اندکي
در
وظيفه او زيادت کرد و بسياري از ارادت کم. ...
... واقف گردد همانا که
در
قضاي آن توقف روا ندارد. ...
خشکسالي
در
اسکندريه عنان طاقت درويش از دست رفته بود و درهاي ...
... از نعت او شنيدي،
در
آن سال نعمتي بيکران داشت. تنگدستانرا سيم و ...
... خود بزرگ همت تر
در
جهان ديده اي يا شنيده اي؟ گفت: بلي روزي چهل ...
... نعمت فرمود. دهقان
در
رکاب سلطان همي رفت و ميگفت: ...
... و خدمتکار. شبي
در
جزيزه کيش مرا به حجره خويش درآورد. ...
... بود و خيال فرعوني
در
سر. حتي اذا ادرکه الغرق. بادي مخالف کشتي ...
... کن و پاي قناعت
در
دامن سلامت کش که بزرگان گفته اند: دولت نه ...
... هر يک بقراضه اي
در
معبر نشسته و رخت سفر بسته. جوانرا دست عطا ...
... خوابش گريبان گرفت و
در
آب انداخت. بعد از شبانروزي دگر بر کنار ...
بحکم ضرورت
در
پي کارواني افتاد و شبانگاه برسيدند بمقامي که از ...
... برنداري و تا جان
در
خطر ننهي بر دشمن ظفر نيابي و تا دانه پريشان ...
... ابلهي را ديد دست
در
گريبان دانشمندي زده و بي حرمتي همي کرد. گفت ...
... امروز ترا چه گفت
در
فلان مصلحت؟ گفت: بر شما هم پوشيده نماند. ...
... مردمان از انفاس تو
در
راحت. ...
... چون عاشق و معشوقي
در
ميان آمد مالک و مملوکي برخاست ...
... داري اسيرند و پاي
در
زنجير. بناليد و گفت: ...
... آشفته است و شوري
در
سر دارد. ...
... و چه صنعت داني؟
در
قعر بحر مودت چنان غريق بود که مجال نفس زدن ...
در
عنفوان جواني، چنانکه افتد و داني، با شاهدي سري و سري داشتم، ...
... روزگارم بعقوبت آن،
در
سلک صحبت چنين ابلهي خود راي ناجنس خيره ...
... بيت از سخنان من
در
مجمعي همي گفتند ...
... : غالب اشعار او
در
اين زمين بزبان پارسيست اگر بگوئي بفهم نزديکتر ...
... گفتا: چه شود اگر
در
اين خطه چندي برآسائي تا بخدمت مستفيد گرديم. ...
... ملامت کردن گرفت که
در
شرف نفس انسان چه خلل ديدي که خوي بهايم ...
... لمتنني فيه ملک را
در
دل آمد جمال ليلي مطالعه کردن تا چه صورتست ...
... چشم مجنون بايستي
در
جمال ليلي نظر کردن تا سر مشاهده او بر تو ...
گفت: الحمدالله که
در
توبه همچنان بازست. بحکم اين حديث که لا يغلق ...
ملک گفتا: توبه
در
اين حالت که بر هلاک خويش اطلاع يافتي سودي نکند ...
مهمان پيري بودم
در
ديار بکر که مال فراوان داشت و فرزندي خوبروي. ...
... برآمد مروت نديدم
در
چنان حالي ريش درويش را بملامت خراشيدن و نمک ...
... پرسيدم از بلوغ. گفت:
در
مسطور آمده است که سه نشان دارد يکي ...
در
خبرست از خواجه عالم صلي الله عليه و سلم که گفت: بزرگترين ...
... نپيوندد، و جمعيت
در
تنگدستي صورت نبندد. يکي تحرمه عشا بسته و ...
... جوار من لا احب و
در
خبرست الفقر سواد الوجه في الدارين گفتا ...
... اگر ريگ بيابان
در
شود چشم گدايان پر شود ...
وآنچه گفتي که
در
بروي مسکينان ميبندند حاتم طائي که بيابان نشين ...
... حسرت ميخوري. ما
در
اين گفتار و هر دو بهم گرفتار. ...
... نهان خواهي با کس
در
ميان منه اگر چه دوست مخلص باشد که مرآن دوست ...
... که آتش خشم اول
در
خداوند خشم افتد پس آنگه زبانه بخصم رسد يا ...
... اند و گفته اند که
در
کشتن بنديان تأمل اولي ترست، بحکم آنکه ...
خردمندي را که
در
زمره اوباش سخن ببندد شگفت مدار، که آواز بربط با ...
جان
در
حمايت يکدمست و دنيا وجودي ميان دو عدم. دين بدنيافروشان ...
... بي علم خانه بي
در
...
... بردارد به از عابد که
در
سر دارد ...
... رسيدي بدين منزلت
در
علوم؟ گفت: بدانکه هر چه ندانستم از پرسيدن ...
درويشي به مناجات
در
مي گفت: يارب بر بدان رحمت کن که بر نيکان خود ...
... راست راست خاتم
در
انگشت چپ چرا ميکنند؟ گفت: نداني که اهل فضيلت ...
ديوان سلمان ساوجي
تو را بالاي جسم و جان مقامي داده اند اي جان
«مکن
در
جسم و جان منزل که اين دون است و آن والا»
بدي کان بر تو مي آيد، ز چشم است و زبان و دل
مباش ايمن که روز و شب تو را
در
خانه اند اعدا
دو سلطانند
در
ملک مروت دست و طبع او
که داد آن ابر را ادرار و راند اين بحر را اجرا
بحر و کان را نيست خون
در
چشم و آب اندر جگر
بس که جودش دخل بحر و حاصل کان مي برد
شرع را دستي است
در
عهدت که گر خواهد به حکم
اين نه آبا را جدا از چار مادر مي کند
زفيض لفظ و کلک و دست و طبعش زله مي بندد
قصب قند و مگس شهد و صدف
در
و حجر گوهر
صفحه قبل
1
...
1623
1624
1625
1626
1627
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن