167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ستاره در قدم او سپند مي سوزد
    سبکروي که چو خورشيد فرد مي خيزد
  • چو آفتاب ز سيماي گوهرم پيداست
    که آب در نظر جوهري بگرداند
  • سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
    ( ) زلزله در ملک خاور اندازند
  • جدا فتاده ام از کاروان در آن وادي
    که ناله جرس از کاروان جدا نشود
  • تبسمي پي دشنام تلخ در کارست
    نمکچش مزه اي با پياله مي بايد
  • مرا در آتش بي رحمي عتاب مسوز
    که شمع طور مرا با چراغ مي جويد
  • مگر نهال تو در باغ سايه افکن شد؟
    که سرو رخنه ديوار باغ مي جويد
  • تا چند ناگواري از اندازه بگذرد؟
    اوقات در شکنجه خميازه بگذرد
  • طوفان کند شراب در آن سر که مغز نيست
    فيض بهار، بيش به ديوانه مي رسد
  • تا رنگ من شکسته خود را درست کرد
    گلگونه در بساط سهيل يمن نماند
  • اسکندرست اگر چه بود در لباس فقر
    هر کس که اختصار به سد رمق کند
  • هر کس ز عشق سايه دستي گرفته است
    چون تيشه دست در کمر بيستون کند
  • در خشت خم به چشم حقارت نظر مکن
    خورشيد ساغر از لب اين بام شد بلند
  • پرواز مرغ بسمل ازو بيشتر مخواه
    بال و پري که در شکن دام شد بلند
  • درد طلب بلاست، وگرنه رفيق خضر
    لب تشنگي خويش در آيينه ديده بود
  • با عاشقان همين سخن عاشقي بگوي
    در کشور قفس زر گل خرج مي شود
  • در خانه اي که روي تو افزود از شراب
    تبخاله خوش نشين لب بام مي شود
  • از خواب، چشم شوخ تو سنگين نمي شود
    در زير ابر برق به تمکين نمي شود
  • صيدي که بي قراري وحشت کشيده است
    در چشم دام، داد شکرخواب مي دهد
  • در گوش صدف جاي کند از بن دندان
    هر نکته که از لعل گهرزاي تو ريزد
  • در کلبه من از پي آسايش (من) چرخ
    گورنگ ز خاکستر سنجاب نريزد
  • انديشه زلف تو چو عزم سفر هند
    در هيچ دل سوخته اي نيست نباشد
  • شد پنجه سيمين تو در مهد، نگارين
    از رشته جانها که به انگشت تو بستند
  • جوياي تو آسودگي از مرگ نبيند
    در خاک، طلبکار تو از پا ننشيند
  • از عمر برومند شود هر که درين باغ
    در سايه نخلي که نشاند بنشيند
  • سر داد به صحرا دل ديوانه ما را
    آن گنج که در گوشه ويرانه ما بود
  • در خلوت دل رشته جان موي دماغ است
    اينجا سخن از سبحه و زنار مگوييد
  • در سنگ پر و بال نهد حشر مکافات
    هرگز سخن سخت به ديوار مگوييد
  • کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟
    کدام گوشه که چشمم گلي در آب ندارد؟
  • دو عالم را تواند پشت پا زد
    سر هر کس که در پاي تو باشد
  • راهرو چون مي تواند پشت بر ديوار داد؟
    در بيابان طلب منزل نمي گيرد قرار
  • سبزه پشت لبت چون ريشه در دلها دواند
    گوشه دستار پر سنبل شد از جوش بهار
  • اي ز رويت هر نظر محو تماشاي دگر
    در دل هر ذره اي خورشيد سيماي دگر
  • ندارد در درازي کوتهي دست دراز من
    به پا گر مي دهم دردسر آن آستان کمتر
  • با بخت تيره کوکب ما را چه اعتبار؟
    در روز ابر، بال هما را چه اعتبار؟
  • رزق نزديکان حق آيد به پاي خويشتن
    از تردد در حرم باشد کبوتر بي نياز
  • مست ناز من چنين مغرور و بي پروا مباش
    پادشاه عالمي، در حکم استغنا مباش
  • حسن چون تنها شود، از چشم خود دارد خطر
    در تماشاخانه آيينه هم تنها مباش
  • عشق در هر دل که افروزد چراغ دوستي
    برق چون پروانه مي گردد به گرد خرمنش
  • بي عشق، آه در جگر روزگار نيست
    خاکستري است چرخ که عشق است اخگرش
  • در گرد خط نهان شد روي عرق فشانش
    خط غبار گرديد ديوار گلستانش
  • از جبين صورت ديوار آتش مي چکد
    در چنين بزمي چرا انديشد از مردن چراغ؟
  • شب تا سحر از سلسله جنباني زلفي
    در کوچه زخمم گذرد قافله مشک
  • بازآ که بي تو رنگ نيايد به روي گل
    در جيب غنچه زنگ برآورد بوي گل
  • در گلستان حسن تو از جوش عندليب
    تنگ است جاي بال فشاني به بوي گل
  • با گرانقدري سبک در ديده هايم چون نماز
    با سبکروحي به خاطرها گران چون روزه ام
  • ديده افسردگان گرمي ز آتش مي برد
    داغ را در رخنه هاي سينه پنهان مي کنم
  • (آشياني مي توانم ساخت در کنج قفس
    گر ز دل اين خارخار رشک را بيرون دهم)
  • ز صحراي شکرريز قناعت گوشه اي دارم
    که آيد در نظر ملک سليمان ديده مورم
  • بر سر خوان امل دست هوس مي بندم
    در شکرزار، پر و بال مگس مي بندم