167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • راحت و محنت عالم به هم آميخته است
    گوهر تجربه در خاک سفر ريخته است
  • گوهر جرات من در صدف طوفان نيست
    بارها قطره من بر صف دريا زده است
  • چمن آراي مرا حاجت در بستن نيست
    جوش گل راه تماشايي گلزار گرفت
  • (دلم ز سينه به آن زلف تابدار گريخت
    ز چارموجه غم در دهان مار گريخت)
  • هواي وادي غفلت رطوبتي دارد
    که پاي ريگ روان در شکنجه خواب است
  • ز ناله ام در و بام قفس نگارين است
    ز گريه ام چمن روزگار رنگين است
  • هزار گرگ هوس در کمين عصمت توست
    چه وقت رفتن صحرا و سير و صحبت توست؟
  • ترا رسد به غزال حرم سرافرازي
    که در قلمرو چين اين بياض گردن نيست
  • خيال طره او در دل خراب گذشت
    چه موج بود که مستانه بر حباب گذشت
  • کجايي اي نفس عقده سوز باد سحر
    که عمر غنچه ما در ته نقاب گذشت
  • ياقوت هاي راز نهان رنگ باختند
    زين آتشي که در دل احباب زد رخت
  • مطلوب ازان اوست که درد طلب ازوست
    دلبر در آن دل است که جوياي دلبرست
  • در وقت صبح چرخ نفس راست مي کند
    يعني که غمگسار جهان يار صادق است
  • موج خطر سفينه اهل توکل است
    در رهگذار راست روان تيغ کج پل است
  • ز افتادگي چو شبنم گل نيستم غمين
    چون پله ترقي من در تنزل است
  • در چشم داغ من که به ماتم نشسته است
    هر ناخني اشاره به ماه محرم است
  • زلفت که همچو شام غريبان گرفته است
    صبح نشاط در ته دامان گرفته است
  • آن طفل مشربيم که در مشت خاک ما
    بس گوهر گرامي اوقات گم شده است
  • در حلقه اطاعت حق پايدار باش
    تا بر رخت گشاده شود هر دري که هست
  • (دست تهي گره نگشايد ز کار خويش
    در حق خود دعاي گدا مستجاب نيست)
  • در زير بار منت عريان تني مرو
    ملک تجردست، قبا احتياج نيست
  • در چارسوي جسم مزن خيمه ثبات
    بر ابر و برق و باد و غبار اعتماد نيست
  • ايمن مشو ز فتنه آن حسن در نقاب
    بر ابر و آفتاب بهار اعتماد نيست
  • در گلشن وجود ره بوالفضول نيست
    برگ خزان رسيده او بي اصول نيست
  • نگذاشت آشنايي من چين در ابرويت
    کافر به طاق ابروي محراب دست يافت
  • گر در گذري از سر يک غنچه تبسم
    از شعله غيرت دل اعجاز توان سوخت
  • طاعات ريايي است کليد در دوزخ
    زاهد به چه سرمايه خريدار بهشت است
  • بسيار به از صحبت ابناي زمان است
    در مشرب من، خلوت اگر خلوت گورست
  • خواري ز طمع دور نگردد که عصاکش
    هر چند که در پيش بود پير و کورست
  • با ساغر شبگير، سراسر مزه دارد
    در خانه نشستن شب مهتاب حرام است
  • در مشرب ما جوهريان گهر وقت
    غير از شب آدينه مي ناب حرام است
  • آغاز خط آن شوخ به عشاق رحيم است
    در آخر بازار، فروشنده کريم است
  • از وصل، ملال دل خرم نمکين است
    در دامن گل گريه شبنم نمکين است
  • تا مهر خموشي زده ام بر لب گفتار
    در چشم من اين دايره يک چشم سخنگوست
  • آن را که به انگشت توان عيب شمردن
    در عالم انصاف ز مردان حسابي است!
  • چون آينه آب خضر زنگ نگيرد؟
    در دور عقيق لب او تشنه جگر نيست
  • (ياري که نگيرد دلش از دوري منزل
    در وادي تجريد به جز ريگ روان نيست)
  • در چشم پاکبازان آن دلنواز پيداست
    آيينه صاف چون شد آيينه ساز پيداست
  • (هر چند جلوه او بيرون ازين جهان است
    در آبهاي روشن آن سروناز پيداست)
  • شنيدم آنقدر از دوستان تلخ
    که شد شيريني جان در دهان تلخ
  • برنمي خيزد ز شور حشر، يارب بخت من
    در کدامين ساعت سنگين به بالين سر نهاد
  • مصرع برجسته در هنگامه دلمردگان
    چون چراغ روز بر پروانه حسرت مي برد
  • ناله بلبل به بال شيون ما مي پرد
    چشم شبنم در هواي گلشن ما مي پرد
  • آفتابي هست در طالع شبستان مرا
    يک دو روزي شد که چشم روزن ما مي پرد
  • سخت جانان خوب مي دانند قدر يکدگر
    بيستون فريادها در ماتم فرهاد کرد
  • ناله من بزم عشرت را مصيبتخانه کرد
    اشک شور من نمک در ديده پيمانه کرد
  • تازه شد زخم هواداران، مگر باد صبا
    زلف مشکين ترا در دامن خود شانه کرد؟
  • (در گلستاني که رويد دام چون سنبل ز خاک
    بلبل دون همت ما ميل پروازي نکرد)
  • زود باشد غوطه در بحر تهيدستي زند
    چون صدف هر کس يتيم ديگران را پرورد
  • چون صدف هر قطره آبي که در کامم چکيد
    از هواي خاطر افسرده من سنگ شد