167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در جوهر نهفته من سرسري مبين
    آيينه ام، به جامه خاکستري مبين
  • ز انفعال خرام تو آب گردد سرو
    ز طوق فاخته پا در رکاب گردد سرو
  • از اشک برد راه به کوي تو نظاره
    در بحر کند سير معلم به ستاره
  • عتاب گلرخان در پرده دارد لطف پنهاني
    که گلها مي توان چيد از بهار غنچه پيشاني
  • در ماه روزه سير مه ما نکرده اي
    چشم گرسنه مست تماشا نکرده اي
  • در حريمي که لب خود به شکرخنده گشايي
    از لب بام کنند اهل هوس بوسه ربايي
  • از شبيخون حوادث عشقبازان غافلند
    مي کند خون در جگر صيد حرم قصاب را
  • چون کند برق تجلي پاي شوخي در رکاب
    کوه نتواند نگه دارد وقار خويش را
  • در سر آن زلف بي بخت رسا نتوان رسيد
    چاره شبگير بلندست اين ره خوابيده را
  • بي نگاه من نشد در عشق معشوقي تمام
    صحبت فرهاد آدم کرد سنگ خاره را
  • بزم عشق است ميا از در عادت به درون
    شيوه مردم بيگانه سلام است اينجا
  • طالعي کو که گشايم در گلزار ترا؟
    مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا
  • گل روي تو چو شبنم نگران ساخت مرا
    خار در پيرهن چشم تر انداخت مرا
  • سرکشي از نمد فقر نکردم، به چه جرم
    سايه بال هما در قفس انداخت مرا؟
  • نيست در عالم افسرده جگرسوخته اي
    به چه اميد برآيد شرر از سنگ مرا؟
  • باده روح در او نشأه ماتم بخشد
    مگر از سنگ مزارست گل شيشه ما
  • (آنقدر در دهن تيغ تغافل باشيم
    کآورد خوي تو ايمان به وفاداري ما)
  • گرفته راهي عشق از ملال خاطر ماست
    حباب در گره افکنده کار اين دريا
  • ز هرزه خندي گل پاکشيدم از گلزار
    در گشاده نهد چوب پيش راه مرا
  • چو برق بگذر ازين خاکدان که در يک دم
    سفال تشنه کند آه گرم، ريحان را
  • (از وصل گل مرا چه تمتع، که شرم عشق
    دارد چو بيضه در بغل آشيان مرا)
  • در زير بار مهره گل نيست دست ما
    ز اشک تاک سبحه کند مي پرست ما
  • اي جلوه نسيم ترحم چه کوتهي است
    در غنچه زنگ بست گل اعتبار ما
  • (پر در پر هم بافته پروانه و بلبل
    اي شمع گل اندام ز فانوس برون آ)
  • در بندگي قامت موزون تو بسته است
    هر فاخته از طوق کمر سرو روان را
  • هر سر خاري که گل کرد از زمين
    در رگ من مي دواند نيش را
  • نغمه در زاهد پوسيده سرايت ننمايد
    اين نسيمي است که از جاي کند سرو جوان را
  • گل رخسار او در عالم آب
    زند ترخنده بر ياقوت سيراب
  • (در خار و گل دهر به يک چشم نظر کن
    سرچشمه خورشيد شو از معني مشرب)
  • (حاجت از خاک مراد در ميخانه طلب
    دم همت ز لب خامش پيمانه طلب)
  • آنچه بر رخساره او مي نمايد خال نيست
    شبنم نازک دلي در آتش گل سوخته است
  • عشق پنهاني خنک چون ناز حسن خانگي است
    شيوه هاي دلفريب عشق در ديوانگي است
  • نغمه لبيک، غمازست در راه طلب
    جامه احرام اينجا پرده بيگانگي است
  • در صدف گوهر جدا باشد ز آغوش صدف
    وصل هجران است هر جا دورباش ناز هست
  • در محبت جز تهيدستي متاعي باب نيست
    هر که را دل هست اينجا از اولوالالباب نيست
  • در ميان چشم ما و دولت بيدار عشق
    پرده بيگانگي جز پرده هاي خواب نيست
  • لنگر آسودگي دست مرا بر چوب بست
    تا به دست بسته روزي طفل در گهواره يافت
  • پنجه غيرت دل پرويز را در هم شکست
    هر کجا حرفي ز شيرين کاري فرهاد رفت
  • به اين عنوان اگر قامت کشد سرو دلارايت
    نمايد طوق قمري جلوه خلخال در پايت
  • نخواهي از گزيدن مانع دندان من گشتن
    اگر داني چه خونها در جگر دارم ز لبهايت
  • عشق ازان برق که در خرمن مجنون انداخت
    دود اول ز سيه خانه ليلي برخاست
  • پيش ارباب خرد رسم تکلف باب است
    در خرابات مغان ترک ادب آداب است
  • عاشق صادق و پرواي ملامت، هيهات
    صبح در سينه خود چاک زدن بي تاب است
  • در لطافت تن سيمين تو با خرمن گل
    يک قماش است، ولي از تو بانگيزترست
  • در شکست دل ما سعي نه از تدبيرست
    پشت اين لشکر آگاه، دم شمشيرست
  • عافيت مي طلبي ترک برومندي کن
    که سر سبز در اينجا علف شمشيرست
  • فکر دنياي دني کار خدانشناس است
    هر چه در دل گذرد غير خدا وسواس است
  • در سواد ورق لاله اگر غور کني
    گرده دامن ليلي و سر مجنون است
  • رتبه چين جبين اهل هوس نشناسند
    سکته در مشرب اين طايفه ناموزون است
  • در بيابان تمنا اثر از منزل نيست
    مي کند آنچه سياهي، نفس سوخته است