نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
از دست کار رفته بود پيش، کار ما
در
برگريز جوش زند نوبهار ما
زد غوطه بس که
در
تن خاکي روان ما
گرديد رفته رفته زمين آسمان ما
کليد فتح بود از دل شکسته گدا را
در
گشاده روزي است چشم بسته گدا را
يکي دو شد ز اجل ماتم روان غريب
دوباره کور شود کور
در
مکان غريب
زردرويي مي کشد مهر از ترنج غبغبت
بوسه
در
پرواز مي آيد ز تحريک لبت
قسمت روشندلان از زندگاني کلفت است
چشمه حيوان ز آه خود نهان
در
ظلمت است
آنچه ما را از شراب زندگي
در
ساغرست
خوردنش خون دل است و ماندنش دردسرست
داغدار عشق را نور و صفاي ديگرست
در
نظرها سنگ آتش را جلاي ديگرست
گوش ناقص طينتان را پرده انصاف نيست
زين سبب
در
جام معني جز مي ناصاف نيست
(
در
خموشي لب من چهره گشاي رازست
پشت اين آينه از ساده دلي غمازست)
عشق را چشم به سامان تن آساني نيست
راحتي نيست که
در
جامه عرياني نيست
به گريه جوهر بينش ز ديده ما ريخت
بهار عنبر ما
در
کنار دريا ريخت
هزار رنگ بلا
در
خمار ميخواري است
گلي که رنگ شکستن نديده هشياري است
ديدار يار
در
گره چشم بستن است
بند نقاب او ز دو عالم گسستن است
مژگان زرد، خانه برانداز سينه است
الماس
در
خراش جگر بي قرينه است
صد
در
صد آفاق، بيابان جنون است
کي عقل تنک مايه به سامان جنون است؟
در
چمن روزگار فال شکفتن خطاست
اره نخل حيات خنده دندان نماست
حسن
در
دوستي يگانه خوش است
رنگ معشوق، عاشقانه خوش است
خشکي زهد از دماغم ابرهاي تر نبرد
صندلي شد آبها و توبه
در
سر نبرد
بي تائمل هر که
در
محفل سخن پرداز شد
چون زبان آتشين شمع، خرج گاز شد
تا مسيحا رفت از عالم دل خرم نماند
سوزني کز دل برآرد خار
در
عالم نماند
دور ساغر بي هواي ابر پا
در
گل بود
بادبان کشتي مي ابر دريا دل بود
در
بساط آسمان خشک، همت کم بود
آفتابش کاسه دريوزه شبنم بود
در
وجود ما شراب تلخ باطل مي شود
از زمين شور ما افسوس حاصل مي شود
چه پروا عاشق بيتاب را از سوختن باشد؟
که چون پروانه
در
گيرد چراغ انجمن باشد
چون فروزان ز مي آن آينه طلعت گردد
آب
در
ديده خورشيد قيامت گردد
پياله اي به لبم چرخ آشنا نکند
که بخت شور نمک
در
شراب ما نکند
در
گلشني که حسن تو عارض جمال کرد
گل آب و رنگ خود عرق انفعال کرد
روشندلان که قبله خود روي او کنند
در
هر نظر دو عيد ز ابروي او کنند
در
صيدگاه دنيا هر کس که هوش دارد
جز عبرت آنچه باشد صيد حرم شمارد
هست حاجت
در
بساط کج کلاهان بيشتر
همت از درويش مي جويند شاهان بيشتر
يکي هزار شود داغ
در
دل افگار
زمين سوخته، جان مي دهد به تخم شرار
در
آن محفل که برخيزد نقاب از روي گلپوشش
سپند از جاي خود برخاستن گردد فراموشش
غوطه
در
زنگ زد آيينه روشن گهرش
پسته اي شد ز خط سبز لب چون شکرش
به عزم صيد چنان گرم خاست شهبازش
که خنده
در
دهن کبک سوخت پروازش
در
بسته حجاب بود گر چه گلشنش
تکليف بوسه است دهن غنچه کردنش
مي کند عيب نمايان را هنرپرور کمال
تنگ چشمي مي شود
در
دانه گوهر کمال
لازم يکديگر افتاده است ناکامي و کام
بيشتر از فصل ها
در
فصل گل باشد زکام
ما
در
جهان قرار اقامت نداده ايم
چون سرو سالهاست به يک پا ستاده ايم
پيوسته ما ز فکر دو عالم مشوشيم
ما از دو خانه همچو کمان
در
کشاکشيم
طرفي ز نهال قد آن شوخ نبستم
در
سايه نخلي که نشاندم ننشستم
ما همچو شرر تلخي غربت نکشيديم
در
نقطه آغاز به انجام رسيديم
حلقه هر
در
مشو با قامت همچون کمان
تا نگردي تير باران ملامت را نشان
نوشها درج است
در
نيش عتاب آلودگان
پشه دارد حق بيداري به خواب آلودگان
عيب دنيا را نمي بينند کوته ديدگان
گر چه بي پرده است
در
چشم نظر پوشيدگان
روي از عالم بگردان، روي
در
ديوار کن
وضع ناهموار عالم را به خود هموار کن
در
تلاش آفرين افکار خود رنگين مکن
گوش خود را کاسه دريوزه تحسين مکن
نباشد
در
مقام دلبري نازک نهال من
ز تمکين ذوق گل چيدن ندارد خردسال من
به طوق غبغب سيمين او نظر واکن
هلال ماه
در
آغوش را تماشا کن
پهلو تهي ز ناوک آن دلربا مکن
در
استخوان مضايقه با اين هما مکن
صفحه قبل
1
...
1618
1619
1620
1621
1622
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن