167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • از دست کار رفته بود پيش، کار ما
    در برگريز جوش زند نوبهار ما
  • زد غوطه بس که در تن خاکي روان ما
    گرديد رفته رفته زمين آسمان ما
  • کليد فتح بود از دل شکسته گدا را
    در گشاده روزي است چشم بسته گدا را
  • يکي دو شد ز اجل ماتم روان غريب
    دوباره کور شود کور در مکان غريب
  • زردرويي مي کشد مهر از ترنج غبغبت
    بوسه در پرواز مي آيد ز تحريک لبت
  • قسمت روشندلان از زندگاني کلفت است
    چشمه حيوان ز آه خود نهان در ظلمت است
  • آنچه ما را از شراب زندگي در ساغرست
    خوردنش خون دل است و ماندنش دردسرست
  • داغدار عشق را نور و صفاي ديگرست
    در نظرها سنگ آتش را جلاي ديگرست
  • گوش ناقص طينتان را پرده انصاف نيست
    زين سبب در جام معني جز مي ناصاف نيست
  • (در خموشي لب من چهره گشاي رازست
    پشت اين آينه از ساده دلي غمازست)
  • عشق را چشم به سامان تن آساني نيست
    راحتي نيست که در جامه عرياني نيست
  • به گريه جوهر بينش ز ديده ما ريخت
    بهار عنبر ما در کنار دريا ريخت
  • هزار رنگ بلا در خمار ميخواري است
    گلي که رنگ شکستن نديده هشياري است
  • ديدار يار در گره چشم بستن است
    بند نقاب او ز دو عالم گسستن است
  • مژگان زرد، خانه برانداز سينه است
    الماس در خراش جگر بي قرينه است
  • صد در صد آفاق، بيابان جنون است
    کي عقل تنک مايه به سامان جنون است؟
  • در چمن روزگار فال شکفتن خطاست
    اره نخل حيات خنده دندان نماست
  • حسن در دوستي يگانه خوش است
    رنگ معشوق، عاشقانه خوش است
  • خشکي زهد از دماغم ابرهاي تر نبرد
    صندلي شد آبها و توبه در سر نبرد
  • بي تائمل هر که در محفل سخن پرداز شد
    چون زبان آتشين شمع، خرج گاز شد
  • تا مسيحا رفت از عالم دل خرم نماند
    سوزني کز دل برآرد خار در عالم نماند
  • دور ساغر بي هواي ابر پا در گل بود
    بادبان کشتي مي ابر دريا دل بود
  • در بساط آسمان خشک، همت کم بود
    آفتابش کاسه دريوزه شبنم بود
  • در وجود ما شراب تلخ باطل مي شود
    از زمين شور ما افسوس حاصل مي شود
  • چه پروا عاشق بيتاب را از سوختن باشد؟
    که چون پروانه در گيرد چراغ انجمن باشد
  • چون فروزان ز مي آن آينه طلعت گردد
    آب در ديده خورشيد قيامت گردد
  • پياله اي به لبم چرخ آشنا نکند
    که بخت شور نمک در شراب ما نکند
  • در گلشني که حسن تو عارض جمال کرد
    گل آب و رنگ خود عرق انفعال کرد
  • روشندلان که قبله خود روي او کنند
    در هر نظر دو عيد ز ابروي او کنند
  • در صيدگاه دنيا هر کس که هوش دارد
    جز عبرت آنچه باشد صيد حرم شمارد
  • هست حاجت در بساط کج کلاهان بيشتر
    همت از درويش مي جويند شاهان بيشتر
  • يکي هزار شود داغ در دل افگار
    زمين سوخته، جان مي دهد به تخم شرار
  • در آن محفل که برخيزد نقاب از روي گلپوشش
    سپند از جاي خود برخاستن گردد فراموشش
  • غوطه در زنگ زد آيينه روشن گهرش
    پسته اي شد ز خط سبز لب چون شکرش
  • به عزم صيد چنان گرم خاست شهبازش
    که خنده در دهن کبک سوخت پروازش
  • در بسته حجاب بود گر چه گلشنش
    تکليف بوسه است دهن غنچه کردنش
  • مي کند عيب نمايان را هنرپرور کمال
    تنگ چشمي مي شود در دانه گوهر کمال
  • لازم يکديگر افتاده است ناکامي و کام
    بيشتر از فصل ها در فصل گل باشد زکام
  • ما در جهان قرار اقامت نداده ايم
    چون سرو سالهاست به يک پا ستاده ايم
  • پيوسته ما ز فکر دو عالم مشوشيم
    ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشيم
  • طرفي ز نهال قد آن شوخ نبستم
    در سايه نخلي که نشاندم ننشستم
  • ما همچو شرر تلخي غربت نکشيديم
    در نقطه آغاز به انجام رسيديم
  • حلقه هر در مشو با قامت همچون کمان
    تا نگردي تير باران ملامت را نشان
  • نوشها درج است در نيش عتاب آلودگان
    پشه دارد حق بيداري به خواب آلودگان
  • عيب دنيا را نمي بينند کوته ديدگان
    گر چه بي پرده است در چشم نظر پوشيدگان
  • روي از عالم بگردان، روي در ديوار کن
    وضع ناهموار عالم را به خود هموار کن
  • در تلاش آفرين افکار خود رنگين مکن
    گوش خود را کاسه دريوزه تحسين مکن
  • نباشد در مقام دلبري نازک نهال من
    ز تمکين ذوق گل چيدن ندارد خردسال من
  • به طوق غبغب سيمين او نظر واکن
    هلال ماه در آغوش را تماشا کن
  • پهلو تهي ز ناوک آن دلربا مکن
    در استخوان مضايقه با اين هما مکن