نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
چون مني تو که
در
فرمان تست
نسل آن
در
امر تو آيند چست
آن صفت
در
امر تو بود اين جهان
هم
در
امر تست آن جوها روان
منتظر ماني
در
آن روز دراز
در
حساب و آفتاب جان گداز
خلق
در
بازار يکسان مي روند
آن يکي
در
ذوق و ديگر دردمند
همچنان
در
مرگ يکسان مي رويم
نيم
در
خسران و نيمي خسرويم
او نداند که تو همچون ظالمان
از برون
در
گلشني جان
در
فغان
خواب مي بينند و آنجا خواب نه
در
عدم
در
مي روند و باب نه
بي ادب تر نيست کس زو
در
جهان
با ادب تر نيست کس زو
در
نهان
گشت بي خود مريم و
در
بي خودي
گفت بجهم
در
پناه ايزدي
زآنک
در
خرجي
در
آن بسط و گشاد
خرج را دخلي ببايد زاعتداد
چونک قبض آيد تو
در
وي بسط بين
تازه باش و چين ميفکن
در
جبين
چشم کودک همچو خر
در
آخرست
چشم عاقل
در
حساب آخرست
غم چو بيني
در
کنارش کش به عشق
از سر ربوه نظر کن
در
دمشق
از وجودم مي گريزي
در
عدم
در
عدم من شاهم و صاحب علم
پيش شيخي
در
بخارا اندري
تا به خواري
در
بخارا ننگري
بس کنم دلبر
در
آمد
در
خطاب
گوش شو والله اعلم بالصواب
آب کوزه چون
در
آب جو شود
محو گردد
در
وي و جو او شود
اين نصيحت راستي
در
دوستي
در
غلولي خاين و سگ پوستي
در
ميان همدگر مردانه اند
در
غزا چون عورتان خانه اند
هين برو کوتاه کن اين قيل و قال
خويش و ما را
در
ميفکن
در
وبال
اندر آن مزرع
در
آمد آن شتر
کودک آن طبلک بزد
در
حفظ بر
از خدا مي خواه تا زين نکته ها
در
نلغزي و رسي
در
منتها
او مددهاي خرد چون
در
ربود
از خزينه
در
آن درياي جود
حکمت حق
در
قضا و
در
قدر
کرد ما را عاشقان همدگر
ديدشان
در
بند آن آگاه شير
مي نظر کردند
در
وي زير زير
آنچنان شادند
در
ذل و تلف
همچو ما
در
وقت اقبال و شرف
بنگرم
در
غوره مي بينم عيان
بنگرم
در
نيست شي بينم عيان
من همي رانم شما را همچو مست
از
در
افتادن
در
آتش با دو دست
هين عنان
در
کش پي اين منهزم
در
مران تا تو نگردي منخزم
شهره ما
در
ضعف و اشکسته پري
شهره تو
در
لطف و مسکين پروري
اي تو
در
اطباق قدرت منتهي
منتهي ما
در
کمي و بي رهي
اي عجب
در
عهد ما ظالم کجاست
کو نه اندر حبس و
در
زنجير ماست
چون
در
افکندش بجست و جوي کار
بعد از آن
در
بست که کابين بيار
او عوان را
در
دعا
در
مي کشيد
کز عوان او را چنان راحت رسيد
گفت او گر ابلهم من
در
ادب
زيرکم اندر وفا و
در
طلب
در
ببستم تا کسي بيگانه اي
در
نيايد زود نادانانه اي
کي بود اين کفو ايشان
در
زواج
يک
در
از چوب و دري ديگر ز عاج
ليک قسم متقي زين تون صفاست
زانک
در
گرمابه است و
در
نقاست
ور نداري بو
در
آرش
در
سخن
از حديث نو بدان راز کهن
او به نسبت با صفات حق فناست
در
حقيقت
در
فنا او را بقاست
جمله ارواح
در
تدبير اوست
جمله اشباح هم
در
تير اوست
روح محجوب از بقا بس
در
عذاب
روح واصل
در
بقا پاک از حجاب
هم درخت و ميوه هم آب زلال
با بهشتي
در
حديث و
در
مقال
هم سرير و قصر و هم تاج و ثياب
با بهشتي
در
سؤال و
در
جواب
هست
در
دل زندگي دارالخلود
در
زبانم چون نمي آيد چه سود
صد اثر
در
کانها از اختران
مي رساند قدرتش
در
هر زمان
در
همش آرد چو سايه
در
اياب
طول سايه چيست پيش آفتاب
پس ز من زاييد
در
معني پدر
پس ز ميوه زاد
در
معني شجر
تو به نور او همي رو
در
امان
در
ميان اژدها و کزدمان
گفتم ار چيزي نباشد
در
بهشت
غير اين شادي که دارم
در
سرشت
در
زمان هيزم شد آن اغصان زر
مست شد
در
کار او عقل و نظر
کو خيالي مي کند
در
گفت من
در
دل از وسواس و انکارات ظن
اي نموده ضد حق
در
فعل درس
در
ميان لشکر اويي بترس
اين
در
آيد سر نهند او را بتان
آن
در
آيد سر نهد چون امتان
قلب چون آمد سيه شد
در
زمان
زر
در
آمد شد زري او عيان
دست و پا انداخت زر
در
بوته خوش
در
رخ آتش همي خندد رگش
جسم ما روپوش ما شد
در
جهان
ما چو دريا زير اين که
در
نهان
تا بداند
در
چه بود آن مبتلا
از کجاها
در
رسيد او تا کجا
ليک
در
سيماي آن
در
يتيم
ديده ام آثار لطفت اي کريم
صد هزاران عاشق و معشوق ازو
در
فغان و
در
نفير و جست و جو
قوم تو
در
کوه مي گيرند گور
در
ميان کوي مي گيري تو کور
در
نظاره صيد و صيادي شه
کرده ترک صيد و مرده
در
وله
شاد باشيد اي محبان
در
نياز
بر همين
در
که شود امروز باز
در
مکن
در
کرد شلغم پوز خويش
که نگردد با تو او هم طبع و کيش
هين ازو خواهيد نه از غير او
آب
در
يم جو مجو
در
خشک جو
در
گذر از صورت و از نام خيز
از لقب وز نام
در
معني گريز
باغها و سبزه ها
در
عين جان
بر برون عکسش چو
در
آب روان
آن چنان خوش کس رود
در
مکرهي
کس چنان رقصان دود
در
گم رهي
حکم چون
در
دست گمراهي فتاد
جاه پنداريد
در
چاهي فتاد
در
سه روزه ره بدين احوالها
ماند مجنون
در
تردد سالها
جان گشايد سوي بالا بالها
در
زده تن
در
زمين چنگالها
تا شود زفت و نمايد آن عظيم
چون
در
آيد سوي محفل
در
حطيم
همچنين هر جزو عالم مي شمر
اول و آخر
در
آرش
در
نظر
در
اثر افزون شد و
در
ذات ني
ذات را افزوني و آفات ني
مال
در
ايثار اگر گردد تلف
در
درون صد زندگي آيد خلف
تو چه کرمي
در
ميان سيب
در
وز درخت و باغباني بي خبر
عقل دو عقلست اول مکسبي
که
در
آموزي چو
در
مکتب صبي
تا هماره دوست بيني
در
نظر
در
دلت نايد ز کين ناخوش صور
نور پاکش بي دليل و بي بيان
پوست بشکافد
در
آيد
در
ميان
بعد از آن گفتش که
در
جسمم کتيم
ده درمسنگست يک
در
يتيم
چنگ
در
صلب و رحمها
در
زدي
تا که شارع را بگيري از بدي
ورنه خود تيري شود آن تيرگي
در
رسد
در
تو جزاي خيرگي
هست جنت را ز رحمت هشت
در
يک
در
توبه ست زان هشت اي پسر
در
حديث آمدي که مومن
در
دعا
چون امان خواهد ز دوزخ از خدا
هر اميري نيزه خود
در
فکند
تا شود
در
امتحان آن سيل بند
اژدهايي مي شود
در
قهر تو
که اژدهايي گشته اي
در
فعل و خو
چون گرو بستند غالب شد صواب
در
دوام و معجزات و
در
جواب
هم چنين ديده جهات اندر جهات
در
پي هم تا رسي
در
برد و مات
هم چنانک اياک نعبد
در
حنين
در
بلا از غير تو لانستعين
بر جهيد و زود
در
سجده فتاد
در
زمان شه تيغ قهر از کف نهاد
يا کلام بنده اي کان جزو اوست
در
رود
در
گوش او کو وحي جوست
يا مسيحي که به تعليم ودود
در
ولادت ناطق آمد
در
وجود
گريه را
در
خواب شادي و فرح
هست
در
تعبير اي صاحب مرح
دست بر بالاي دستست اي فتي
در
فن و
در
زور تا ذات خدا
شاه زاده
در
تعجب مانده بود
کز من او عقل و نظر چون
در
ربود
با وجود زال نايد انحلال
در
شبيکه و
در
بر آن پر دلال
که چه جاي مژده است اي خيره سر
که
در
افتاديم
در
کان شکر
گفت من بسيار مي افتم برو
در
گريوه و راه و
در
بازار و کو
رو که اکنون دست
در
دولت زدي
در
فکندي خود به بخت سرمدي
در
سر و رو
در
کشيده چادري
رو نهان کرده ز چشمت دلبري
صفحه قبل
1
...
160
161
162
163
164
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن