نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مکن چون صبحدم
در
فيض تقصير
که دايم با لب پرخنده باشي
در
آن عالم تواني زيست ايمن
درين عالم اگر ترسنده باشي
تواني کوس شاهي زد
در
آفاق
اگر صائب خدا را بنده باشي
لباس شرم صد چاک است، ترسم
که
در
خلوت به خود چسبيده باشي
مرا با خاک ره
در
بردباري
نمي سنجي، اگر سنجيده باشي
نخواهي کرد منع من ز فرياد
سپندي گر
در
آتش ديده باشي
تو از اهل دلي چون غنچه آن روز
که سر
در
جيب خود دزديده باشي
چراغ از خانه خواهد داشت خاکت
اگر
در
خون دل غلطيده باشي
مباش ايمن ز زخم خار صائب
اگر
در
پاي گل خوابيده باشي
ترا
در
سردسير تن مقام است
بهار عالم جان را چه داني؟
ترا پا
در
گل تعمير رفته است
حضور کنج ويران را چه داني؟
ترا نشکسته
در
پا نوک خاري
عيار نيش مژگان را چه داني؟
تو
در
آيينه محوي چون سکندر
مقام آب حيوان را چه داني؟
تو
در
صيد مگس چون عنکبوتي
شکار شيرمردان را چه داني؟
گرفتم
در
گهر صاحب وقوفي
بهاي عقد دندان را چه داني؟
مکن اي بي وفا ناآشنايي
در
آتش سوخت گل از بي وفايي
تا همچو پير کنعان چشم از جهان نپوشي
کي بوي پيرهن را
در
کاروان بيابي؟
از روزي مقدر قانع به خون دل شو
تا آب و دانه خود
در
آشيان بيابي
هر چند
در
سعادت مشهور چون همايي
مغز تو آب گردد تا استخوان بيابي
روزي که نفس سرکش فرمان پذير گردد
نه توسن فلک را
در
زير ران بيابي
تا چند شمع ماتم
در
بزم دل فروزي؟
هر دم که سربرآرد همرنگ آه سازي
رنجي نبرده اي زان
در
سوختن دليري
يک برگ را نسوزي گر يک گياه سازي
گر ترک دودگيري، آيينه درون را
در
عرض يک دو هفته روشن چو ماه سازي
از خود برون دويديم ديوانه وار صائب
هر طفل را که ديديم
در
دست داشت سنگي
شيرافکنان غم را
در
چشم خاک ريزد
بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلي
در
عالم مکافات هرباده را خماري است
تلخي زندگاني باشد خمار طفلي
خطي کشيد بر خاک گردون کينه پرور
هر جلوه اي که کرديم
در
روزگار طفلي
شد از فشار گردون موي سفيد و سرزد
شيري که خورده بوديم
در
روزگار طفلي
از سرگذشتگان را
در
عالم شهادت
تيغ خم تو باشد محراب زندگاني
چون آب زندگاني
در
ظلمت است پنهان؟
دل را سيه نسازد گر آب زندگاني
جان هواپرستان با باد همعنان است
باشد حباب کم عمر
در
آب زندگاني
تا از کتان هستي يک رشته تاب باقي است
در
زير ابر باشد مهتاب زندگاني
در
بحر نيستي بود آسوده کشتي ما
سرگشته ساخت ما را گرداب زندگاني
انديشه تزلزل
در
عالم فنا نيست
بر جان هميشه لرزد سيماب زندگاني
تا چون حباب بي مغز دلبسته هوايي
در
پرده حجابي از آب زندگاني
جان هواپرستان
در
فکر عاقبت نيست
گرد هدف نگردد تيري که شد هوايي
حسن تمام با خود عين الکمال دارد
در
آبله است پنهان حسن برهنه پايي
کار بسيار و اندک است حيات
عمر
در
خورد کار بايستي
در
قفس شير دست و پا نزند
دل برون زين حصار بايستي
جان ما
در
هواي عالم قدس
چون شرر بي قرار بايستي
دل
در
خاک و خون فتاده ما
بر توکل سوار بايستي
آشيان
در
زمين پست مکن
پر و بال عقاب اگر داري
نيست چون نافه حاجت اظهار
در
گره مشک ناب اگر داري
در
صحبت به روي خلق ببند
هوس فتح باب اگر داري
من و طفل شوخي که صد خانه زين
ز مردان تهي ساخت
در
ني سواري
کند کبک تقليد رفتار او را
ادب نيست
در
مردم کوهساري!
بپيوند با چرخ پيش از بريدن
که
در
قبضه خاک عاجز نماني
چو ابروي خوبان خمش باش و گويا
که چندين زبان است
در
بي زباني
مرو بيش ازين
در
پي لاله رويان
درين بحر خون چند کشتي براني؟
خمش باش
در
بحر هستي که ماهي
زبان محيط است از بي زباني
صفحه قبل
1
...
1616
1617
1618
1619
1620
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن