167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مکن چون صبحدم در فيض تقصير
    که دايم با لب پرخنده باشي
  • در آن عالم تواني زيست ايمن
    درين عالم اگر ترسنده باشي
  • تواني کوس شاهي زد در آفاق
    اگر صائب خدا را بنده باشي
  • لباس شرم صد چاک است، ترسم
    که در خلوت به خود چسبيده باشي
  • مرا با خاک ره در بردباري
    نمي سنجي، اگر سنجيده باشي
  • نخواهي کرد منع من ز فرياد
    سپندي گر در آتش ديده باشي
  • تو از اهل دلي چون غنچه آن روز
    که سر در جيب خود دزديده باشي
  • چراغ از خانه خواهد داشت خاکت
    اگر در خون دل غلطيده باشي
  • مباش ايمن ز زخم خار صائب
    اگر در پاي گل خوابيده باشي
  • ترا در سردسير تن مقام است
    بهار عالم جان را چه داني؟
  • ترا پا در گل تعمير رفته است
    حضور کنج ويران را چه داني؟
  • ترا نشکسته در پا نوک خاري
    عيار نيش مژگان را چه داني؟
  • تو در آيينه محوي چون سکندر
    مقام آب حيوان را چه داني؟
  • تو در صيد مگس چون عنکبوتي
    شکار شيرمردان را چه داني؟
  • گرفتم در گهر صاحب وقوفي
    بهاي عقد دندان را چه داني؟
  • مکن اي بي وفا ناآشنايي
    در آتش سوخت گل از بي وفايي
  • تا همچو پير کنعان چشم از جهان نپوشي
    کي بوي پيرهن را در کاروان بيابي؟
  • از روزي مقدر قانع به خون دل شو
    تا آب و دانه خود در آشيان بيابي
  • هر چند در سعادت مشهور چون همايي
    مغز تو آب گردد تا استخوان بيابي
  • روزي که نفس سرکش فرمان پذير گردد
    نه توسن فلک را در زير ران بيابي
  • تا چند شمع ماتم در بزم دل فروزي؟
    هر دم که سربرآرد همرنگ آه سازي
  • رنجي نبرده اي زان در سوختن دليري
    يک برگ را نسوزي گر يک گياه سازي
  • گر ترک دودگيري، آيينه درون را
    در عرض يک دو هفته روشن چو ماه سازي
  • از خود برون دويديم ديوانه وار صائب
    هر طفل را که ديديم در دست داشت سنگي
  • شيرافکنان غم را در چشم خاک ريزد
    بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلي
  • در عالم مکافات هرباده را خماري است
    تلخي زندگاني باشد خمار طفلي
  • خطي کشيد بر خاک گردون کينه پرور
    هر جلوه اي که کرديم در روزگار طفلي
  • شد از فشار گردون موي سفيد و سرزد
    شيري که خورده بوديم در روزگار طفلي
  • از سرگذشتگان را در عالم شهادت
    تيغ خم تو باشد محراب زندگاني
  • چون آب زندگاني در ظلمت است پنهان؟
    دل را سيه نسازد گر آب زندگاني
  • جان هواپرستان با باد همعنان است
    باشد حباب کم عمر در آب زندگاني
  • تا از کتان هستي يک رشته تاب باقي است
    در زير ابر باشد مهتاب زندگاني
  • در بحر نيستي بود آسوده کشتي ما
    سرگشته ساخت ما را گرداب زندگاني
  • انديشه تزلزل در عالم فنا نيست
    بر جان هميشه لرزد سيماب زندگاني
  • تا چون حباب بي مغز دلبسته هوايي
    در پرده حجابي از آب زندگاني
  • جان هواپرستان در فکر عاقبت نيست
    گرد هدف نگردد تيري که شد هوايي
  • حسن تمام با خود عين الکمال دارد
    در آبله است پنهان حسن برهنه پايي
  • کار بسيار و اندک است حيات
    عمر در خورد کار بايستي
  • در قفس شير دست و پا نزند
    دل برون زين حصار بايستي
  • جان ما در هواي عالم قدس
    چون شرر بي قرار بايستي
  • دل در خاک و خون فتاده ما
    بر توکل سوار بايستي
  • آشيان در زمين پست مکن
    پر و بال عقاب اگر داري
  • نيست چون نافه حاجت اظهار
    در گره مشک ناب اگر داري
  • در صحبت به روي خلق ببند
    هوس فتح باب اگر داري
  • من و طفل شوخي که صد خانه زين
    ز مردان تهي ساخت در ني سواري
  • کند کبک تقليد رفتار او را
    ادب نيست در مردم کوهساري!
  • بپيوند با چرخ پيش از بريدن
    که در قبضه خاک عاجز نماني
  • چو ابروي خوبان خمش باش و گويا
    که چندين زبان است در بي زباني
  • مرو بيش ازين در پي لاله رويان
    درين بحر خون چند کشتي براني؟
  • خمش باش در بحر هستي که ماهي
    زبان محيط است از بي زباني