167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ايام خزان چون شوي اي دانه برومند؟
    از خاک چو در فصل بهاران ندميدي
  • نگذشته ز آتش، نخورد آب خردمند
    تو در پي سامان کبابي و نبيدي
  • در کنج قفس چند کني بال فشاني؟
    بس نيست ترا آنچه ز پرواز کشيدي؟
  • اي آينه در روي زمين ديدنيي نيست
    بيهوده چرا منت پرداز کشيدي؟
  • گر در دل خود تنگدلان بار دهندت
    حاشا که دگر ياد ز تنگ شکر آري
  • هرگز ننهي بر سخن هيچ کس انگشت
    يک بار اگر نامه خود در نظر آري
  • زين راهبران راه به جايي نتوان برد
    در خويش فرو رو که سر از عرش برآري
  • در آينه و آب نگشته است مصور
    از بس که بود شوخ مثالي که تو داري
  • بس حلقه که در گوش کشد شيردلان را
    از چشم سيه مست، غزالي که تو داري
  • بسيار کند در دل نظارگيان خون
    اين لعل لب و چهره آلي که تو داري
  • بر هم زن جمعيت مرغان بهشت است
    در کنج لب آن دانه خالي که تو داري
  • در معني و لفظ تو تفاوت نتوان يافت
    خوشتر بود از روي، خصالي که تو داري
  • هر چند گلي نيست به خوش چشمي نرگس
    در خواب نديده است نگاهي که تو داري
  • صائب کمي از گلشن فردوس ندارد
    در عالم معني سر راهي که تو داري
  • در قطع اميدست گر آسودگيي هست
    راحت طمع از جان هوسناک چه داري؟
  • خورشيد درين دايره خون مي خورد از دور
    خم در خم آن حلقه فتراک چه داري؟
  • از صحبت باد سحر اي غنچه بيدل
    در دست به جز سينه صدچاک چه داري؟
  • در دشت خطرناک تو هر خار سناني
    از بحر پرآشوب تو هر موج نهنگي
  • گردون سراسيمه و اين خاک گرانسنگ
    در کوچه سوداي تو ديوانه و سنگي
  • در راه تمناي تو ارباب طلب را
    عمر ابد و مرگ، شتابي و درنگي
  • با شوخي چشم تو رم چشم غزالان
    در ديده روشن گهران آهوي لنگي
  • از بار شکوه تو بود خامه صائب
    چون سبزه نورسته نهان در ته سنگي
  • تا شمع ترا نعل در آتش نگذارد
    بي تابي پروانه شبگرد نداني
  • هر راهنوردي که کند دعوي تجريد
    تا نگذرد از هر در جهان، فرد نداني
  • اي جاده سوداي تو هر رشته آهي
    در هر گذري چشم به راه تو نگاهي
  • بر حسن لطيف تو که در چشم نيايد
    از صبح ازل تا به ابد مد نگاهي
  • چون رشته گوهر ز حجاب تو زند تاب
    در هر گره اشک فرو مانده نگاهي
  • از عشق تو در کشور ما خانه خرابان
    چون وادي محشر نتوان يافت پناهي
  • در سينه عشاقي و از سينه جدايي
    چون صورت آيينه ز آيينه جدايي
  • در ظرف زمان شوکت حسن تو نگنجد
    نوروزي و از شنبه و آدينه جدايي
  • از وصل نگيرد دل سودازده آرام
    در بحر همان موج کند سلسله خايي
  • زان زلف گرهگير حذر کن که ز صياد
    در چين کمندست نهان مد رسايي
  • با موي سفيد اشک ندامت نفشانديم
    در صبح چنين تازه نکرديم وضويي
  • از جوش زدن در دل خم سوخت شرابم
    رنگين نشد از باده من دست سبويي
  • شرابي خاص در پيمانه دارد
    ز چشم مست او هر مي پرستي
  • پريزادي است مژگانت که از چشم
    گرفته در بغل آهوي مستي
  • سرافرازي رسد آزاده اي را
    که دارد در بغل چون سرودستي
  • ز نقصان مي پذيرد مه تمامي
    درستي ها بود در هر شکستي
  • زبون آرزو تا کي توان بود؟
    چه عاجزمانده اي در خار بستي؟
  • ز خود تا نگذري صائب چو مردان
    اگر در کعبه باشي بت پرستي
  • بود يک چاربرگه چار عنصر
    در آن گلشن که او دارد قراري
  • شود روشن ترا حال من آن روز
    که اخگر در گريبان کرده باشي
  • نخواهي گرد عالم گشت صائب
    اگر در خويش جولان کرده باشي
  • اگر با خار خشک ما بسازي
    هميشه همچو گل در خنده باشي
  • ترا داده است زيبايي قماشي
    که در هر جامه اي زيبنده باشي
  • دل من آن زمان سيراب گردد
    که در چاه ذقن افکنده باشي
  • هم اينجا صلح کن با ما، چه لازم
    که در محشر ز ما شرمنده باشي؟
  • به نقد امروز را خوش دار صائب
    مبادا در غم آينده باشي
  • اگر دل برکني زين چارديوار
    در خيبر ز جا برکنده باشي
  • خط آزادگي بر جبهه داري
    اگر در خواجگي ها بنده باشي