نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ايام خزان چون شوي اي دانه برومند؟
از خاک چو
در
فصل بهاران ندميدي
نگذشته ز آتش، نخورد آب خردمند
تو
در
پي سامان کبابي و نبيدي
در
کنج قفس چند کني بال فشاني؟
بس نيست ترا آنچه ز پرواز کشيدي؟
اي آينه
در
روي زمين ديدنيي نيست
بيهوده چرا منت پرداز کشيدي؟
گر
در
دل خود تنگدلان بار دهندت
حاشا که دگر ياد ز تنگ شکر آري
هرگز ننهي بر سخن هيچ کس انگشت
يک بار اگر نامه خود
در
نظر آري
زين راهبران راه به جايي نتوان برد
در
خويش فرو رو که سر از عرش برآري
در
آينه و آب نگشته است مصور
از بس که بود شوخ مثالي که تو داري
بس حلقه که
در
گوش کشد شيردلان را
از چشم سيه مست، غزالي که تو داري
بسيار کند
در
دل نظارگيان خون
اين لعل لب و چهره آلي که تو داري
بر هم زن جمعيت مرغان بهشت است
در
کنج لب آن دانه خالي که تو داري
در
معني و لفظ تو تفاوت نتوان يافت
خوشتر بود از روي، خصالي که تو داري
هر چند گلي نيست به خوش چشمي نرگس
در
خواب نديده است نگاهي که تو داري
صائب کمي از گلشن فردوس ندارد
در
عالم معني سر راهي که تو داري
در
قطع اميدست گر آسودگيي هست
راحت طمع از جان هوسناک چه داري؟
خورشيد درين دايره خون مي خورد از دور
خم
در
خم آن حلقه فتراک چه داري؟
از صحبت باد سحر اي غنچه بيدل
در
دست به جز سينه صدچاک چه داري؟
در
دشت خطرناک تو هر خار سناني
از بحر پرآشوب تو هر موج نهنگي
گردون سراسيمه و اين خاک گرانسنگ
در
کوچه سوداي تو ديوانه و سنگي
در
راه تمناي تو ارباب طلب را
عمر ابد و مرگ، شتابي و درنگي
با شوخي چشم تو رم چشم غزالان
در
ديده روشن گهران آهوي لنگي
از بار شکوه تو بود خامه صائب
چون سبزه نورسته نهان
در
ته سنگي
تا شمع ترا نعل
در
آتش نگذارد
بي تابي پروانه شبگرد نداني
هر راهنوردي که کند دعوي تجريد
تا نگذرد از هر
در
جهان، فرد نداني
اي جاده سوداي تو هر رشته آهي
در
هر گذري چشم به راه تو نگاهي
بر حسن لطيف تو که
در
چشم نيايد
از صبح ازل تا به ابد مد نگاهي
چون رشته گوهر ز حجاب تو زند تاب
در
هر گره اشک فرو مانده نگاهي
از عشق تو
در
کشور ما خانه خرابان
چون وادي محشر نتوان يافت پناهي
در
سينه عشاقي و از سينه جدايي
چون صورت آيينه ز آيينه جدايي
در
ظرف زمان شوکت حسن تو نگنجد
نوروزي و از شنبه و آدينه جدايي
از وصل نگيرد دل سودازده آرام
در
بحر همان موج کند سلسله خايي
زان زلف گرهگير حذر کن که ز صياد
در
چين کمندست نهان مد رسايي
با موي سفيد اشک ندامت نفشانديم
در
صبح چنين تازه نکرديم وضويي
از جوش زدن
در
دل خم سوخت شرابم
رنگين نشد از باده من دست سبويي
شرابي خاص
در
پيمانه دارد
ز چشم مست او هر مي پرستي
پريزادي است مژگانت که از چشم
گرفته
در
بغل آهوي مستي
سرافرازي رسد آزاده اي را
که دارد
در
بغل چون سرودستي
ز نقصان مي پذيرد مه تمامي
درستي ها بود
در
هر شکستي
زبون آرزو تا کي توان بود؟
چه عاجزمانده اي
در
خار بستي؟
ز خود تا نگذري صائب چو مردان
اگر
در
کعبه باشي بت پرستي
بود يک چاربرگه چار عنصر
در
آن گلشن که او دارد قراري
شود روشن ترا حال من آن روز
که اخگر
در
گريبان کرده باشي
نخواهي گرد عالم گشت صائب
اگر
در
خويش جولان کرده باشي
اگر با خار خشک ما بسازي
هميشه همچو گل
در
خنده باشي
ترا داده است زيبايي قماشي
که
در
هر جامه اي زيبنده باشي
دل من آن زمان سيراب گردد
که
در
چاه ذقن افکنده باشي
هم اينجا صلح کن با ما، چه لازم
که
در
محشر ز ما شرمنده باشي؟
به نقد امروز را خوش دار صائب
مبادا
در
غم آينده باشي
اگر دل برکني زين چارديوار
در
خيبر ز جا برکنده باشي
خط آزادگي بر جبهه داري
اگر
در
خواجگي ها بنده باشي
صفحه قبل
1
...
1615
1616
1617
1618
1619
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن