نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
بحر صاحب گهر از ابر شد صدف
چون غافلان مباد که ترک سبب کني
چند از بهار عشق قناعت به خس کني؟
در
آشيانه عيش به ياد قفس کني
در
صيدگاه عشق، هما موج مي زند
چون عنکبوت چند شکار مگس کني؟
در
کاروان اگر نرسي آنقدر بکوش
کز دور گوش وقف صداي جرس کني
زينسان که مي روي پي گفتار، عاقبت
سر چون حباب
در
سر کار نفس کني
گر فکر زاد آخرت اي دوربين کني
در
زير خاک عشرت روي زمين کني
خون تا به چند
در
دلم اي نازنين کني؟
بسمل مرا به اره چين جبين کني
واصل شوي چو شمع به درياي نور صبح
گر
در
گداز جسم نفس آتشين کني
گفتار را به خوبي کردار کن بدل
تا چند جهد
در
سخن دلنشين کني؟
تا کي به دست نفس دهي اختيار خويش؟
در
دست ديو تا به کي انگشترين کني؟
بر خاک راه اگر گذري مشکبو کني
در
سنگ اگر نظر کني آيينه رو کني
آن گوهر نهفته که خورشيد داغ اوست
در
مشت خاک توست اگر جستجو کني
در
هيچ چشمه آب نمازي نمانده است
صائب مگر به خون دل خود وضو کني
در
پيري ارتکاب مي ناب مي کني
اين صبح را تصور مهتاب مي کني
مويت سفيد گشت و همان از شراب تلخ
در
شير زندگاني خود آب مي کني
اي واي اگر به گريه خونين برون دهم
خوني که
در
دلم تو ستمکار مي کني
گر بگذري به سرو و صنوبر، ز بار دل
در
جلوه نخست سبکبار مي کني
مويت سفيد و نامه اعمال شد سياه
در
توبه اينقدر ز چه تائخير مي کني؟
در
خامشي گريز ز تقصيرهاي خويش
تمهيد عذر بهر چه تقصير مي کني؟
کم کرده اي گناه، که
در
وقت بازخواست
تقصير خود حواله به تقدير مي کني؟
آن پرده سوز، قابل تصوير خلق نيست
در
پرده است هر چه تو تصوير مي کني
صائب مس تو نيست پذيراي نور فيض
بيهوده عمر خرج
در
اکسير مي کني
چون صبح آفتاب
در
آغوش توست فرش
از روي صدق سينه اگر چاک مي کني
در
سنگ، لعل روزي خورشيد مي خورد
دل را به فکر رزق چه غمناک مي کني؟
برگ سفر بساز که هنگام رحلت است
محکم چه ريشه
در
جگر خاک مي کني؟
زير سپهر خواب فراغت چه مي کني؟
در
خانه شکسته اقامت چه مي کني؟
در
کاسه کبود فلک نقش جود نيست
خواري به آبروي قناعت چه مي کني؟
شکر
در
انتظار تو اي خوش سخن گداخت
با زهر جانگزاي قناعت چه مي کني؟
در
خاک نرم، نخل هوس ريشه مي کند
چندين ملايمت به نگهبان چه مي کني؟
لنگر درين خراب براي چه مي کني؟
در
راه سيل خواب براي چه مي کني؟
تعمير خانه اي که بود
در
گذار سيل
اي خانمان خراب براي چه مي کني؟
موي سفيد، گرده صبح قيامت است
در
وقت صبح خواب براي چه مي کني؟
انديشه است لنگر عمر سبک عنان
در
گفتگو شتاب براي چه مي کني؟
بحري که مي کني طلبش
در
کنار توست
اي موج، اضطراب براي چه مي کني؟
اي گوهر گرامي اين بحر، چون حباب
سر
در
سر شراب براي چه مي کني؟
پنهان رخ چو ماه براي چه مي کني؟
خون
در
دل نگاه براي چه مي کني؟
ابرام
در
شکستن دلهاي بيگناه
اي ترک کج کلاه براي چه مي کني؟
بگذر ز کاوش دل ما خون گرفتگان
در
بحر خون، شناه براي چه مي کني؟
صائب چو رحم
در
دل سنگين يار نيست
سامان اشک و آه براي چه مي کني؟
در
قلزمي که کام نهنگ است هر صدف
غواص نيستي و نگونسار مي روي
در
آستان خانه خود خاک مي شوي
از خود برون چنين که گرانبار مي روي
در
دست توست گوهر شهوار چون صدف
با جان بي نفس سوي دريا چه مي روي؟
در
زلف توست جاي تماشا هزار جا
بيرون ز خود براي تماشا چه مي روي؟
با خرمني که خوشه پروين
در
او گم است
دنبال کهرباي تمنا چه مي روي؟
شد آب تلخ گوهر شهوار
در
صدف
از خود تو هم سفر کن، شايد گهر شوي
از قلزمي که نوح مسلم بدر نرفت
تو خشک مغز
در
غم آني که تر شوي
تا بر محک ترا نزند سنگ کودکان
در
مصر عشق قابل سودا نمي شوي
دل چاک نمي گشت ز فرياد جرس را
بيداري اگر
در
همه قافله بودي
شوق است درين وادي اگر راحله اي هست
در
راه نمي ماندي اگر راحله بودي
از خون جگر کام کسي تلخ نگشتي
گر
در
خور اين باده مرا حوصله بودي
صفحه قبل
1
...
1614
1615
1616
1617
1618
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن