167906 مورد در 0.29 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • باشد ز بيم شير علم شير بيشه را
    دل قطره قطره گشته در اقطار روزگار
  • در کر و فر ز غايت تعجيل گشته چاک
    ز انگشت پاي پاچه شلوار روزگار
  • واندر گريزگاه هزيمت به پاي در
    از بيم سرکشان شده دستار روزگار
  • زور تو در کشاکش اگر بر فلک خورد
    زاسيب او گسسته شود تار روزگار
  • القاب و کنيت تو در اينست زانکه نيست
    القاب و کنيتت شده تذکار روزگار
  • در نظم اين قصيده ادب را نگفته ام
    القابت اي خلاصه اخيار روزگار
  • داني که جز به حال تو لايق نباشد اين
    کاي در نبرد حيدر کرار روزگار
  • در مدحتت که زيبد گويد به صد زبان
    تاج الملوک صفدر و صف دار روزگار
  • در عرصه گاه موکب ميمون کبريات
    کمتر جنيبت ابلق رهوار روزگار
  • در زينهار عدل تو ايام و بس ترا
    حفظ خداي داده به زنهار روزگار
  • با عقل ترس ترسان گفتم که در ثنا
    آنرا که هست زبده اعيان روزگار
  • چشم زمانه کس به هنر مثل تو نديد
    اي گشته در فصاحت سحبان روزگار
  • بر فرق شاه معني بکرت نثار کرد
    هر صامتي که بود در انبان روزگار
  • چون در تو ديد آنچه که هرگز نديده بود
    زان صد يکي ز جمله انسان روزگار
  • با اين همه نگشتي هرگز فريفته
    چون ديگران به گربه در انبان روزگار
  • در آرزوي روي تو عمري گذاشتم
    پنهان ز چشم و گوش به دوران روزگار
  • اي خوانده مر ترا خرد از غايت لطيف
    در باغ لطف دسته ريحان روزگار
  • گرد کميت وهم ترا در نيافتند
    ني ابلق زمانه نه يک ران روزگار
  • در چشم همت تو نسنجد به نيم جو
    ني کهنه سپهر نه خلقان روزگار
  • جزوي ز راي تست چو نيکو نگه کنند
    اين روشني که هست در ايوان روزگار
  • بي گوهر وجود تو در رسته جهان
    معلوم بود زينت دکان روزگار
  • در خفت و خيز مانده همه راه عيدگاه
    من گاه زو پياده و گاهي برو سوار
  • القصه بازگشتم و رفتم به خانه زود
    در باز کرد و باز ببست از پس استوار
  • در من نظر نکرد چو گفتم چه کرده ام
    گفت اي ندانمت که چگويم هزار بار
  • امروز روز عيد و تو در شهر تن زده
    فردا ترا چگويد دستور شهريار