167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان هاتف اصفهاني

  • بر نمي دارم از اين در سر خويش اي دربان
    صد ره از سنگ جفاي تو گرم سر شکند
  • آن دلبر محمل نشين چون جاي در محمل کند
    مي بايد اول عاشق مسکين وداع دل کند
  • در راه عشق آن صنم هر کس که بگذارد قدم
    بايد که چون هاتف نخست از دين و دنيا بگذرد
  • جا به کويت نتوان کرد ز بيم اغيار
    ور توان در دل بي رحم تو جا نتوان کرد
  • بر دست کس افتد چو تو ياري نه و هرگز
    در دام کسي چون تو شکاري نه و هرگز
  • بر من اي صياد چون امروز اگر خواهد گذشت
    جز پري از من نخواهي ديد فردا در قفس
  • هاتف از من نغمه دلکش سرودن خوش مجوي
    کز نوا افتاده ام افتاده ام تا در قفس
  • دو روزي بگذرد گو ناخوش از هجرش به من هاتف
    که بگذشته است بر من در وصالش روزگاري خوش
  • غم عشق نکويان چون کند در سينه اي منزل
    گدازد جسم و گريد چشم و نالد جان و سوزد دل
  • ز سلمي منزل سلمي تهي مانده است و هاتف را
    حکايت هاست باقي بر در و ديوار آن منزل
  • من اگر چه پيرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران
    که گذشته در غمت اي جوان همه روزگار جوانيم
  • آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقي
    جامه تقويي که من در همه عمر بافتم
  • يک ره از او نشد مرا کار دل حزين روا
    هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم
  • تو گلي و سر کوي تو گلستان و رقيب
    در گلستان تو خاري است که گفتن نتوان
  • به يک نظاره چون داخل شدي در بزم ميخواران
    گرفتي جان ز مستان و ربودي دل ز هشياران
  • زاهد آن راز که جويد ز کتاب و سنت
    گو به ميخانه در آي و ز ني و چنگ شنو
  • هر طرف غول نوا خوان جرس جنباني است
    در ره عشق به هر زمزمه از راه مرو
  • منزل آنجاست درين باديه کز پا افتي
    در ره عشق همين است غرض از تک و دو
  • گردد کسي کي کامياب از وصل ياري همچو تو
    مشکل که در دام کسي افتد شکاري همچو تو
  • چون من به گلگشت چمن چون بشکفد آن تنگدل
    کش خار خاري در دل است از گلعذاري همچو تو
  • هاتف ز عشقت مي سزد هر لحظه گر بالد به خود
    جز او که دارد در جهان زيبانگاري همچو تو
  • خوش آنکه نشينيم ميان گل و لاله
    ماه و تو به کف شيشه و در دست پياله
  • بر سرو و سمن لؤلؤ تر ريخته باران
    بر لاله و گل در و گهر بيخته ژاله
  • هر شبم وعده دهي کايم و من در سر راهت
    تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نيايي
  • که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآيم
    من که در کوچه او ره ندهندم به گدايي
  • کجايي در شب هجران که زاري هاي من بيني
    چو شمع از چشم گريان اشکباري هاي من بيني
  • شستم ز مي در پاي خم، دامن ز هر آلودگي
    دامن نشويد کس چرا، زابي بدين پالودگي
  • روزي که تن فرسايدم در خاک و جان آسايدم
    هر ذره خاکم تو را جويد پس از فرسودگي
  • در اين بستان به پاي هر صنوبر جويي از چشمم
    روان از حسرت بالاي آن سرو روانستي
  • به پاي سرو و گل در باغ هاتف نالد و گريد
    به ياد قامت رعنايي و رخسار زيبايي
  • مي نوازي غير را هر لحظه از لطف و مرا
    دم بدم خون در دل از جور پياپي مي کني
  • دل زارم بود در صيدگاه عشق نخجيري
    که بر وي هر زمان ابرو کماني مي زند تيري
  • برآمد ترکي از خاور، جهان آشوب و غارتگر
    به يغما برد در يک دم، هزاران لؤلؤ لالا
  • سزد گر بر سر شمشاد و سرو امروز در بستان
    چو قمري پر زند از شوق روح سدره طوبي
  • به پاسخ نارون گفتش کز اطفال چمن بگذر
    که امروز امهات از شوق در رقصند با آبا
  • از آنش عقل در گوهر شمارد جفت پيغمبر
    که بي چون است و بي انباز آن يکتاي بي همتا
  • در آن روز سلامت سوز کز خون يلان گردد
    چو روي ليلي و دامان مجنون لاله گون صحرا
  • يکي با فتح همبازي يکي با مرگ هم بالين
    يکي را اژدها بر کف يکي در کام اژدرها
  • کني چون عزم رزم خصم جبريل امين در دم
    کشد پيش رهت رخشي زمين پوي و فلک پيما
  • شها من بنده کامروزم به پايان رفته از عصيان
    خدا داند که اميدم به مهر توست در فردا
  • پي بازار فرداي قيامت جز ولاي تو
    متاعي نيست در دستم منم آن روز و اين کالا
  • تنم ز اه و جان ز اشک شد در فراقت
    چو از باد خاک و چو از آب آذر
  • تو در غربت اي مهر تابان و بي تو
    شب و روز من گشته از هم سيه تر
  • گاه ز تف سموم گرم چنان مرز و بوم
    کاهن گردد چو موم در کف هر پنجه ور
  • ديو و دد آنجا به جوش، وحش و سبع در خروش
    من چو سباع و وحوش طفره زن و رهسپر
  • دل دو سه روزي کشيد جانب کاشان و ديد
    جنت و خلدي در آن جنتيان را مقر
  • دوش که در کنج غم با همه درد و الم
    تا سحرم بود باز ديده اختر شمر
  • جهان بخشي که چون در جنبش آيد بحر احسانش
    به کشتي خلق پيمايند گوهر نه به سنگ و من
  • درم ريزد دو دستش صبح و شام و گوهر افشاند
    يکي چون باد فروردين دگر چون ابر در بهمن
  • در آن ميدان که از گرد سواران گلشن گيتي
    به چشم کينه انديشان نمايد تيره چون گلخن
  • کهن اوراق مصحف را چه حرمت در بر آنان
    که روبند از پر جبريل خاک پاي اهريمن
  • چيست داني نام آن شهر و کدام آن شهريار
    کين دو را در زيب و فر، ثاني نباشد ديگري
  • در همه اين شهر ديدم بارها بر پا نمود
    کهنه ديواري که بر وي جغدي افشاند پري
  • کرد بر پا بس اساس نو در آن شهر کهن
    دادش اول از حصاري تازه زيبي و فري
  • ساقي فلک ارچه در شکست من و توست
    خصم تن و جان مي پرست من و توست
  • تا جام شراب و شيشه مي باشد
    در دست من و تو، دست دست من و توست
  • اي در حرم و دير ز تو صد آهنگ
    بي رنگي و جلوه مي کني رنگ به رنگ
  • از شراب و بنگ روز جمعه در ماه صيام
    شيخ را بالاي منبر ساختن مست و ملنگ
  • تشنه کام و پا برهنه در تموز و سنگلاخ
    ره بريدن بي عصا فرسنگ ها با پاي لنگ
  • نقش ها بستن شگرف از کلک مه بر آب تند
    نقب ها کردن پديد از خار تر در خاره سنگ
  • صد ره آسانتر بود بر من که در بزم لئام
    باده نوشم سرخ و زرد و جامه پوشم رنگ رنگ
  • خانه اي ساخت ز گلزار ارم کز رفعت
    عقل را مانده در آن واله و حيران بنگر
  • هزار افسوس از آن نخل برومند ثمرپرور
    که در باغ جهانش قامت از باد اجل شد خم
  • جوانمرد و جوانبخت و جوان طبع و جوان دولت
    که در ايام او نو شد جهان و تازه شد کيهان
  • حيف از آن ماه جهان آراي بي نقصان که کرد
    جاي در زير زمين آخر ز دور آسمان
  • حيف از آن مهر جهانتاب بلند اختر که شد
    عالمي تاريک چون در زير غبرا شد نهان
  • حيف از آن سرو سرافراز سهي قد کاو فتاد
    عاقبت بر روي خاک تيره در اين بوستان
  • حيف از آن بحر سخا و منبع احسان که بود
    دست او پيوسته چون ابر بهاري در فشان
  • چرخ روبه باز کردش طعمه گرگ اجل
    شد زبون شيري چو او در چنگ اين روباه آه
  • يوسف افتاد ار به چاه آخر ز چاه آمد برون
    يوسف من ماند تا آخر زمان در چاه آه
  • شيرافکني که در رزم گر شير بيند او را
    از پيش او گريزد چون شير ديده روباه
  • فرماندهي که بر چرخ روز و شب و مه و سال
    در حکم او بود مهر فرمان او برد ماه
  • از صدفش شد پديد در گران قيمتي
    هم ز صفا بي نظير، هم ز شرف بي بها
  • آمد از او در وجود کودک فرخنده اي
    سرو قد و گلعذار، مهر رخ و مه لقا
  • ماه اوج عزت از دور سپهر بي درنگ
    ناگه از اوج شرف رو کرد در برج و بال
  • شد گلي ناچيده در باغ جنان و ماتمش
    بيخت بر فرق جهان خاک غم و گرد ملال
  • رفت ازين گلستان چون گل و احباب را
    ماند ازو داغ و درد در دل و جان حزين
  • آنکه تا جا داشت جان آگهش در جسم پاک
    يکدم از فرمان حق فارغ نبودش جسم و جان
  • چو از معماري لطف خدا بر پا شد اين خانه
    که در وي با نيش خرم زيد با عمر جاويدان
  • آن بت گل چهره يارب بسته از سنبل نقاب
    يا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب
  • کاي رشحه شاد زي که ز يمن قدوم شاه
    بر روي هم غمت در شادي فراز گشت
  • ندارم غم ز قرب مدعي رشحه که در کويش
    کنون قربي که هست او را فراهم بود ايامي
  • ديوان هلالي جغتايي

  • هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند
    حيفست که بر خاک نهي آن کف پا را
  • دلا، تا مي توان امروز فرصت را غنيمت دان
    که در عالم نمي داند کسي احوال فردا را
  • مرا گر در تمناي تو آيد صد بلا بر سر
    ز سر بيرون نخواهم کرد هرگز اين تمنا را
  • وصف حسن تو چه گويم؟ که ز اسباب جمال
    هر چه بايد همه در حد کمالست ترا
  • يک دو روزي صبر کن، اي جان بر لب آمده
    زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم ترا
  • من کيستم تا هر زمان پيش نظر بينم ترا؟
    گاهي گذر کن سوي من، تا در گذر بينم ترا
  • گفتي که: هر کس يک نظر بيند مرا جان ميدهد
    من هم بجان در خدمتم، گر يک نظر بينم ترا
  • بسکه ميخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
    يک سخن گر بشنوم، صد داستان گويم ترا
  • جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلي
    هم رگ جان مرا، هم تار موي خويش را
  • يار، چون در جام مي بيند، رخ گل فام را
    عکس رويش چشمه خورشيد سازد جام را
  • هم سينه شد پر آتش و هم ديده شد پر آب
    در آب و آتشست درون و برون مرا
  • خاک درت ز قتل من آغشته شد بخون
    آخر فگند عشق تو در خاک و خون مرا
  • کسي چون جان برد زين کافران سنگدل، يارب؟
    که در يک لحظه ميريزند خون صد مسلمان را
  • خوش آن باشد که در هنگام وصل او سپارم جان
    معاذالله! از آن ساعت که بينم روي هجران را
  • بروز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را
    که ياران در چنين روزي بکار آيند ياران را
  • عجب خاري خليد از نو گلي در سينه ريشم!
    که برد از خاطر من خار خار گل عذاران را
  • تو، اي فارغ، که عزم باغ داري سوي ما بگذر
    که در خون جگر چون لاله بيني داغداران را
  • مشنو، از بهر خدا، در حق من قول رقيب
    که نکو نيست شنيدن خبر بد گو را