نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
زاد راه سفر دور توکل اين است
که
در
انبان خود انديشه نان نگذاري
قطره را بحر کرم گوهر شهوار کند
نم خون
در
مژه اشک فشان نگذاري
نيستي مرد گرانباري غفلت صائب
سر خود
در
سر اين بار گران نگذاري
در
دل خويش گره ساز نفس را صائب
اگر از سينه دريا گهري مي گيري
تا کي از خواب گران پرده دولت سازي؟
چشمه خضر نهان
در
دل ظلمت سازي
صد
در
فيض به روي تو گشايند از غيب
سينه را گر سپر سنگ ملامت سازي
در
قيامت گل بي خار تو خواهد گرديد
پشت دستي که تو زخمي ز ندامت سازي
کرده اي خضر ره خود خرد ناقص را
چون عصا
در
کف بيمار ازان مي لرزي
عالمي محو تجلي و تو از بيجگري
در
پس پرده هستي چو زنان مي لرزي
لرزش جان تو اي بحر نه از طوفان است
گوهري
در
صدفت هست ازان مي لرزي
زود هموار ز جمعيت منزل گردد
هست
در
راه اگر قافله را پيش و پسي
شد دل روشن ما از سخن پوچ سياه
چه کند آينه
در
دست پريشان نفسي؟
ريزش اشک مرا نيست محرک
در
کار
دامن ابر بهاران نفشرده است کسي
داغ پنهان مرا کيست شمارد صائب؟
در
دل سنگ شرر را نشمرده است کسي
در
سر مرده دلان شور نديده است کسي
نفس گرم ز کافور نديده است کسي
تا پريشان نشود خاطر چون برگ گلت
نروي سرزده
در
خواب پريشان کسي
همچو خورشيد سرآمد نتواني گرديد
مدتي تا نروي
در
خم چوگان کسي
آن که
در
خلوت آيينه ندارد آرام
چه خيال است شود انجمن آراي کسي؟
خار
در
پيرهنم جلوه يوسف دارد
تا شدم بي خبر از ذوق تماشاي کسي
آب ازان
در
قدم سرو به خاک افتاده است
که ندارد خبر از قامت رعناي کسي
سرمه
در
ديده انجم کشد از بيتابي
مشت خاکسترم از آتش سوداي کسي
از غم روي زمين تنگ نگردد صائب
گرچه
در
سينه عاشق نبود جاي کسي
چند
در
فکر سرا و غم منزل باشي؟
گذرد قافله عمر و تو غافل باشي
کعبه
در
گام نخستين کند استقبالت
از سر صدق اگر همسفر دل باشي
غم بي حاصلي خويش نخوردي يک بار
چند
در
فکر زمين و غم حاصل باشي؟
مهر زن بر لب گفتار که
در
بزم جهان
شمع آسوده ز کشتن شود از خاموشي
دل که
در
رهگذر باد حوادث شمعي است
چون چراغ ته دامن شود از خاموشي
خاک اگر
در
دهن رخنه گفتار زند
آدمي قلعه آهن شود از خاموشي
کثرت و تفرقه
در
عالم گفتار بود
که جهاني همه يک تن شود از خاموشي
پخته از حوصله شاخ برون مي آيد
رگ خامي نبود
در
ثمر يکرنگي
چشم يکرنگي ازين چرخ دغا بازمدار
نيست
در
نه صدف او گهر يکرنگي
صائب از هم نکند تفرقه لطف و عتاب
گل و خارست يکي
در
نظر يکرنگي
در
چمن خانه گرفتن گل فارغبالي است
چار ديوار قفس باد به ما ارزاني
دل نبندند عزيزان جهان
در
وطني
که به يوسف ندهد وقت سفر پيرهني
در
سپند من سودازده آتش مزنيد
که پريشان شود از ناله من انجمني
باطن عشق بود تيغ دودم اي خسرو
مصلحت نيست که خم
در
خم فرهاد کني
خلوت خاص تو
در
خانه دل خواهد بود
خانه گل چه ضرورست که معمور کني؟
اگر از خوان قناعت نظري آب دهي
خاک عالم همه
در
کاسه فغفور کني
صائب از دردسر هر دو جهان باز رهي
سر اگر
در
سر عطار نشابور کني
در
قيامت گل بي خار ثمر مي بخشد
نيش خاري که تو از آبله نمناک کني
تخم چون سوخت برومند نگردد صائب
دانه اشک به اميد چه
در
خاک کني؟
نشود جمع نظربازي خوبان با زهد
اين گلي نيست که
در
دامن سجاده کني
تا تو چون شانه دل چاک مهيا نکني
پنجه
در
پنجه آن زلف چليپا نکني
در
سرانجام سفر باش که از سنگ مزار
خيمه بيرون زده خوش قافله سنگيني
مي که
در
روي سپر چين نگذارد ز نشاط
نيست ممکن ز جبين تو گشايد چيني
گرچه سر
در
سر گفتار نهادم صائب
نشنيدم ز کسي از ته دل تحسيني
نيست چون حوصله ديدن بي پرده ترا
به که قانع به نگاه
در
و ديوار شوي
نتوان دل ز عزيزي به سهولت برداشت
جهد کن جهد که
در
چشم کسان خوار شوي
غنچه را راه
در
آن چاک گريبان ندهي
به کف طفل نوآموز گلستان ندهي
بي حجابانه به آغوش کجا مي آيي؟
که به صد ناز
در
انديشه ما مي آيي؟
صفحه قبل
1
...
1609
1610
1611
1612
1613
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن