167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • زاد راه سفر دور توکل اين است
    که در انبان خود انديشه نان نگذاري
  • قطره را بحر کرم گوهر شهوار کند
    نم خون در مژه اشک فشان نگذاري
  • نيستي مرد گرانباري غفلت صائب
    سر خود در سر اين بار گران نگذاري
  • در دل خويش گره ساز نفس را صائب
    اگر از سينه دريا گهري مي گيري
  • تا کي از خواب گران پرده دولت سازي؟
    چشمه خضر نهان در دل ظلمت سازي
  • صد در فيض به روي تو گشايند از غيب
    سينه را گر سپر سنگ ملامت سازي
  • در قيامت گل بي خار تو خواهد گرديد
    پشت دستي که تو زخمي ز ندامت سازي
  • کرده اي خضر ره خود خرد ناقص را
    چون عصا در کف بيمار ازان مي لرزي
  • عالمي محو تجلي و تو از بيجگري
    در پس پرده هستي چو زنان مي لرزي
  • لرزش جان تو اي بحر نه از طوفان است
    گوهري در صدفت هست ازان مي لرزي
  • زود هموار ز جمعيت منزل گردد
    هست در راه اگر قافله را پيش و پسي
  • شد دل روشن ما از سخن پوچ سياه
    چه کند آينه در دست پريشان نفسي؟
  • ريزش اشک مرا نيست محرک در کار
    دامن ابر بهاران نفشرده است کسي
  • داغ پنهان مرا کيست شمارد صائب؟
    در دل سنگ شرر را نشمرده است کسي
  • در سر مرده دلان شور نديده است کسي
    نفس گرم ز کافور نديده است کسي
  • تا پريشان نشود خاطر چون برگ گلت
    نروي سرزده در خواب پريشان کسي
  • همچو خورشيد سرآمد نتواني گرديد
    مدتي تا نروي در خم چوگان کسي
  • آن که در خلوت آيينه ندارد آرام
    چه خيال است شود انجمن آراي کسي؟
  • خار در پيرهنم جلوه يوسف دارد
    تا شدم بي خبر از ذوق تماشاي کسي
  • آب ازان در قدم سرو به خاک افتاده است
    که ندارد خبر از قامت رعناي کسي
  • سرمه در ديده انجم کشد از بيتابي
    مشت خاکسترم از آتش سوداي کسي
  • از غم روي زمين تنگ نگردد صائب
    گرچه در سينه عاشق نبود جاي کسي
  • چند در فکر سرا و غم منزل باشي؟
    گذرد قافله عمر و تو غافل باشي
  • کعبه در گام نخستين کند استقبالت
    از سر صدق اگر همسفر دل باشي
  • غم بي حاصلي خويش نخوردي يک بار
    چند در فکر زمين و غم حاصل باشي؟
  • مهر زن بر لب گفتار که در بزم جهان
    شمع آسوده ز کشتن شود از خاموشي
  • دل که در رهگذر باد حوادث شمعي است
    چون چراغ ته دامن شود از خاموشي
  • خاک اگر در دهن رخنه گفتار زند
    آدمي قلعه آهن شود از خاموشي
  • کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود
    که جهاني همه يک تن شود از خاموشي
  • پخته از حوصله شاخ برون مي آيد
    رگ خامي نبود در ثمر يکرنگي
  • چشم يکرنگي ازين چرخ دغا بازمدار
    نيست در نه صدف او گهر يکرنگي
  • صائب از هم نکند تفرقه لطف و عتاب
    گل و خارست يکي در نظر يکرنگي
  • در چمن خانه گرفتن گل فارغبالي است
    چار ديوار قفس باد به ما ارزاني
  • دل نبندند عزيزان جهان در وطني
    که به يوسف ندهد وقت سفر پيرهني
  • در سپند من سودازده آتش مزنيد
    که پريشان شود از ناله من انجمني
  • باطن عشق بود تيغ دودم اي خسرو
    مصلحت نيست که خم در خم فرهاد کني
  • خلوت خاص تو در خانه دل خواهد بود
    خانه گل چه ضرورست که معمور کني؟
  • اگر از خوان قناعت نظري آب دهي
    خاک عالم همه در کاسه فغفور کني
  • صائب از دردسر هر دو جهان باز رهي
    سر اگر در سر عطار نشابور کني
  • در قيامت گل بي خار ثمر مي بخشد
    نيش خاري که تو از آبله نمناک کني
  • تخم چون سوخت برومند نگردد صائب
    دانه اشک به اميد چه در خاک کني؟
  • نشود جمع نظربازي خوبان با زهد
    اين گلي نيست که در دامن سجاده کني
  • تا تو چون شانه دل چاک مهيا نکني
    پنجه در پنجه آن زلف چليپا نکني
  • در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار
    خيمه بيرون زده خوش قافله سنگيني
  • مي که در روي سپر چين نگذارد ز نشاط
    نيست ممکن ز جبين تو گشايد چيني
  • گرچه سر در سر گفتار نهادم صائب
    نشنيدم ز کسي از ته دل تحسيني
  • نيست چون حوصله ديدن بي پرده ترا
    به که قانع به نگاه در و ديوار شوي
  • نتوان دل ز عزيزي به سهولت برداشت
    جهد کن جهد که در چشم کسان خوار شوي
  • غنچه را راه در آن چاک گريبان ندهي
    به کف طفل نوآموز گلستان ندهي
  • بي حجابانه به آغوش کجا مي آيي؟
    که به صد ناز در انديشه ما مي آيي؟