167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • تا سد حزم تو نکشيدند در وجود
    عالم نيافت عافيت عام را حصار
  • در ابر اگر ز دست تو يک خاصيت نهند
    دست تهي برون ندمد هرگز از چنار
  • تا در ضمان رزق خلايق نشد کفت
    ترکيب معده را نه به پيوست پود و تار
  • مرحبا بويي که عطارش نباشد در ميان
    حبذا نقشي که نقاشش نباشد آشکار
  • عقل پروردست گويي روح او را در ازل
    روح پروردست گويي شخص او را برکنار
  • راست کاري پيشه کردست از براي آنکه نيست
    در قيامت هيچکس جز راستکاران رستگار
  • شادمان در دولت عالي و جاه بي کران
    کامران از نعمت باقي و عمر بي کنار
  • عشق هندو به همه حال بود سوزان تر
    که در انگشت بود عادت سوزاني نار
  • زنخش چيست يکي گوي بلورين در مشک
    ابرويش چيست دو چوگان طلي کرده نگار
  • وانگهي زر بدهم کار چو زر خوب کنم
    بيش چون زر نکنم در طلب زر رخسار
  • در بوستان ملک نهالي نشاند چرخ
    وآنرا قرين نشو و نما کرد روزگار
  • اين آيتي که زبده آيات صنع اوست
    در شان ملک خوب ادا کرد روزگار
  • در بندگيت صادق و صافيست هرکه هست
    وين بندگي ز صدق و صفا کرد روزگار
  • شاهي که در اضافت قدرش به چشم عقل
    از قالب سپهر سها کرد روزگار
  • خاني که در جهان خلافش به يک زمان
    از عز بد سگال عزا کرد روزگار
  • در موقفي که بيلکش از حبس کيش رست
    بر شير بيشه حبس فنا کرد روزگار
  • جم دولتي که در نفسي کلبه مرا
    از نعمت تو عرش سبا کرد روزگار
  • در خدمت تو عذر همي خواهدم کنون
    زين پيش با من از چه جفا کرد روزگار
  • در دولتي که پيش دوامش خجل شود
    دوران که نسبتش به بقا کرد روزگار
  • اي در نبرد حيدر کرار روزگار
    وي راست کرده خنجر تو کار روزگار
  • معمور کرده از پي امن جهانيان
    معمار حزم تو در و ديوار روزگار
  • در دهر جز خرابي مستي نيافتند
    زان دم که هست حزم تو معمار روزگار
  • ور در درون دائره ماندي ز رفعتش
    درهم نيامدي خط پرگار روزگار
  • جودت چو در ضمان بهاي وجود شد
    بگشاد کاروان قدر بار روزگار
  • اي در جوال عشوه علي وار ناشده
    از حرص دانگانه به گفتار روزگار