167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • به اميد تماشا چشم وا کردم، ندانستم
    نگه را خون کند ناز تو در چشم تماشايي
  • کمند زلف در گردن گذشتي روزي از صحرا
    هنوز از دور گردن مي کشد آهوي صحرايي
  • تو آتشدست تا پا در رکاب شوخي آوردي
    فلاخن سير شد صد کوه تمکين و شکيبايي
  • همان بهتر که ليلي در بيابان جلوه گر باشد
    ندارد تنگناي شهر، تاب حسن صحرايي
  • حجاب نور وحدت عالم اسباب مي گردد
    شود محجوب اگر در پرده هاي چشم بينايي
  • زبان تيغ را سنگ فسان در جوهر افزايد
    نمي گردد مرا گوش گران مانع ز گويايي
  • مرا افکنده رخسار عرقناکش به دريايي
    که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرايي
  • گريبان چاک مي گرديد در دامان اين صحرا
    اگر مي داشت ليلي همچو من مجنون شيدايي
  • به تردستي ز خارا نقش شيرين محو مي کردم
    اگر در چاشني مي داشت کارم کارفرمايي
  • عنان کجروي پيچيدن از گردون نمي آيد
    مکن در راه سيلاب فنا کاشانه آرايي
  • مرا بر غفلت سرشار بلبل خنده مي آيد
    که در ايام گل دارد دماغ خانه آرايي
  • به حرف عقل گوش انداختم ديوانه گرديدم
    مرا در خواب غفلت کرد اين افسانه آرايي
  • به توحيد خدا همچون الف گوياست تنهايي
    دويي در پله شرک است و بي همتاست تنهايي
  • تجرد پيشگان را نيست کثرت مانع از وحدت
    که در درياي لشکر چون علم تنهاست تنهايي
  • به اندک سختيي رو از تو گردانند همراهان
    روي گر در دهان اژدها همپاست تنهايي
  • ندارم ياد خود را فارغ از عشق بلاجويي
    چو داغ لاله دايم در نظر دارم پريرويي
  • ازان در جيب گل بسيار بيدردانه مي ريزي
    که هرگز از چمن پيرا نديدي چين ابرويي
  • به حسن شاهدان معني از صورت قناعت کن
    که در ملک سليمان نيست زين بهتر پريرويي
  • مروت نيست از پروانه ما ياد ناوردن
    در آن محفل که باشد هر سپندي آتشين رويي
  • چون ز حال دل صاحب نظراني غافل؟
    تو که در آينه با خويش نظر باخته اي
  • آتشي را که ازان طور به زنهار آيد
    در دل صائب خونين جگر انداخته اي
  • نيست در باغ نهالي به برومندي تو
    سايه را آخر و اول ثمر انداخته اي
  • مژه در ديده نظارگيان خواهد سوخت
    اين چراغي که تو از چهره برافروخته اي
  • سخن آبله پيشت گرهي بر بادست
    تو که در راه طلب پا به حنا داشته اي
  • دست اگر در کمر راهبر دل زده اي
    بي تردد به ميان دامن منزل زده اي
  • چون نداري دل آگاه، در اول قدمي
    بوسه هر چند به پيشاني منزل زده اي
  • در قيامت سپر آتش دوزخ گردد
    از درم مهري اگر بر لب سايل زده اي
  • چاک در پرده ناموس تو خواهد انداخت
    خنده اي چند که بر مردم کامل زده اي
  • دست در دامن درياي کرم زن، ورنه
    تشنه مي ميري اگر چشمه حيوان شده اي
  • هر چه در خاطر عاشق گذرد مي داني
    خوش اداياب و ادافهم و ادادان شده اي
  • تو که از شرم در آيينه نديدي هرگز
    به اشارات که اين طور شفادان شده اي؟
  • نوشداروي امان در گره حنظل نيست
    به چه اميد به اين سبز حصار آمده اي؟
  • کردي انفاس گرامي همه در باطل صرف
    همچنان زندگي از حق به دعا مي طلبي
  • از دل زنده توان هستي جاويدان يافت
    در سياهي تو همان آب بقا مي طلبي
  • خبري نيست که در بيخبري نتوان يافت
    بيخبر شو ز جهان گر خبري مي طلبي
  • خضر چون سبزه زند موج درين دامن دشت
    پاي در ره نه اگر همسفري مي طلبي
  • تا به کي خواب گران پنبه نهد در گوشم؟
    اي نواي جرس سلسله جنبان مددي
  • زردرويي نتوان در صف محشر بردن
    خون من بر سر جوش است شهيدان مددي
  • خارخار وطنم نعل در آتش دارد
    چشم دارم که کند شام غريبان مددي
  • دل که قنديل حرم بود ز روشن گوهري
    در خرابات مغان جام شرابش کردي
  • هيچ کس گل نزند بر تو درين سبز چمن
    گل اگر در قفس مرغ گرفتار آري
  • در دياري که خزف را ز گهر نشناسند
    گوهر خود چه ضرورست به بازار آري؟
  • چند چون سکه زر در نظر صيرفيان
    پشت بر زر کني و روي به بازار آري؟
  • از دل تنگ کني شکوه، نمي داني حيف
    که گشاد دو جهان در گره دل داري
  • سرفرازان جهان جمله سجود تو کنند
    در حريم دل اگر راه سلامي داري
  • برخوري زان لب ميگون که چو صهباي صبوح
    در رگ و ريشه جان طرفه خرامي داري
  • چشم شوخ تو به انصاف نمي پردازد
    ورنه در هر نظري ملک جهاني داري
  • اي گل شوخ که مغرور بهاران شده اي
    خبرت نيست که در پي چه خزاني داري
  • در شبستان تو سي شب مه عيدست مقيم
    اگر از خوان قناعت لب ناني داري
  • مي شود عاقبت کار چراغت روشن
    در حريم دل اگر سوز نهاني داري