167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • در رخ مه عيب بيني مي کني
    در بهشتي خارچيني مي کني
  • حق تعالي گفت در گوش شعيب
    در جواب او فصيح از راه غيب
  • موشکي در کف مهار اشتري
    در ربود و شد روان او از مري
  • در چند انداخت در کشتي و جست
    مر هوا را ساخت کرسي و نشست
  • در سخن بسيارگو همچون جرس
    در خورش افزون خورد از بيست کس
  • بر قرين خويش مفزا در صفت
    کان فراق آرد يقين در عاقبت
  • تو بده رکعت نماز آيي ملول
    من به پانصد در نيايم در نحول
  • اول و آخر ببايد تا در آن
    در تصور گنجد اوسط يا ميان
  • در زمينم با تو ساکن در محل
    مي دوم بر چرخ هفتم چون زحل
  • شيخ روزي بهر دفع سؤ ظن
    در لگن قي کرد پر در شد لگن
  • من بدم آن وآنچ گفتم خواب در
    با تو اندر خواب در شرح نظر
  • در حق ديگر بود قهر و عدو
    در حق ديگر بود لطف و نکو
  • در گذر از نام و بنگر در صفات
    تا صفاتت ره نمايد سوي ذات
  • تا گره بنديم و بگشاييم ما
    در شکال و در جواب آيين فزا
  • دايه را بگذار در خشک و بران
    اندر آ در بحر معني چون بطان
  • همچو آب از مشک باريدن گرفت
    در گو و در غارها مسکن گرفت
  • در صفت نايد عجايبهاي آن
    تو درين ظلمت چه اي در امتحان
  • خون خوري در چارميخ تنگنا
    در ميان حبس و انجاس و عنا
  • سوي شامست اين نشان و اين خبر
    در ره قدسش ببيني در گذر
  • سر کشد گوش محمد در سخن
    کش بگويد در نبي حق هو اذن
  • در تمامي کارها چندين مکوش
    جز به کاري که بود در دين مکوش
  • بلک خود را در صفا گوري کني
    در مني او کني دفن مني
  • آنچنان کن که دهانها مر ترا
    در شب و در روزها آرد دعا
  • او شکسته دل شد و بنهاد سر
    ديد در خواب او خضر را در خضر
  • صحبتي باشد چو شمشير قطوع
    همچو دي در بوستان و در زروع
  • مر سگي را لقمه ناني ز در
    چون رسد بر در همي بندد کمر
  • جوق جوقي مبتلا ديدي نزار
    شسته بر در در اميد و انتظار
  • جمله اجزا در تحرک در سکون
    ناطقان که انا اليه راجعون
  • تا پري و ديو در شيشه شود
    بلک هاروتي به بابل در رود
  • غير آن که در گريزي در قضا
    هيچ حيله ندهدت از وي رها
  • غم يکي گنجيست و رنج تو چو کان
    ليک کي در گيرد اين در کودکان
  • گام در صحراي دل بايد نهاد
    زانک در صحراي گل نبود گشاد
  • ده چه باشد شيخ واصل ناشده
    دست در تقليد و حجت در زده
  • کام از ذوق توهم خوش کني
    در دمي در خيک خود پرش کني
  • در ميان منعمان رفتي که من
    لوت چربي خورده ام در انجمن
  • بنگر آخر در من و در رنگ من
    يک صنم چون من ندارد خود شمن
  • او هم از نسل شغال ماده زاد
    در خم مالي و جاهي در فتاد
  • چونک بجهد در فتد اندر ميان
    در ميان هر دو کوه بي امان
  • هر که مي آمد بگفتا نيست اين
    هين در آ خواجه در آن گوشه نشين
  • هر پيمبر که در آيد در رحم
    نجم او بر چرخ گردد منتجم
  • باز وحي آمد که در آبش فکن
    روي در اوميد دار و مو مکن
  • در فکن در نيلش و کن اعتماد
    من ترا با وي رسانم رو سپيد
  • در طلب زن دايما تو هر دو دست
    که طلب در راه نيکو رهبرست
  • خاک قارون را چو ماري در کشد
    استن حنانه آيد در رشد
  • مي کشانش در جهاد و در قتال
    مردوار الله يجزيک الوصال
  • تو طمع داري که او را بي جفا
    بسته داري در وقار و در وفا
  • در هزيمت از تو افتادند خلق
    در هزيمت کشته شد مردم ز زلق
  • تو جهان راستان در رفته اي
    گرچه در صورت به خاکي خفته اي
  • رو در افتادن گرفتند از نهيب
    غلط غلطان منهزم در هر نشيب
  • موسي و فرعون در هستي تست
    بايد اين دو خصم را در خويش جست
  • اي تو در کشتي تن رفته به خواب
    آب را ديدي نگر در آب آب
  • دم مزن تا بشنوي از دم ز نان
    آنچ نامد در زبان و در بيان
  • ليک لطفي قهر در پنهان شده
    يا که قهري در دل لطف آمده
  • زين قبل فرمود احمد در مقال
    در زبان پنهان بود حسن رجال
  • در حديث آمد که دل همچون پريست
    در بياباني اسير صرصريست
  • من نخواهم کان رمه کافر شوند
    در ضلالت در گمان بد روند
  • گفت استر با شتر کاي خوش رفيق
    در فراز و شيب و در راه دقيق
  • تو نه آيي در سر و خوش مي روي
    من همي آيم بسر در چون غوي
  • من همي افتم برو در هر دمي
    خواه در خشکي و خواه اندر نمي
  • چون جنين را در شکم حق جان دهد
    جذب اجزا در مزاج او نهد
  • در نگر در صنعت پاره زني
    کو همي دوزد کهن بي سوزني
  • ديد در ايام آن شيخ فقير
    مصحفي در خانه پيري ضرير
  • گفت در يک خانه گر باشم دو روز
    عشق آن مسکن کند در من فروز
  • باز مي گويم عجب من بي خودم
    دست در شاخ خيالي در زدم
  • از هوس گر از طويله بسکلد
    در طويله ديگران سر در کند
  • در شريعت هست مکروه اي کيا
    در امامت پيش کردن کور را
  • مدحها شد جملگي آميخته
    کوزه ها در يک لگن در ريخته
  • پيش در شد آن دقوقي در نماز
    قوم همچون اطلس آمد او طراز
  • چون قيامت پيش حق صفها زده
    در حساب و در مناجات آمده
  • عمر خود را در چه پايان برده اي
    قوت و قوت در چه فاني کرده اي
  • در قيام اين کفتها دارد رجوع
    وز خجالت شد دوتا او در رکوع
  • و آن جماعت در پي او در قيام
    اينت زيبا قوم و بگزيده امام
  • در دعا ايشان و در زاري و آه
    بر فلک زيشان شده دود سياه
  • مهربان بي رشوتان ياري گران
    در مقام سخت و در روز گران
  • در گوي و در چهي اي قلتبان
    دست وا دار از سبال ديگران
  • در هواي آنک گويندت زهي
    بسته اي در گردن جانت زهي
  • در قباب حق شدند آن دم همه
    در کدامين روضه رفتند آن رمه
  • مدعي گفت اي نبي الله داد
    گاو من در خانه او در فتاد
  • هست بر اسباب اسبابي دگر
    در سبب منگر در آن افکن نظر
  • زانک او در خانه عقل تو غريب
    بر در خود سگ بود شير مهيب
  • آن يکي در پي دويد و گفت خير
    در پيت کس نيست چه گريزي چو طير
  • هزلها گويند در افسانه ها
    گنج مي جو در همه ويرانه ها
  • شهر را هشتند و بيرون آمدند
    در هزيمت در دهي اندر شدند
  • آنچنان کز فربهي هر يک جوان
    در نگنجيدي ز زفتي در جهان
  • شکر منعم واجب آيد در خرد
    ورنه بگشايد در خشم ابد
  • انبيا گفتند در دل علتيست
    که از آن در حق شناسي آفتيست
  • اين چه نسبت اين چه پيوندي بود
    تاکه در عقل و دماغي در رود
  • نه در آن دم دولتي و نعمتي
    نه در آن سر راحتي و لذتي
  • بارها در دام حرص افتاده اي
    حلق خود را در بريدن داده اي
  • استخوان حرص تو در وقت درد
    درهم آيد خرد گردد در نورد
  • در مثال قصه و فال شماست
    در غم انگيزي شما را مشتهاست
  • چند کوبيم آهن سردي ز غي
    در دميدن در قفض هين تا بکي
  • در تنور پر ز آتش در فکند
    آن زمان دستارخوان را هوشمند
  • وقت حيرت نيست حيرت پيش تست
    اين زمان در ره در آ چالاک و چست
  • يوسفي شد در جمال و در دلال
    گفتش اکنون رو بده وا گوي حال
  • دانه گندم تواني خورد و من
    عاجزم در دانه خوردن در وطن
  • باز زاري کرد کاي نيکوخصال
    مر مرا در سر مزن در رو ممال
  • بيست فرزند اين چنين در گور رفت
    آتشي در جانشان افتاد تفت
  • اندر آخر حمزه چون در صف شدي
    بي زره سرمست در غزو آمدي
  • سينه باز و تن برهنه پيش پيش
    در فکندي در صف شمشير خويش