167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • گر به ظاهر خار بي برگم ولي از داغ عشق
    لاله زاري در جگر دارم تماشاکردني
  • بسته ام گر چشم چون يعقوب، عذرم روشن است
    ماه مصري در سفر دارم تماشاکردني
  • باغ اگر بر من شد از جوش تماشايي قفس
    باغها در زير پر دارم تماشاکردني
  • چون ز زلفش چشم بردارم، که از هر حلقه اي
    در نظر دام دگر دارم تماشاکردني
  • کو سبکدستي که من چون پنبه ميناي مي
    فتنه ها در زير سر دارم تماشاکردني
  • چرخ اگر کم فرصتي و عمر کوتاهي نکرد
    سرونازي در نظر دارم تماشاکردني
  • در جگر چندين محيط بي کنار از خون دل
    زان دهان مختصر دارم تماشاکردني
  • سردي دوران به من دست و دلي نگذاشته است
    ورنه دستي در هنر دارم تماشاکردني
  • همچو شبنم صائب از فيض سحرخيزي مدام
    گلعذاري در نظر دارم تماشاکردني
  • حيرتي از چشم مست يار دارم ديدني
    خوابها در ديده بيدار دارم ديدني
  • گر چه چون مرکز زمين گيرم به چشم غافلان
    سيرها در خويش چون پرگار دارم ديدني
  • نيستم ايمن ز چشم شور، ورنه من ز داغ
    لاله زاري در دل افگار دارم ديدني
  • کوه غم بر خاطر آزاده من بار نيست
    مستيي چون کبک در کهسار دارم ديدني
  • دل ز گرد خاکساري بر گرفتن مشکل است
    ورنه گنجي در ته ديوار دارم ديدني
  • نيل چشم زخم من دارد جمال يوسفي
    در سياهي يک جهان انوار دارم ديدني
  • ملک و مالي نيست صائب گرچه در عالم مرا
    باغي از رنگيني گفتار دارم ديدني
  • سيل را روشنگري چون اتصال بحر نيست
    سعي کن تا در دل روشن ضميران جا کني
  • چند در پيري ز فوت مطلب دنياي دون
    قامت خم گشته خود حلقه ماتم کني؟
  • مي تواني خرمني اندوخت از هر دانه اي
    خرده خود صرف اگر در راه درويشان کني
  • نيست جاي دانه اميد اين محنت سرا
    در زمين شوره تخم خويش باطل مي کني
  • رشته عمري که دام مطلب حق مي شود
    صرف در شيرازه اوراق باطل مي کني
  • در عمارت زندگاني چند باطل مي کني؟
    رفته اي از کار تا سامان منزل مي کني
  • عاقبتاين خانه ها ماتم سرايي مي شود
    زعفران گر جاي برگ کاه در گل مي کني
  • مي کشي دست نوازش سالها بر دوش خويش
    پاره ناني اگر در کار سايل مي کني
  • گرم مي پرسي مرا بهر فريب ديگران
    در لباس دوستداران کار دشمن مي کني
  • شد حباب از خودنمايي گوي چوگان فنا
    سعي کن تا در محيط عشق ناپيدا شوي
  • بينش ظاهر غبار ديده باطن بود
    خاک زن در چشم ظاهر تا به جان بينا شوي
  • مرد عشقي بر سر بازار رسوايي برآي
    تا به کي از پرده ناموس در چادر شوي؟
  • چند باشي در کشاکش، دامن ساقي بگير
    تا درين عالم ازين عالم به آن عالم شوي
  • سرمپيچ از داغ تا سرحلقه مردان شوي
    در سياهي غوطه زن تا چشمه حيوان شوي
  • مي شود در تنگناي جسم کامل جان پاک
    از صدف بيرون ميا تا گوهر غلطان شوي
  • با سر آزاده چون سرو از بهاران صلح کن
    تا در ايام خزان پيرايه بستان شوي
  • خضر آب زندگي دست از علايق شستن است
    چون سکندر چند در ظلمات سرگردان شوي؟
  • کوه در رد صدا بي اختيار افتاده است
    با گرانقدران مگو حرف سبک تا نشنوي
  • گوش تن چون حلقه از بيرون در دارد خبر
    زينهار از تن پرستان قصه ما نشنوي
  • طالع شهرت ندارد در وطن فکر غريب
    بوي عنبر تا بود صائب به دريا نشنوي
  • از نکويان در نظر دايم عزيزي داشتم
    هرگز از يوسف نبود اين گوشه زندان تهي
  • سرمه آواز مي گردد سواد شهرها
    در بيابان دل مگر سازد جرس ز افغان تهي
  • منزل ويران نباشد جاي آرام و قرار
    در کهنسالي دهن مي گردد از دندان تهي
  • عکس در آيينه تصوير پابرجا بود
    نيست از معشوق هرگز ديده حيران تهي
  • در گلستاني که اشک ما سراسر مي رود
    لاله از شبنم ز استغنا کند پهلو تهي
  • کي توانم چشم در دامان منزل گرم کرد؟
    اين چنين کز سستي کوشش تو دلسرد رهي
  • زهي اقبال روزافزون، زهي اميد گوناگون
    اگر دارد تلافي اين تغافل هاي پي در پي
  • غلط کردم نيفتادم به فکر ظاهرآرايي
    به جاي عقل در سر طره دستار بايستي
  • به قدر آشنايان از سخن بيگانگي داري
    در بيگانگي زن تا به معني آشنا گردي
  • کجا گل بر سر بازار رسوايي دکان چيدي؟
    کليد باغ اگر در آشيان بلبلان بودي
  • ز مطلب در حجابي تا نظر بر مدعا داري
    نگردي آشناي خويش تا يک آشنا داري
  • نبيني روي ظلمت در شبستان فنا صائب
    اگر گم کرده راهان را چراغي پيش پا داري
  • ز خط سبز افزون مي شود بي تابي عاشق
    کجا در نوبهاران آيد از ديوانه خودداري؟
  • به ساقي احتياجي نيست در ميخانه وحدت
    که نتواند ز زور مي کند پيمانه خودداري