167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اي در آتش از هوايت نعل هر سياره اي
    از بيابان تمناي تو خضر آواره اي
  • بي قراري گر کند معذور بايد داشتن
    هر که دارد در گريبان چون دل آتشپاره اي
  • مي کشد دل را ز دستم دلرباي تازه اي
    در کشاکش داردم زورآزماي تازه اي
  • فارغ از ملک سليمانم که از روشندلي
    در نظر دارم پريزادي ز هر انديشه اي
  • اي جهاني محو رويت، محو سيماي که اي؟
    اي تماشاگاه عالم، در تماشاي که اي؟
  • عالمي را روي دل در قبله ابروي توست
    تو چنين حيران ابروي دلاراي که اي؟
  • نعل در آتش ز سوداي تو دارد آفتاب
    اي سمن سيما تو سرگردان سوداي که اي؟
  • چشم مي پوشي ز گلگشت خيابان بهشت
    در کمين جلوه سرو دلاراي که اي؟
  • اين خمارآلودگان کوتاه بين افتاده اند
    ورنه باشد در گره هر قطره را ميخانه اي
  • حسن عالمسوز بي تاب است در ايجاد عشق
    دارد از هر ذره آن خورشيدرو پروانه اي
  • مي کند چشم سياهش سرمه سايي، ورنه هست
    نغمه منصوريي در هر لب پيمانه اي
  • آسمانها در شکست ما چه يکدل گشته اند
    کشتي نه آسيا افتاده چپ با دانه اي
  • از شراب لعل تا رخسار را افروختي
    هر که را بود آرزوي خام در دل سوختي
  • در دل فولاد جوهر موي آتشديده شد
    تا ز عارض خانه آيينه را افروختي
  • آن که عمرش صرف شد در دلبري آموختن
    کاش دلداري هم از ما اندکي آموختي
  • فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال و تو
    پير گشتي و همان در فکر فردا نيستي
  • در مبند اين خانه تاريک را يکبارگي
    چشم عبرت باز کن از دل چو بينا نيستي
  • نيست امروز اين گراني پله ناز ترا
    شير در گهواره مي خوردي که لنگر داشتي
  • نونياز ناز چون خوبان ديگر نيستي
    دايم از شوخي تو در پيراهن اخگر داشتي
  • ماه رخسار تو ناگرديده در خوبي تمام
    هر طرف چون ماه نو صد صيد لاغر داشتي
  • تنگ گشتي آسمان از موج آغوش اميد
    گر در آغوش کس آن سرو خرامان آمدي
  • چون سمندر در طلب بودي اگر کامل عيار
    آتش از بال و پر پروانه بيرون آمدي
  • سرسري مگذر ز تعمير دل بيچارگان
    کار محکم کن که در تعمير ديوار خودي
  • هر چه از دلها کني تعمير پشتيبان توست
    سعي در آبادي دل کن چو معمار خودي
  • فکر ايام زمستان مي کني در نوبهار
    اينقدر غافل چرا از آخر کار خودي؟
  • بلبل هر بوستان و جغد هر ويرانه نيست
    در فضاي عرش مي پرد هماي بيخودي
  • نوشها درج است در هر نيش اين عبرت سرا
    از سر خاري درين گلزار غافل نگذري
  • عشق هم در پرده ناموس مي ماند نهان
    از کتان آيد اگر مهتاب را گردآوري
  • پهن شد در دامن صحرا فغانم، گرچه من
    چون جرس کردم دل بي تاب را گردآوري
  • در خطرگاهي که سر بايد گرفتن با دو دست
    مي کنند اين غافلان اسباب را گردآوري
  • آدمي را در نظرها آبرو دارد عزيز
    چون گهر کن زينهار اين آب را گردآوري
  • ايمن از صرصر بود صائب چراغ دولتش
    هر که در دولت کند احباب را گردآوري
  • غمزه بي پرواست در جمعيت دلها، مگر
    زلف اين جمع پريشان را کند گردآوري؟
  • در کف اهل کرم گوهر نمي گيرد قرار
    ابر ممکن نيست باران را کند گردآوري
  • بر گل بي خار جولان مي کند در خارزار
    راه پيمايي که دامان را کند گردآوري
  • چون تواند بست در بر روي بوي پيرهن؟
    گر زليخا ماه کنعان را کند گردآوري
  • در شکرخند آن لب نوخط ندارد اختيار
    پسته اي چون شکرستان را کند گردآوري؟
  • تا به کي چون گردباد بادپيما از هوس
    خار در دامان اين صحرا کنم گردآوري؟
  • مي رسد هر دم مرا زخمي ازين آهن دلان
    چون شرار خويش در خارا کنم گردآوري؟
  • عاجزم در حفظ دل، هر چند کوه قاف را
    زير بال خويش چون عنقا کنم گردآوري
  • مي توانم غوطه در سرچشمه خورشيد زد
    گر چو شبنم خويش را اينجا کنم گردآوري
  • بر اميد وعده ديدار او چون مردمک
    نور را در ديده بينا کنم گردآوري
  • چون گل رعنا در ايام بهاران سعي کن
    کز دل پرخون و از رنگ خزاني برخوري
  • خاک ها در کاسه سرکرده چون موج سراب
    رهروان تشنه لب را جلوه دنيا بسي
  • ترک دنيا پيش دنيادوستان باشد عظيم
    ورنه در قاف قناعت هست ازين عنقا بسي
  • زير پاي چرخ کجرفتار چون خوابد کسي؟
    در ره اين سيل بي زنهار چون خوابد کسي؟
  • نوک خاري از گلستان جهان بيکار نيست
    در چنين هنگامه اي بيکار چون خوابد کسي؟
  • چشم بيداري است هر کوکب درين وحشت سرا
    در ميان اينقدر بيدار چون خوابد کسي؟
  • آسمان چون خانه زنبور آتش ديده است
    در ته اين سقف آتشبار چون خوابد کسي؟
  • تنگناي چرخ صائب نيست مأواي حضور
    در دهان شير و کام مار چون خوابد کسي؟