نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
از سطرشماري نتوان راه به حق برد
در
باديه حاجت به دليل است نه جاده
سخت است کمان تو، وگرنه بود از آه
در
قبضه من چرخ مقوس چو کباده
صائب ز گرانباري دل
در
سبکي کوش
کز قافله پيوسته بود پيش پياده
از اشک تهي همچو
در
گوش نگردد
چشمي که بر آن صبح بناگوش فتاده
سيلي است به درياي حقيقت شده واصل
در
پاي خم آن مست که مدهوش فتاده
در
خامشي از نطق فزون نشأه توان يافت
پر زور بود باده از جوش فتاده
در
غنچگيش گوشه دستار ربايد
هرگز گل اين باغ به دامان نرسيده
در
آينه بينش ما چشم به راهان
پيکي بود از جانب دلدار شکوفه
در
ديده بي پرده ارباب بصيرت
فردي بود از دفتر اسرار شکوفه
در
پرده اسباب نماند دل روشن
از برگ شود زود سبکبار شکوفه
در
ديده کوته نظران گر چه نقابي است
روشنگر چشم است چو ديدار شکوفه
هرگز نفکنده است نمک
در
دل آتش
شوري که فکنده است به گلزار شکوفه
در
مجمع ما نيست کسي را غم خانه
چون ريگ روان قافله ماست روانه
چون تير که
در
وصل کمان است گشادش
باشد به ميان رفتن من بهر کرانه
در
پرده شب نوش مي ناب که دريافت
عمر ابدي خضر به يک جام شبانه
در
رفتن هوش است عجب طبل رحيلي
آواز دف و بانگ ني و صوت چغانه
از حرف سخت باشند فارغ گشاده رويان
از زخم سنگ باشد ايمن
در
نبسته
مژگان من نشد خشک تا شد جدا ز رويت
گوهر نمي شود بند
در
رشته گسسته
هر چند
در
خرابات يکتاست جام خورشيد
هر ذره از فروغش جامي جدا گرفته
تمثال شاخ چشمان يک جا نگيرد آرام
چون نقش حسن شيرين
در
سنگ جا گرفته؟
از دور، مي مجو بيش
در
انجمن که بسيار
آب زياد گردش از آسيا گرفته
جان هواپرستان
در
فکر عاقبت نيست
بيم خطا ندارد تير هواگرفته
از پافتادگانيم
در
زير پا نظر کن
از دست رفتگانيم دستي به دست ما ده
اي پادشاه خوبي
در
شکر بي نيازي
از حسن خود زکاتي گاهي به اين گدا ده
بوي کباب دلها پيچيده
در
لباسش
خون هزار بيدل از دامنش چکيده
چشم از فسانه ناز
در
خواب صبحگاهي
مژگان ز دل فشاري دست نگار ديده
گل ز انفعال رويش
در
خار گشته پنهان
ريحان ز شرم خطش بر خاک خط کشيده
مژگان ز شوخ چشمي بر هم نهاده شمشير
از بيم جان، نگاهش
در
گوشه اي خزيده
در
دست آه من نيست بر گرد او نگشتن
بي اختيار گردد بر گرد ماه هاله
نچيده است گل از آفتاب
در
دل شبها
ترا کسي که به گلگشت ماهتاب نديده
رواني از سخنم برد خشک مغزي زاهد
که سيل کند رود
در
زمين آب نديده
مباش از سخن سخت
در
شکست پياله
که بهتر از يد بيضاست پشت دست پياله
مکن روي
در
قبله بي صدق نيت
که رسوا کند تير کج را نشانه
حرام است مستي بر آن عندليبي
که خامش شود
در
خزان از ترانه
گشايش گر از بستگي چشم داري
منه پا برون چون
در
از آستانه
مرو بي تکلف به مهمانسرايي
که پاي تکلف بود
در
ميانه
سعادت به پرواز بسته است صائب
هما کم ز جغدست
در
آشيانه
چون تواني کعبه مقصود را دريافتن؟
کز گرانخوابي گره
در
ره چو منزل گشته اي
همچو خون مرده سامان تپيدن
در
تو نيست
کو سماع بلبلان گرزان که بسمل گشته اي
مي توان از جبهه عشاق راز عشق خواند
نيست
در
صحراي محشر نامه نگشاده اي
با لباس عنبرين امروز جولان کرده اي
سرو را
در
جامه قمري خرامان کرده اي
در
لباس اهل ماتم جلوه گر گرديده اي
روز را بر عاشقان شام غريبان کرده اي
از عبادت بر قبول خلق اگر داري نظر
روي
در
بتخانه از بيت الحرام آورده اي
مشک بر ناسورم امروز از شماتت مي فشاند
در
سر مستي سر زلف ترا پيچانده اي
کيست جز صائب به لوح خاک از اهل سخن
گرد پاپوش قلم
در
لامکان افشانده اي
در
تمام عمر اگر يک روز عاشق بوده اي
از حساب زندگي روزشمار آسوده اي
بي قراران نيستند آسوده
در
زير زمين
از گرانجانيتو بر روي زمين آسوده اي
گرچه داري
در
ميان خرمن افلاک جاي
از غلوي حرص چون موران کمر نگشوده اي
پيش پاي سيل افتاده است صحراي وجود
تو ز غفلت
در
خطرگاهي چنين آسوده اي
عشق را
در
پرده ناموس پنهان مي کني
چهره خورشيد را صائب به گل اندوده اي
صفحه قبل
1
...
1602
1603
1604
1605
1606
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن