167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • از سطرشماري نتوان راه به حق برد
    در باديه حاجت به دليل است نه جاده
  • سخت است کمان تو، وگرنه بود از آه
    در قبضه من چرخ مقوس چو کباده
  • صائب ز گرانباري دل در سبکي کوش
    کز قافله پيوسته بود پيش پياده
  • از اشک تهي همچو در گوش نگردد
    چشمي که بر آن صبح بناگوش فتاده
  • سيلي است به درياي حقيقت شده واصل
    در پاي خم آن مست که مدهوش فتاده
  • در خامشي از نطق فزون نشأه توان يافت
    پر زور بود باده از جوش فتاده
  • در غنچگيش گوشه دستار ربايد
    هرگز گل اين باغ به دامان نرسيده
  • در آينه بينش ما چشم به راهان
    پيکي بود از جانب دلدار شکوفه
  • در ديده بي پرده ارباب بصيرت
    فردي بود از دفتر اسرار شکوفه
  • در پرده اسباب نماند دل روشن
    از برگ شود زود سبکبار شکوفه
  • در ديده کوته نظران گر چه نقابي است
    روشنگر چشم است چو ديدار شکوفه
  • هرگز نفکنده است نمک در دل آتش
    شوري که فکنده است به گلزار شکوفه
  • در مجمع ما نيست کسي را غم خانه
    چون ريگ روان قافله ماست روانه
  • چون تير که در وصل کمان است گشادش
    باشد به ميان رفتن من بهر کرانه
  • در پرده شب نوش مي ناب که دريافت
    عمر ابدي خضر به يک جام شبانه
  • در رفتن هوش است عجب طبل رحيلي
    آواز دف و بانگ ني و صوت چغانه
  • از حرف سخت باشند فارغ گشاده رويان
    از زخم سنگ باشد ايمن در نبسته
  • مژگان من نشد خشک تا شد جدا ز رويت
    گوهر نمي شود بند در رشته گسسته
  • هر چند در خرابات يکتاست جام خورشيد
    هر ذره از فروغش جامي جدا گرفته
  • تمثال شاخ چشمان يک جا نگيرد آرام
    چون نقش حسن شيرين در سنگ جا گرفته؟
  • از دور، مي مجو بيش در انجمن که بسيار
    آب زياد گردش از آسيا گرفته
  • جان هواپرستان در فکر عاقبت نيست
    بيم خطا ندارد تير هواگرفته
  • از پافتادگانيم در زير پا نظر کن
    از دست رفتگانيم دستي به دست ما ده
  • اي پادشاه خوبي در شکر بي نيازي
    از حسن خود زکاتي گاهي به اين گدا ده
  • بوي کباب دلها پيچيده در لباسش
    خون هزار بيدل از دامنش چکيده
  • چشم از فسانه ناز در خواب صبحگاهي
    مژگان ز دل فشاري دست نگار ديده
  • گل ز انفعال رويش در خار گشته پنهان
    ريحان ز شرم خطش بر خاک خط کشيده
  • مژگان ز شوخ چشمي بر هم نهاده شمشير
    از بيم جان، نگاهش در گوشه اي خزيده
  • در دست آه من نيست بر گرد او نگشتن
    بي اختيار گردد بر گرد ماه هاله
  • نچيده است گل از آفتاب در دل شبها
    ترا کسي که به گلگشت ماهتاب نديده
  • رواني از سخنم برد خشک مغزي زاهد
    که سيل کند رود در زمين آب نديده
  • مباش از سخن سخت در شکست پياله
    که بهتر از يد بيضاست پشت دست پياله
  • مکن روي در قبله بي صدق نيت
    که رسوا کند تير کج را نشانه
  • حرام است مستي بر آن عندليبي
    که خامش شود در خزان از ترانه
  • گشايش گر از بستگي چشم داري
    منه پا برون چون در از آستانه
  • مرو بي تکلف به مهمانسرايي
    که پاي تکلف بود در ميانه
  • سعادت به پرواز بسته است صائب
    هما کم ز جغدست در آشيانه
  • چون تواني کعبه مقصود را دريافتن؟
    کز گرانخوابي گره در ره چو منزل گشته اي
  • همچو خون مرده سامان تپيدن در تو نيست
    کو سماع بلبلان گرزان که بسمل گشته اي
  • مي توان از جبهه عشاق راز عشق خواند
    نيست در صحراي محشر نامه نگشاده اي
  • با لباس عنبرين امروز جولان کرده اي
    سرو را در جامه قمري خرامان کرده اي
  • در لباس اهل ماتم جلوه گر گرديده اي
    روز را بر عاشقان شام غريبان کرده اي
  • از عبادت بر قبول خلق اگر داري نظر
    روي در بتخانه از بيت الحرام آورده اي
  • مشک بر ناسورم امروز از شماتت مي فشاند
    در سر مستي سر زلف ترا پيچانده اي
  • کيست جز صائب به لوح خاک از اهل سخن
    گرد پاپوش قلم در لامکان افشانده اي
  • در تمام عمر اگر يک روز عاشق بوده اي
    از حساب زندگي روزشمار آسوده اي
  • بي قراران نيستند آسوده در زير زمين
    از گرانجانيتو بر روي زمين آسوده اي
  • گرچه داري در ميان خرمن افلاک جاي
    از غلوي حرص چون موران کمر نگشوده اي
  • پيش پاي سيل افتاده است صحراي وجود
    تو ز غفلت در خطرگاهي چنين آسوده اي
  • عشق را در پرده ناموس پنهان مي کني
    چهره خورشيد را صائب به گل اندوده اي