نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مگر مرا ز خجالت برآورد
در
حشر
ز زندگاني من آنچه صرف خواب شده
ز لطف طبع بهاران مگر خبر دارد؟
که دود آه گره کرده
در
جگر لاله
ز زهد خشک اثر
در
جهان نخواهد ماند
اگر چنين شود از باغ شعله ور لاله
مدار دست ز مينا و جام
در
فصلي
که شيشه ساز شود غنچه، کاسه گر لاله
در
ديده تو پرده خواب دگر شود
خالي اگر کنند نمکدان صبحگاه
در
بيضه طوطي دل زنگار بسته را
شکرشکن کند شکرستان صبحگاه
دايم به روي خلق
در
فيض باز نيست
غافل مشو ز چاک گريبان صبحگاه
عمر دوباره اي که شود تازه جان ازو
آماده است
در
لب خندان صبحگاه
بيدار مي کند دل
در
خواب رفته را
فرياد بلبلان خوش الحان صبحگاه
در
جسم خاکسار مرا جان سوخته
باشد سفال تشنه و ريحان سوخته
در
چادر شکوفه نهفته است برگ سبز؟
يا طوطي است غوطه به تنگ شکر زده
چندين هزار فاخته از مرغزار قدس
در
جستجوي سرو تو بي آشيان شده
انديشه بلندخيالان عرش سير
از دورباش کنه تو
در
دل نهان شده
چندين هزار قامت از تير راست تر
در
زير بار عشق تو خم چون کمان شده
بي سرمه چشم را که چنين مي کند سياه؟
عالم سياه
در
نظر سرمه دان شده
در
مستي از دهان تو گفتار بي حجاب
حوري است بي نقاب ز جنت برآمده
در
کنج عزلت است اگر هست وحدتي
رحم است بر کسي که به صحبت برآمده
بر روي طوطيان
در
گفتار بسته ام
آيينه ام به زنگ کدورت برآمده
در
بزم وصل، داغ تهي چشمي من است
دلوي که خالي از چه کنعان برآمده
چون سبزه اي که
در
قدم بيد بشکند
مژگان من به خواب پريشان برآمده
چون هست
در
تصرف درياعنان موج
رفتن نفس گسسته به ساحل چه فايده؟
چون مي شود زياده ز ايثار، سيم و زر
بستن
در
سؤال به سايل چه فايده؟
در
چشم تنگ مور جهان چشم سوزن است
دلتنگ را ز وسعت منزل چه فايده؟
حيرت بجاست حسني اگر
در
نظر بود
آيينه را ز ديده حيران چه فايده؟
برق فناست حاصل باران بي محل
در
عهد شيب ديده گريان چه فايده؟
سنگ نشان به دامن منزل رسيد و ما
در
راه گشته ايم ز خواب گران گره
از رهبر و دليل بود سيل بي نياز
در
راه شوق نيست ز سنگ نشان گره
سختي نمي رسد به قناعت رسيدگان
در
لقمه هما نشود استخوان گره
در
گام اولين، کمر راه بشکند
رهرو کند چو دامن خود بر ميان گره
جز تيغ آبدار درين روزگار نيست
آبي که تشنه را نشود
در
گلو گره
اي راز نه فلک ز جبينت عيان همه
در
دامن تو حاصل دريا و کان همه
اسرار چار دفتر و مضمون نه کتاب
در
نقطه تو ساخته ايزد نهان همه
در
عرض حال بسته زبانان عرش و فرش
يکسر نموده اند ترا ترجمان همه
در
کار توست چرخ بلند و زمين پست
از بهر رزق توست نعيم جهان همه
در
خدمت تو تازه نهالان بوستان
استاده اند بر سر پا چون سنان همه
در
گوش کرده حلقه فرمان پذيريت
خاک و هوا و آتش و آب روان همه
چون آب زير سبزه خوابيده شد نهان
از خجلت تو
در
ته زنگار آينه
از نقش، ساده چون دل بي مدعا شده است
در
عهد او ز حيرت سرشار آينه
چون روي شرمناک کند جلوه
در
نظر
از بس ترست ازان گل رخسار آينه
دارد ز انفعال رخ تازه خط او
در
پيرهن ز جوهر خود خار آينه
نتوان به فکر راز فلک يافتن که هست
انديشه مور و اين
در
و ديوار آينه
صحراي ساده اي است که
در
وي گياه نيست
نسبت به روي نوخط دلدار آينه
در
ديده نظارگيان جمال تو
بي نور تر ز خانه بي روزن آينه
در
روشني به جبهه خوبان نمي رسد
گيرد اگر چراغ ته دامن آينه
مستي است کليد
در
گنجينه اسرار
بيش از همه کس ساغر سرشار مرا ده
مه حلقه ابروي تو
در
گوش کشيده
سر بر خط مشکين تو خورشيد نهاده
دل نيز سيه مي شود از گوشه نشيني
در
گوهر اگر سبز شود آب ستاده
يابد ز اجل چاشني قند مکرر
در
زندگي آن کس که بميرد به اراده
تقصير مکن
در
مدد خلق که باشد
بال و پر توفيق، دل و دست گشاده
دامان نگه صفحه ننوشته نگيرد
در
چهره نوخط نرسد چهره ساده
صفحه قبل
1
...
1601
1602
1603
1604
1605
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن