167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نيست آغوش فلاخن جاي لنگ سنگ را
    در سر مجنون کجا فرهنگ مي گردد گره؟
  • لنگر طاقت حريف خرده اسرار نيست
    اين شرار شوخ کي در سنگ مي گردد گره؟
  • گرد سرگرديدن ما گرد دل گرديدن است
    در حضور شمع ما را بال مي گردد گره
  • صحبت افسردگان افسردگي مي آورد
    اشک نيسان در صدف في الحال مي گردد گره
  • آتشين تبخال باشد حاصل موج سراب
    در دل آخر رشته آمال مي گردد گره
  • بستگي دارد گشايش ها مهيا پيش دست
    گفتگو کم در زبان لال مي گردد گره
  • مهر خاموشي نگيرد پيش آه گرم را
    تب کجا در عقده تبخال مي گردد گره؟
  • عقده مشکل حريف ناخن الماس نيست
    آرزو کي در دل اقبال مي گردد گره؟
  • در دل از نادان فزون صاحب هنر دارد گره
    سرو موزون از درختان بيشتر دارد گره
  • در گرفتاري حلاوت هاي عالم مضمرست
    ني به هر بندي جدا تنگ شکر دارد گره
  • نيست جاي پرفشاني تنگناي آسمان
    ورنه دل در سينه چندين بال و پر دارد گره
  • نيست صائب دلخراشي کار اشک صافدل
    ورنه در هر قطره اي صد نيشتر دارد گره
  • بي تأمل بر بساط پاکبازان پا منه
    تا نشويي دست از جان پاي در دريا منه
  • چون نداري ترجماني همچو عيسي در کنار
    مهر خاموشي چو مريم بر لب گويا منه
  • آه سرد نااميدي مي کند کار خزان
    چوب منع اي باغبان در پيش راه ما منه
  • پاس وقت صحبت نازک خيالان را بدار
    بي طلب در خلوت ارباب معني رو بنه
  • پاي پيچيده است در دامان تمکين زير تيغ
    داغ دارد پردلان را طبع بي پرواي کوه
  • صباحت آب در گلزارش از جوي گهربسته
    نزاکت رشته جان را بر آن موي کمر بسته
  • نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟
    که چون بادام آوردند در باغم نظربسته
  • نفس از سينه مجروح چون زخمي برون آيد
    که آب چشمه پيکان سپهرم در جگر بسته
  • مشو از زيردست خويش ايمن در زبردستي
    که خون شيشه را نوشيد جام آهسته آهسته
  • نگيرد پرده غفلت اگر چشم عزيزان را
    متاع يوسفي در هر سر بازار افتاده
  • به آب روي خود در منتهاي عمر مي لرزم
    به دست رعشه دارم ساغر سرشار افتاده
  • کدامين سروبالا را خدايا در نظر دارد
    که مهر عالم آرا را ز سر دستار افتاده
  • نهان در پرده تزوير دارد درد ناکامي
    به ظاهر مي نمايد رام، اما سرکش افتاده
  • به مظلومان سرايت مي کند فعل بد ظالم
    که از بيداد شيران در نيستان آتش افتاده
  • مرا در بي قراري چون فلک معذور مي دارد
    نگاه هرکه بر رخساره آن مهوش افتاده
  • مگر در باغ راه جلوه جانانه افتاده؟
    که از مستي ز دست شاخ گل پيمانه افتاده
  • ز آبادي نظر بر سنگ طفلان است مجنون را
    وگرنه گنجها در گوشه ويرانه افتاده
  • نمي گردد ز جولان سختي ره سيل را مانع
    عبث سنگ ملامت در پي ديوانه افتاده
  • خموشي پرده پوش عيب باشد بي کمالان را
    ز بيداران بود در زير دامن پاي خوابيده
  • کمال ناقصان در شهرت بي عاقبت باشد
    کز انگشت اشارت ماه نو بر خويش باليده
  • روز را مي گذراندي که برون آيد خط
    خط برآمد، ز در لطف درآ بسم الله
  • باز کرده است در مخزن گوهر صائب
    مي خري گر گهر بيش بها بسم الله
  • خنکي در اسد از مهر جهانگير مخواه
    نفس سرد ز کام و دهن شير مخواه
  • هست در قبضه تقديرگشاد دل تنگ
    حل اين عقده ز سرپنجه تدبير مخواه
  • نيست در ديده حيرت زدگان نقش دويي
    غير يک صورت از آيينه تصوير مخواه
  • شير در بيشه خشم تو جگر مي بازد
    رنگ چون بيجگران باخته اي يعني چه؟
  • چه شبي بود که آن نرگس خواب آلوده
    دست در گردنم انداخت شراب آلوده
  • از خيال گل رخسار تو هر قطره اشک
    گل ابري است که در خون شفق غلطيده
  • ز بس که بر در بيگانگي زدم صائب
    شد از خرابه من پاي آشنا کوتاه
  • اگر چه در خور صياد نيست طعمه من
    ز صيد لاغر من دام مي شود فربه
  • دو دولت است که يکبار آرزو دارم
    تو در کنار من و شرم از ميان رفته
  • به نوبهار چنان غره اي که پنداري
    که خار در قدم موسم خزان رفته
  • اميد گوشه چشمم به دستگيري توست
    که در رکاب تو از دست من عنان رفته
  • قرارگاه تو در زير خاک خواهد بود
    تو مي بري به فلک پايه بناي که چه؟
  • ز شانه اي که به زلفت کشيده است نسيم
    هزار رشته جان در کشاکش افتاده
  • بگو به غمزه که شمشير در نيام کند
    که شرم کشور حسن ترا نسق کرده
  • فغان که شبنم مغرور ما نمي داند
    که خيمه در گذر نور آفتاب زده
  • ز خط عذار تو تا عنبرين نقاب شده
    ز هاله خوبي مه پاي در رکاب شده