نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
گرچه مي گويند باران نيست
در
ابر سفيد
فيض مي بارد ز سيماي سحاب صبحگاه
مي دهد ياد از سبک جولاني دوران عيش
عارفان را خنده پا
در
رکاب صبحگاه
گر بياض گردن ميناي مي افتد به دست
مي توان شد
در
دل شب کامياب صبحگاه
شمع دولت را ز دست افشاني صبح زوال
در
پناه خود مگر دست دعا دارد نگاه
کوه را صحرانورد آن جلوه مستانه کرد
در
ره سيل بهاران کيست جا دارد نگاه؟
از نگاه ما که
در
باغ تجلي محرم است
رومگردان اي بهشت عالم آراي نگاه
صددرستي شيشه گر را
در
شکست شيشه هست
گر دلت را عشق برهم بشکند تاوان مخواه
خانه آباد پيش پاي سيل افتاده است
خاطر معمور جز
در
خانه ويران مخواه
جز جواب خشک، موجي نيست
در
بحر سراب
مد احسان زينهار از دفتر دوران مخواه
چشمه خورشيد
در
گرد کدورت غوطه زد
تا ز خط عنبرين، رخسار جانان شد سياه
تيرگي
در
آستين دارد لباس عاريت
روي ماه از منت خورشيد تابان شد سياه
گوهر شهوار را
در
عهد شکرخند تو
از دهن بيرون صدف چون استخوان انداخته
صبح خيزان قيامت را نگاه گرم تو
در
غلط از فتنه آخر زمان انداخته
از دل صحرايي خود چشم تا پوشيده ام
خويشتن را
در
فضاي لامکان انداخته
من کيم صائب که خلاق سخن
در
اين مقام
کلک معني آفرين را از بنان انداخته
لعل او را بين به دلها بي حجاب آويخته
گر نديدي اخگري را
در
کباب آويخته
چون تهيدستي که يابد بر کليد گنج دست
ديده حيران
در
آن بند نقاب آويخته
خط مشکين گرد رخسار جهان افروز او
مجرمي چندند
در
روز حساب آويخته
شوق آسايش نمي داند، وگرنه بي حجاب
ذره ما
در
فروغ آفتاب آويخته
در
دل تنگم ز داغ عشق شمعي برفروز
خانه تن را چراغي از دل بيدار ده
نشأه پا
در
رکاب مي ندارد اعتبار
مستي دنباله داري همچو چشم يار ده
در
لباس تن پرستي پايکوبي مشکل است
دامن جان را رهايي زين ته ديوار ده
برنمي آيد به حفظ جام، دست رعشه دار
قوت بازوي توفيقي مرا
در
کار ده
چار ديوار عناصر نيست ميدان سماع
رخصت جولان مرا
در
عالم انوار ده
سينه اي چون چنگ لبريز فغانم داده اي
صددهن
در
ناله کردن همچو موسيقار ده
مرغ دل را بيش ازين مپسند
در
بند قفس
شاهباز لامکان را شهپر پرواز ده
تيره منشين
در
حريم ميکشان چون زاهدان
پيش يوسف طلعتان آيينه را پرداز ده
خنده هاي بي غمي
در
کوهساران مفت نيست
همچو کبکان تن به زخم چنگل شهباز ده
ناله حاضر جواب کوهکن استاده است
دل ز سنگ خاره کن
در
بيستون آواز ده
مي دود گوي سعادت
در
رکاب دولتش
قامت هر کس ز بار درد چون چوگان شده
شکوه از پست و بلند دهر کافرنعمتي است
سيل
در
کهسار از سختي سبک جولان شده
جلوه بال پريزادان کند موج سراب
زين سليماني که
در
صحراي امکان آمده
هر سر خاري زبان شکرپردازي شده است
محمل ليلي همانا
در
بيابان آمده
خواب گرديده است صائب بر نواسنجان حرام
بلبل پرشور ما تا
در
گلستان آمده
عمر خود صرف نصيحت ساختم بي فايده
در
زمين شور تخم انداختم بي فايده
چون جرس از ناله بيهوده
در
اين کاروان
خويشتن را از زبان انداختم بي فايده
بود وصل کعبه مقصود
در
بي توشگي
من به فکر زاد، موسم باختم بي فايده
بود
در
بي خانماني عشرت روي زمين
من ز آب و گل عمارت ساختم بي فايده
با وجود بي بري،
در
حلقه آزادگان
گردن دعوي چو سرو افراختم بي فايده
در
گلستان برگ عيش اندوختم بي فايده
چون گل از جمعيت خود سوختم بي فايده
کيمياي رستگاري بود
در
دست تهي
من ز غفلت سيم و زر اندوختم بي فايده
گوهر مقصود
در
گنجينه دل فرش بود
من درين دريا نفس را سوختم بي فايده
از جواهر سرمه من ديده اي بينا نشد
در
ره کوران چراغ افروختم بي فايده
نيست
در
آهن دلان پيوند نيکان را اثر
سوزن خود را به عيسي دوختم بي فايده
قطره آبي که دريا را فرامش مي کند
در
صدف چون گوهر سيراب مي گردد گره
چون صدف از منت خشک سحاب نوبهار
در
گلوي تشنه من آب مي گردد گره
از هجوم اشک
در
چشم نگردد مردمک
آسياي من ز زور آب مي گردد گره
در
گشاد طره شبهاي بي پايان من
پنجه خورشيد عالمتاب مي گردد گره
حسن بي پرواي او آتش عنان افتاده است
ورنه
در
ويرانه ام سيلاب مي گردد گره
تنگي آغوش مانع نيست از جولان ترا
در
کنار هاله کي مهتاب مي گردد گره؟
صفحه قبل
1
...
1599
1600
1601
1602
1603
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن