167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • عراق و فارس گرفتي به شعر خوش حافظ
    بيا که نوبت بغداد و وقت تبريز است
  • خموش حافظ و اين نکته هاي چون زر سرخ
    نگاه دار که قلاب شهر صراف است
  • به هيچ دور نخواهند يافت هشيارش
    چنين که حافظ ما مست باده ازل است
  • حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
    کايام گل و ياسمن و عيد صيام است
  • حديث حافظ و ساغر که مي زند پنهان
    چه جاي محتسب و شحنه پادشه دانست
  • حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيخت
    ز اثر تربيت آصف ثاني دانست
  • حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
    که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است
  • ز بيخودي طلب يار مي کند حافظ
    چو مفلسي که طلبکار گنج قارون است
  • مشو حافظ ز کيد زلفش ايمن
    که دل برد و کنون دربند دين است
  • حافظ از معتقدان است گرامي دارش
    زان که بخشايش بس روح مکرم با اوست
  • حافظ بد است حال پريشان تو ولي
    بر بوي زلف يار پريشانيت نکوست
  • دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
    منت خداي را که نيم شرمسار دوست
  • فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست
    هم قصه اي غريب و حديثي عجيب هست
  • بيار مي که چو حافظ هزارم استظهار
    به گريه سحري و نياز نيم شبيست
  • گفتم آه از دل ديوانه حافظ بي تو
    زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست
  • کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
    حافظ خسته که از ناله تنش چون ناليست
  • اي چنگ فروبرده به خون دل حافظ
    فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست
  • حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالي مشربيست
    عاشق دردي کش اندربند مال و جاه نيست
  • نام حافظ رقم نيک پذيرفت ولي
    پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست
  • خزينه دل حافظ به زلف و خال مده
    که کارهاي چنين حد هر سياهي نيست
  • چشم حافظ زير بام قصر آن حوري سرشت
    شيوه جنات تجري تحتها الانهار داشت
  • حافظ ببر تو گوي فصاحت که مدعي
    هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت
  • قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
    که گر چه غرق گناه است مي رود به بهشت
  • اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
    چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت
  • اي دوست به پرسيدن حافظ قدمي نه
    زان پيش که گويند که از دار فنا رفت
  • ديگر مکن نصيحت حافظ که ره نيافت
    گمگشته اي که باده نابش به کام رفت
  • همچو حافظ همه شب ناله و زاري کرديم
    کاي دريغا به وداعش نرسيديم و برفت
  • حافظ چو آب لطف ز نظم تو مي چکد
    حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
  • کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
    پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت
  • حافظ سرود مجلس ما ذکر خير توست
    بشتاب هان که اسب و قبا مي فرستمت
  • هميشه وقت تو اي عيسي صبا خوش باد
    که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
  • همچو حافظ روز و شب بي خويشتن
    گشته ام سوزان و گريان الغياث
  • غلام همت آنم که باشد
    چو حافظ بنده و هندوي فرخ
  • حافظ گرت ز پند حکيمان ملالت است
    کوته کنيم قصه که عمرت دراز باد
  • قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ
    که بسته اند بر ابريشم طرب دل شاد
  • حافظ نهاد نيک تو کامت برآورد
    جان ها فداي مردم نيکونهاد باد
  • راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
    اي دريغا رازداران ياد باد
  • شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوي
    که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
  • لعل تو که هست جان حافظ
    دور از لب مردمان دون باد
  • حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
    گر شاه پيامي به غلامي نفرستاد
  • حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
    بس طرفه حريفيست کش اکنون به سر افتاد
  • صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولي
    زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
  • گذشت بر من مسکين و با رقيبان گفت
    دريغ حافظ مسکين من چه جاني داد
  • دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد
    چو لاله داغ هوايي که بر جگر دارد
  • سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
    که نه خاطر تماشا نه هواي باغ دارد
  • ز جيب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
    که ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
  • و گر گويد نمي خواهم چو حافظ عاشق مفلس
    بگوييدش که سلطاني گدايي همنشين دارد
  • غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ
    به يادگار نسيم صبا نگه دارد
  • خسروا حافظ درگاه نشين فاتحه خواند
    و از زبان تو تمناي دعايي دارد
  • کي کند سوي دل خسته حافظ نظري
    چشم مستش که به هر گوشه خرابي دارد