نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
کليله و دمنه
... من و تو راه محبت
بچه
تاويل گشاده تواند بود ؟ که من طعمه توام و ...
... اين تهور بر وي
بچه
سبب رفته است. ...
... از مار پرسيد که:
بچه
سبب اين بلا بر تو نازل گشت ؟ ...
دوم توانگر
بچه
اي نوخط که حور بهشت پيش جمالش سجده بردي و شير ...
ديوان بيدل دهلوي
تب و تاب مراتب عجز رسا
بچه
ناله کند دل خسته ادا
که اگر بقلم ره خط سپرم همه نقطه دمد زبيان ادب
زترانه حيرت (بيدل) من
بچه
نغمه طپد رگ ساز سخن
که تري شکنددم عرض نفس پر و بال خدنگ کمان ادب
ديوان حافظ
تو خوش مي باش با
حافظ
برو گو خصم جان مي ده
چو گرمي از تو مي بينم چه باک از خصم دم سردم
گلستان سعدي
... گذاشتن و افعي کشتن و
بچه
نگاه داشتن کار خردمندان نيست ...
ديوان سلمان ساوجي
خداوندت مه و سال و شب و روز و گه وبيگه
معين و ناصر و هادي و يارو
حافظ
و ياور
کشکول شيخ بهايي
... ادهم بوستاني را
حافظ
کرد بود. روزي مردي سپاهي آمد و اندکي ميوه ...
... از صبح تا کنون
بچه
کار اندر بوديم؟ ...
گوئي
حافظ
مضمون اين شعر از آن سخن بگرفته است. عارف رومي نيز ره ...
... چونان طعام هاي
حافظ
صحت بود. ...
تذکرة الاوليا عطار
... يک دکان دو غلام
بچه
رومي بودند سخت صاحب جمال. ...
... خود را به دون او
حافظ
نبيند و سخن از غير او نشنود». ...
سفرنامه ناصر خسرو
... درست باز سپارند. و
در
پيش مصر جزيره اي
در
ميان نيل است كه وقتي ...
تذکرة الاوليا عطار
... هزار گبر و جهود و
ترسا
مسلمان شدند و زنارها مي بريدند و نعره مي ...
کليله و دمنه
... شناسي نيکو باشد
بچه
قوت و عدت وکيل دريا را بانتقام خود تهديد مي ...
آنگاه من خود
بچه
سبب اين خيانت انديشم که محل و منزلت آن ندارم که ...
... نگردانم و کينه
بچه
خود ازين بي رحمت غادر بخواهم که همزاد و هم ...
و پسر ملک با
بچه
من غدري انديشيد و من از سوز فرزند آن پاسخ دادم ...
کشکول شيخ بهايي
... بفرستاد و اين بيت
حافظ
برايش بنوشت: ...
... آرزوي فراق تن کند.
حافظ
چه نيک سروده است: ...
تذکرة الاوليا عطار
... . ابليس بيامد و
بچه
خود را - خناس نام - پيش حوا آورد. ...
... مهمي پيش آمده است.
بچه
مرا نگه دار تا باز پس آيم ». حوا قبول ...
کليله و دمنه
... به ملک نزديک شدي
بچه
وسيلت منظور گردي و بکدام دالت منزلت رسي ؟ ...
... امان داده ام ،
بچه
تاويل جفا جايز شمرم؟ زاغ گفت :بدين مقدمه ...
... توقف کردند و برزگر
بچه
را گفتند: اطري فانک ناعلة ، ما همه از ...
گلستان سعدي
... ديار مغرب و مشرق
بچه
گرفتي که ملوک پيشين را خزاين و لشکر بيش از ...
... مرا شنيدن کفر او
بچه
کار آيد ...
تذکرة الاوليا عطار
... بود و مي رفت علوي
بچه
يي گفت: «اي هندو زاده اين چه کار و بار ...
... عذر خواهد. علوي
بچه
همان شب پيغمبر را - عليه الصلوة والسلام - ...
سفرنامه ناصر خسرو
در
قاهره نماز عيد بكردم و سه شنبه چهاردهم ذي الحجه سنه احدي و ...
... بارو كنگره ساخته و
در
شهر جوي هاي آب روان و بناهاي نيكو و مرتفع ...
... دينار معيشت كه
حافظ
آن باشد كه چند ميافزايد و از آن روز كه ...
کشکول شيخ بهايي
در
توحيد:
در
عزلت
در
توحيد:
در
مناجات:
مثنوي معنوي
در
گداز اين جمله تن را
در
بصر
در
نظر رو
در
نظر رو
در
نظر
هيلاج نامه عطار
بمنزل
در
رسيدم
در
حقيقت
رخ جانان بديدم
در
حقيقت
اشتر نامه عطار
بودپيري
در
ميان نور
در
زو نباشد
در
جهان مشهورتر
هفت پيکر نظامي
گر
در
آرزوم
در
بندي
ميرم امشب
در
آرزومندي
هفت اورنگ جامي
گازري
در
در
نواحي بغداد
بود
در
کار گازري استاد
ديوان شمس
در
آتش آبي تعبيه
در
آب آتش تعبيه
در
آتشش جان
در
طرب
در
آب او دل
در
ندم
پيام مشرق اقبال لاهوري
بلبلگان
در
صفير صلصلگان
در
خروش
ديوان سنايي
در
دها و
در
سخا و
در
حيا و
در
وفا
در
جمال و
در
کمال و
در
مقال و
در
خصال
ديوان محتشم کاشاني
. . .
زنده مانم چو
در
آمدز
در
معشوقي
جاويد نامه اقبال لاهوري
جمله تن را
در
گداز اندر بصر
در
نظر رو
در
نظر رو
در
نظر»
ديوان اوحدي مراغي
جام
در
دست و يار
در
پهلو
عشق
در
جان و شور
در
سر بود
جام جم اوحدي مراغي
در
بصر نور و
در
زبان گفتار
در
دهن زوق و
در
قدم رفتار
در
سرت اوست عقل و
در
رخ رنگ
در
کمر سيم و
در
ترازو سنگ
ديوان انوري
خار
در
چشم و کلک
در
ناخن
تيز
در
ريش و کير
در
کون باد
ديوان پروين اعتصامي
علم نيکوست، چه
در
خانه چه
در
غربت
عود خوشبوست، چه
در
کاسه چه
در
مجمر
در
رهگذر عزيز ياري
ديوان حافظ
تنت
در
جامه چون
در
جام باده
دلت
در
سينه چون
در
سيم آهن
ديوان خاقاني
در
قبه مهد مهدي،
در
قبله عهد عيسي
در
فرضه روض جنت،
در
روضه حوض کوثر
ديوان سعدي
در
حسن بي نظيري
در
لطف بي نهايت
در
مهر بي ثباتي
در
عهد بي دوامي
سروي چو
در
سماعي بدري چو
در
حديثي
صبحي چو
در
کناري شمعي چو
در
مياني
ديوان سلمان ساوجي
در
مقامي که صرير قلمت
در
نغم است
در
زماني که زبان سخنت
در
سخن است
جمشيد و خورشيد ساوجي
در
آتش نيک پاي آورد
در
چنگ
شکر
در
تنگ و گوهر يافت
در
سنگ
ديوان سنايي
رندي
در
زهد و کفر
در
ايمان
ظلمت
در
نور و خير
در
شر زد
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
مرتبه اي ساجد
در
مرتبه اي مسجود
در
مرتبه اي عابد
در
مرتبه اي معبود
در
مرتبه اي فاني
در
مرتبه اي باقي
در
مرتبه اي معدوم
در
مرتبه اي موجود
در
مرتبه اي طالب
در
مرتبه اي مطلوب
در
مرتبه اي قاصد
در
مرتبه اي مقصود
در
مرتبه اي آدم
در
مرتبه اي خاتم
در
مرتبه اي عيسي
در
مرتبه اي داود
در
مرتبه اي بيحد
در
مرتبه اي بيعد
در
مرتبه اي محدود
در
مرتبه اي معدود
در
مرتبه اي ظاهر
در
مرتبه اي باطن
در
مرتبه اي موجود
در
مرتبه اي مفقود
در
مرتبه اي موسي
در
مرتبه اي فرعون
در
مرتبه اي مقبول
در
مرتبه اي مردود
در
مرتبه اي سيد
در
مرتبه اي بنده
در
مرتبه اي واحد
در
مرتبه اي موجود
در
مرتبه اي سرمست
در
مرتبه اي مخمور
در
مرتبه اي واصل
در
مرتبه اي مهجور
در
مرتبه اي عاشق
در
مرتبه اي معشوق
در
مرتبه اي ناظر
در
مرتبه اي منظور
در
مرتبه اي کرمان
در
مرتبه اي شيراز
در
مرتبه اي پيدا
در
مرتبه اي مستور
در
مرتبه اي خالق
در
مرتبه اي مخلوق
در
مرتبه اي قادر
در
مرتبه اي مقدور
در
مرتبه اي سيد
در
مرتبه اي بنده
در
مرتبه اي ناصر
در
مرتبه اي منصور
در
مرتبه اي مخمور
در
مرتبه اي سرمست
در
مرتبه اي غمگين
در
مرتبه اي شادان
در
مرتبه اي تورات
در
مرتبه اي انجيل
در
مرتبه اي صحفست
در
مرتبه اي فرقان
در
مرتبه اي دوزخ
در
مرتبه اي جنت
در
مرتبه اي زندان
در
مرتبه اي بستان
در
مرتبه اي طاها
در
مرتبه اي ياسين
در
مرتبه اي حم
در
مرتبه اي سبحان
کشکول شيخ بهايي
قصيده
در
وصف هرات:
در
توصيف گازرگاه:
در
پند نفس اماره:
فصل
در
امثال عامه:
باقي سخن
در
توحيد:
در
انس به کتاب:
ابن وردي
در
هزل:
نرگس
در
پاسخش بنوشت:
در
الفت احرار:
در
عزلت از مردمان:
افلاطون
در
الهيات نه
گلشن راز شبستري
از آن
در
کامد اول هم بدر شد
اگرچه
در
معاش از
در
به
در
شد
ديوان صائب
در
عالم دربسته غيبم نبود راه
گر هست
در
اينجا
در
فيضي
در
صبح است
ميم
در
جام، اخگر
در
گريبان است پنداري
گلم
در
دست، آتش
در
نيستان است پنداري
ديوان عطار
گر
در
غلط اوفتاد
در
علم
کي
در
غلط اوفتيم
در
عين
اسرار نامه عطار
گهي
در
لذتي گه
در
فنايي
گهي
در
فرقتي گه
در
بقايي
در
در
دنيا
در
اول خون بدي تو
در
آخر بين که زينجا چون شدي تو
الهي نامه عطار
که تا
در
وي رسي چون
در
رسيدي
در
او فاني شوي
در
ناپديدي
هيلاج نامه عطار
درم بگشاده
در
گفت و
در
گوي
بگو اکنون دگر
در
جست و
در
جوي
درت بسته است و تو
در
بسته
در
خود
از آني دايما
در
بسته
در
خود
اشتر نامه عطار
در
وجودم
در
سجودم
در
خودم
در
مقام عشق اکنون بي خودم
صفحه قبل
1
...
14
15
16
17
18
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن