167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • هان خضر، تو آب در ميخانه بيفشان
    هان اي دم عيسي، تو هواداري ني کن
  • در هيچ زمين نيست که فيضي نبود فرش
    چون پرتو خورشيد به هر جا گذري کن
  • در دايره بي خبران است خبرها
    تحقيق خبر از دل هر بي خبري کن
  • در پرده دل گر همه يک قطره خون است
    چون آبله صرف قدم نيشتري کن
  • از مشرق مغرب گل خورشيد برآمد
    در خواب بهارست نسيم سحر من
  • در خانه و صحراست به لطف تو اميدم
    اي خانه نگهدار من و همسفر من
  • در حسرت يک مصرع پرواز بلندست
    مجموعه برهم زده بال و پر من
  • صائب منم امروز که در نه صدف چرخ
    پيدا نتوان کرد کسي هم گهر من
  • هر چند به ظاهر چون روان در بدنم من
    چون معني بيگانه غريب وطنم من
  • با يوسف اگر در ته يک پيرهنم من
    از شرم همان ساکن بيت الحزنم من
  • تا چشم کند کار، سيه خانه ليلي است
    در دامن صحراي دل سوخته من
  • در يک جهان مکرر نتوان معاش کردن
    خود را جهان ديگر از يک دو جام گردان
  • دام فريب پنهان در زير خاک دارند
    ايمن نمي توان بود از مکر سبحه داران
  • بر شير، نيستان بود انگشت زينهاري
    روزي که بود آن طفل در سلک ني سواران
  • غواص را ز دريا بيرون خموشي آرد
    پاس نفس ضرورست در بزم باده خواران
  • در پيش سيل آفت کوهي است پاي بر جا
    هر چند پست باشد ديوار خاکساران
  • آيينه پيش زنگي بي آبروي باشد
    زشت است دختر رز در چشم هوشياران
  • دوزخ بهشت گردد پاکيزه طينتان را
    در بوته گدازند آسوده خوش عياران
  • دارد متاع يوسف در هر گذر صفاهان
    امروز خوش قماشي ختم است بر صفاهان
  • همچون درخت طوبي از اعتدال موسم
    در چار فصل باشد صاحب ثمر صفاهان
  • بر جلوه ظهورش تنگ است آسمان ها
    در هر صدف نگنجد همچون گهر صفاهان
  • از صحت هوايش صائب نمي توان يافت
    جز چشم خوبرويان بيمار در صفاهان
  • چون خم همان دهانش خميازه ريز باشد
    در مي اگر نشيند خمار تا به گردن
  • يک طوق پيرهن دان پرگار آسمان را
    تا در وصال باشي با يار تا به گردن
  • اي قامت بلندت معراج آفريدن
    يک شيوه خرامت در پيش پا نديدن
  • اي عنکبوت غافل، در تنگناي گردون
    آخر دلت نشد سير زين پرده ها تنيدن؟
  • چون سؤال از دلت کند صائب
    در لب خود جواب را بشکن
  • تو چون در جلوه آيي، سرو و گل را
    فرامش مي شود قامت کشيدن
  • کرد نمکدان نگون در جگرم شور عشق
    صبح قيامت دميد از دل افگار من
  • در چمن من نسيم آه ندامت شود
    غنچه برون مي رود دست ز گلزار من
  • ريشه دوانيد عشق در جگر تشنه ام
    سوختگي دود کرد از دل افگار من
  • خون شفق جوش زد زهره صبح آب شد
    در دل گردون گرفت آه شرربار من
  • چاشني صلح دهد در مذاق
    جنگ تو اي دلبر خوش جنگ من
  • سبز شد در آتش سوزان سپند
    رحم کن اي نوبهار من به من
  • کس به من در ضعف نتواند رسيد
    مي کند سبقت غبار من به من
  • کوه تمکينش زبان بند فغان ها گشته است
    برنمي آيد صدا از کبک در کهسار او
  • جاي گل در ديده بلبل نمي گيرد گلاب
    تشنه برگردد ز کوثر تشنه ديدار او
  • از سپهر سفله تشريف تن آساني مخواه
    پيرهن از چاه دارد يوسف کنعان در او
  • گر به اين عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد
    خنده سوفار گردد غنچه پيکان در او
  • بعد عمري آسان گر لقمه اي احسان کند
    استخوان خشکي منت بود پنهان در او
  • چون صدف هر سينه کز گرد علايق پاک شد
    گوهر شهوار گردد قطره باران در او
  • ماه شبگردي کز او ويرانه من روشن است
    چاکها در سينه دارد چون کتان مهتاب ازو
  • حرف گفتن در ميان عشق و دل انصاف نيست
    صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو
  • عشق صيادي است گردون حلقه فتراک او
    هر دو عالم در رکاب توسن چالاک او
  • کشته پيکان او را شستشو در کار نيست
    مي تراود چشمه کوثر ز شست پاک او
  • بنده کوي خراباتم که مي سازد گهر
    هر که ريزد تخم اشکي در زمين پاک او
  • صورت ديوار مي آيد به جان بي نفس
    وقت بيرون آمدن از خانه در دنبال او
  • اينقدر گيرندگي در خاک هم مي بوده است؟
    ماه نتواند گذشتن از کنار بام او
  • خضر اگر در خواب بيند خنجر مژگان او
    مي شود زخم نمايان عمر جاويدان او
  • خودفروشيهاش مي شد با خريداري بدل
    يوسف مصري اگر مي بود در دوران او