167906 مورد در 0.18 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • راي تو بود آنکه در هواي ممالک
    رايحه صلح داد صرصر کين را
  • دست به فتراک اصطناع تو در زد
    معتصم ملک ساخت حبل متين را
  • شاد زي، اي در ظهور معجز تدبير
    روي سيه کرده رسم سحر مبين را
  • خدايگان وزيران که در مراتب قدر
    برش سپهر بود چون بر سپهر سها
  • اگر نه واسطه عقد عالم او بودي
    چه بود فايده در عقد آدم و حوا
  • هميشه تا که بود در بقاي عالم کون
    اميد عاقبت اندر حساب بيم و بلا
  • حساب عمر تو در عافيت چنان بادا
    که چون ابد ز کميت برون شود احصا
  • اي از کمال حسن تو جزوي در آفتاب
    خطت کشيده دائره شب بر آفتاب
  • مخدوم ملک پرور و صدر جهان که هست
    در پيش بارگاهش خدمتگر آفتاب
  • هر صبحدم بسوزد بهر بخور او
    مشک سياه شب را در مجمر آفتاب
  • تا کيمياي خاک درت بر نيفکند
    در صحن هيچ کان ننهد گوهر آفتاب
  • آنجا که رزم جويي و لشکرکشي به فتح
    در بحر خون بتابد بي معبر آفتاب
  • از تف و تاب خنجر مردان لشکرت
    در سر کشد به شکل زنان چادر آفتاب
  • اي آفتاب دولت عاليت بي زوال
    وي در ضمير روشن تو مضمر آفتاب
  • اي چاکري جاه ترا لايق آسمان
    وي بندگي راي ترا در خور آفتاب
  • هر شعر آفتاب که نبود بر اين نمط
    خصمي کند هر آينه در محشر آفتاب
  • سر سبز باد ناصحت از دور آسمان
    پژمرده لاله وار حسودت در آفتاب
  • آنجا که راستيست ندارند در جمال
    پيش رخ تو هيچ خطر ماه و آفتاب
  • بندند گر دهي تو اجازت چو بندگان
    در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب
  • در صف نيکوان به مقام مفاخرت
    خواهند از رخ تو نظر ماه و آفتاب
  • باشند با جمال تو حاضر به وقت لهو
    در بزم شهريار بشر ماه و آفتاب
  • بر خصم او کشيده سنان چرخ و روزگار
    در پيش او گرفته سپر ماه و آفتاب
  • بنموده در ولي و عدو و خلقش آن اثر
    کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب
  • تو ماه و آفتابي اگر در جبلت اند
    محض سخا و عين هنر ماه و آفتاب
  • تا مانده اند سخره فرمان ايزدي
    در قبضه قضا و قدر ماه و آفتاب